درباره سیر آزاداندیشی در غرب، شاید نتوان بهطور دقیق به مبدا مشخصی بهعنوان نقطه عزیمت این مفهوم اشاره کرد لکن آزاداندیشی در غرب را اگر دارای معنای موسعی بدانیم (یعنی امکانِ نوعی گشودگی افق فراروی ذهنِ آدمی)، میتوان آن را دارای عمری به درازای عمر تاریخ اندیشه و تفکر دانست، اما آنچه امروزه از معنای آزاداندیشی به ذهن متبادر میشود (که در نسبت با مفاهیمی نظیر آزادی بیان و... صورتبندی میشود)، عموما پس از رنسانس به وجود آمد.
داریوش رحمانیان درخصوص تاریخچه آزاداندیشی بر این باور است که:
«شاید نتوان تاریخ دقیقی برای آزاداندیشی در نظر گرفت، اما فیلسوفان یونان باستان معتقد بودند که میخواهند عقلشان را آزاد از هر قید و بندی بهکار گیرند؛ برای مثال افلاطون از معرفت حقیقی فلسفی و [در مقابل آن از] دُکسا سخن میگفت. فیلسوف راستین در نظر افلاطون کسی بود که به حقیقت امور و چیزها دسترسی پیدا کرده و از توهمات رها و آزاد شده باشد. تمثیل معروف غار افلاطون به همین معنی اشاره میکند. کسانی که درون غار زنجیر شدهاند، اسیر سایهها هستند، اما فیلسوف راستین بند میگسلد و از زندان سایهها آزاد میشود و به روشنایی حقیقت گام میگذارد. از نظر افلاطون فیلسوف با مجاهدت به چنین مقامی نائل میآید. اما اگر منظور از آزاداندیشی، آزادی عقیده باشد، چنین مفهومی بیشتر به عصر جدید و غرب جدید باز میگردد. آزادی به مفهومی که در غرب جدید به کار میرفت، در قرون پیش از آن کاربردی نداشت. آزادیهای مدنی، آزادفکری، آزاداندیشی به همان معنای گفته شده وجود داشت، اما آزادی عقیده، آزادی سیاسی، آزادی بیان، آزادی قلم و آنچه بهعنوان حقوق بشر تعریف شده است در دوران پیشامدرن وجود نداشت.»(1)
میتوان نقطه شروع بحث درباره آزاداندیشی و آزادی بیان را در مباحث راجع به «تساهل» و «مدارای مذهبی» و «ضرورت آزادی عقیده و مذهب» در غرب جستوجو کرد، خصوصا در مباحثی که پس از جنگهای خونبار میان فرقههای مختلف مسیحیت درگرفت و نمیتوان سهم متفکرانی نظیر لاک و ولتر و... را در این خصوص نادیده گرفت؛ اما نکته جالبتوجه آن است که برخی محققان (نظیر مارک کویاما) معتقدند آزادی مذهبی در اروپا، اقتضای دولتداری بود نه حاصل آزاداندیشی. به عبارت دیگر گرچه روایت غالبی که در تاریخنگاریها ارائه میشود، میگوید پس از جنگهای مذهبی خونباری که اروپا را درنوردید، متفکران بزرگی مثل لاک، ولتر و دیگران با کوششهای خستگیناپذیر و اندیشههای مستحکمشان این فکر را جا انداختند که باید در برابر تفاوتهای مذهبی مداراگر بود؛ اما پژوهشی در سازوکارهای سیاسی و اجتماعی آن دوران نشان میدهد نهادینهشدن آزادی مذهبی، درواقع، بیشتر مسالهای بود مربوط به رشد اقتصادی، اخذ مالیات یا بهکارگرفتن نیروی کار بیشتر.
کویاما ضمن آنکه «نهادها» را - خصوصا نهاد دولت مدرن را- بیش از «ایدهها» در تحقق آزادی مذهبی موثر میداند، بر این باور است که ایدههای لیبرال ضرورتا مسئول پیدایش جوامع لیبرال نبودهاند و این امر، در وهله اول نیازمند سیاست و اقتصادی مناسب بود.(2)
برتراند راسل در خطابهای که به سال 1922 تحتعنوان «آزاداندیشی و تبلیغات رسمی»(3) ایراد کرده -که تا حدود زیادی در روشن شدن مفهوم آزاداندیشی در غرب جدید، موثر است- آزاداندیشی را به دو معنای موسع و غیرموسع بهکار میبرد. در معنای غیرموسع و محدود، آن را بهمعنای اندیشهای میداند که جزمهای ادیان سنتی را نمیپذیرد. کسی به این معنی آزاداندیش است، اگر مسیحی یا مسلمان یا بودایی یا پیرو آیین شینتو یا عضو هیچ یک از دیگر گروه کسانی نباشد که پارهای سنتهای موروثی را میپذیرند. در کشورهای مسیحی کسی را آزاداندیش مینامند که به خدا اعتقادی نداشته باشد.(4) راسل در معنای وسیع کلمه، تعریف دیگری از آزاداندیشی دارد و آن را بهمعنای «آزادی از انواعِ معینِ نظارت بیرونی» میداند و بههمین دلیل معتقد است که هنگامی که داشتن یا نداشتن عقاید معین یا ابراز عقیده یا بیاعتقادی در باب امور معین، موجب کیفرهای قانونی شود، اندیشه «آزاد» نیست. راسل معتقد است اگر قرار است آزاداندیشی وجود داشته باشد، ابتداییترین شرط برای بیان عقاید، نبود کیفرهای قانونی است؛ ضمن آنکه خود او معتقد است تاکنون هیچ کشور بزرگی به این سطح دست نیافته است، هرچند بیشترشان گمان میکنند که به این پایه رسیدهاند.
در باب مطالب راسل باید به چند نکته اشاره کرد:
راسل در تعریف آزاداندیشی و تعیین شرط و شروط برای آن، مرتکب سه خطای منطقی شده. الف) همانقدر که «الزام به خداباوری» برای آزاداندیشی، تحمیل محسوب میشود، «الزام به خداناباوری» هم تحمیل و الزام است؛ پس نمیتوان ملازمهای قطعی میان آزاداندیشی و بیخدایی یا خداناباوری برقرار کرد. ب) علیرغم آنکه راسل منطقدانی مهم محسوب میشود، اما هنوز به بحث از خطای مقولهای (که پس از او نزد ویتگنشتاین و راسل مطرح شد) نرسیده و اجمالا نیز به آن التفات نداشت، به همین دلیل است که میان احکام دیانات و احکام عقلی تفکیک نمیکند.
اما در مورد اسلام که راسل به آن اشاره میکند، چنین تلازمی (میان آزاداندیشی با بیخدایی) قطعا منتفی است که یکی از دلایل عمده آن به تفاوت جوهری میان تعالیم اسلامی و مسیحیت با قرائت کلیسای کاتولیک قرون میانه برمیگردد. استاد مطهری در یکی از مقالات مهم خود با عنوان «آزادی عقیده»، به تفاوتهای اسلام و مسیحیت در مواجهه با پرسشهای فلسفی و آنتولوژیک از دین و ایمان دینی میپردازد و نکات جالب و درخور تأملی را در این خصوص مطرح میکند. ایشان در همین مقاله به این تفاوت چنین اشاره میکند:
«در اسلام، اصلی است راجع به اصول دین که وجه امتیاز ما و هر مذهب دیگری -مخصوصا مسیحیت- همین است. اسلام میگوید اصول عقائد را جز از طریق تفکر و اجتهاد فکری نمیپذیرم. یعنی جنابعالی باید موحد باشی، خداشناس باشی. اما چرا خداشناس باشم؟ به چه دلیل؟ میگوید دلیلش را خودت باید بفهمی، این یک مساله علمی است، یک مساله فکری و عقلی است. همینطور که به یک دانشآموز میگویند این مساله حساب را خودت باید بروی حل بکنی، [و اگر] من حل بکنم، بهدردت نمیخورد، [بلکه] آنوقت به دردت میخورد که این مساله را خودت حل بکنی؛ اسلام [هم] صریح میگوید: لاالهالاا... یک مساله است، این مساله را تو باید با فکر خودت حل بکنی. من اعتقاد داشته باشم به لاالهالاا... ، من درک بکنم لاالهالاا... را برای تو کافی نیست. خودت باید این مساله را طرح بکنی و خودت هم باید آن را حل بکنی... از همینجا تفاوت اسلام و مسیحیت بهخصوص و حتی سایر ادیان روشن میشود. در مسیحیت درست مطلب برعکس است. یعنی اصول دین مسیحی، ماورای عقل و فکر شناخته شده است. اصطلاحی هم خودشان وضع کردند که اینجا قلمروی ایمان است نه قلمروی عقل، یعنی برای ایمان یک منطقه قائل شدند و برای عقل و فکر منطقه دیگری. گفتند حساب عقل و فکر کردن یک حساب است، حساب ایمان و تسلیم شدن، حساب دیگری است. تو میخواهی فکر کنی، در قلمروی ایمان حق فکر کردن نداری. قلمروی ایمان فقط قلمروی تسلیم است، حق فکر کردن در اینجا نیست. ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ یکی اصول دین خودش را، منطقه ممنوعه برای عقل و فکر اعلام میکند و دیگری نهتنها منطقه ممنوعه اعلام نمیکند، بلکه منطقه لازمالورود اعلام میکند که عقل باید در این منطقه وارد بشود، اگر وارد نشود من چیزی را نمیپذیرم. این، معنی آزادی تفکر است.»(5)
نکته دیگری که درخصوص بحث راسل پیرامون «اندیشه آزاد» و «کیفرهای قانونی» میتوان ذکر کرد، این است که راسل در میان «داشتن یا نداشتن» عقاید و «ابراز» آنها نیز خلط میکند و میدانیم که این دو با هم متفاوت است. آزادی ابراز و اظهارعقیده همواره با تنگناهایی - چه در عرصه واقعیتهای اجتماعی و چه در عرصه نظر و اندیشه، مواجه بوده است. مجازات مربوط به «آزاداندیشی» نیست بلکه به «اظهار آزادانه» برمیگردد. خلط این دو نیز خلطی منطقی است و حتی فارغ از اینکه این نحو سخن گفتن بهلحاظ منطقی غلط است، دلیلی ندارد که کبرای قیاس (یعنی این حکم که «هر الزام بیرونیای مانع آزاداندیشی است»)، فقط در مورد ادیان صادق باشد. بنابراین بنا بهنظر راسل، هیچ اجبار و نظارتی نباید در کار آورد. اما گویا راسل باز توجه ندارد که نظارت بیرونی برای حفظ نظم اجتماعی است و هر نظمی با عادت و سنتی سر و کار دارد و فارغ از آن نیست و نمیتواند باشد. به این ترتیب مسلما ستیز با «هر نظم موجودی»، مسلما عملی مجرمانه تلقی خواهد شد و این اختصاص به ادیان ندارد. اشکال بزرگتر راسل آن است که توجه ندارد هر سلب و مخالفتی، مقتفی و پشتگرم به مبنایی و به ایجابی است، هر نقدی نیز از جزمها و اعتقاداتی فارغ نخواهد بود و اینطور نیست که فکری «کاملا آزاد» در کار باشد. به این مطلب نیز ویتگنشتاین تذکر داده، ولی متاسفانه منطقدانی مثل راسل از عهده دریافت آن برنیامده است.
برخی محققان درخصوص پیشینه آزاداندیشی به معنای امروزی آن در غرب بر این باورند که واژه آزاداندیشی معادل Freethinking برای نخستینبار در انگلستان توسط آنتونی کالینز (1729-1678) بهکار رفت. کالینز در مهمترین کتابش بهعنوان «گفتاری در باب آزاداندیشی» که در سال 1713 منتشر کرد بهتفصیل درباره مفهوم و مصادیق آزاداندیشی سخن گفت. کالینز در قلمروی اندیشه رابطه نزدیکی با جان لاک فیلسوف تجربهگرای انگلیسی داشت. گویا مسلک تجربهگرایی لاک در وی و رویکردش به این موضوع بیتاثیر نبود؛ چراکه وی آزاداندیشی را «رهایی از سنتهای دینی» میدانست و بر آنها میتاخت. از نظر این دسته از فیلسوفان سنتهای دینی به دلیل اینکه به معیارهای تجربه حسی چندان اتکا ندارند، نمیتوانند مبنای خوبی برای اندیشه آزاد باشند. کشور فرانسه بعد از انگلستان دومین کشوری است که پا به عرصه گفتمان آزاداندیشی گذاشت. در سال 1756 «دنیس دیدرو»، «ژان لو رون دالامبر» و «ولتر»، مقالهای را منتشر کردند به نام Librepenseur یا «آزاداندیشی» که محتوای این مقاله نیز عمدتا باورمندی به خدا را مورد حمله قرار میداد و آن را مانعی برای آزاداندیشی میپنداشت.(6)
کانت در مقاله معروف «روشنگری چیست؟»(7)، روشنگری را به مفهوم آزاداندیشی گره میزند و میگوید:
«آنجا که عامه از آزادی برخوردار باشد، روشنگری کمابیش ناگزیر میشود؛ چراکه در میان سرپرستان جاافتاده توده، آزاداندیشانی یافت میشود که خویشتن را از یوغ کودکی(8) رهانیدهاند، در پیرامونشان روحی میپراکنند که ارزیابی خردمندانه ارزش هر انسان و گرایش ذاتی او به آزاداندیشی را ممکن میکند.»(9)
کانت از میان انواع آزادی، آزاداندیشی را «بیزیانترین آزادیها» و آن را «آزادیِ آشکارا بهکار بستن خرد در تمامی زمینهها» میداند و میان آن و روشنگری، نوعی رابطه «ضرورت» قائل میشود.(10)
در غرب مدرن متاخر، برخی مکاتب نظیر مکتب انتقادی (فرانکفورت)، مدعی بسط فرهنگ آزاداندیشی براساس آموزههای این مکتب هستند. این مکتب که بسیار وامدار آموزههای مارکس است، بر این باور است که روشنگری که مدعی رهایی آدمی و اندیشه او از بند جهل و طبیعت و نیز مدعی آزاداندیشی واقعی انسانها بود(11) خود، به ابزاری برای سلطه بر ذهن و نیز حیات اجتماعی انسان تبدیل شده است. اندیشمندان انتقادی نظیر مارکوزه، هورکهایمر و آدورنو، معتقدند میان سلطه سوژه [ذهن یا فاعل شناسا] (که میتوان آن را نقطه مقابل آزاداندیشی دانست) و سلطه عینی و بیرونی که توسط تمدن بورژوایی و نظام سرمایهداری در مناسبات اجتماعی ایجاد میشود، رابطه وجود دارد. انتقاد نظریه انتقادی به روشنگری و اثباتگرایی [مذهب اصالت تحصل یا پوزیتیویسم]، این است که نمیتوانند میانجی اندیشه آزادی و فعالیتهای یک جهان آزاد باشند و به این ترتیب، خود مدعی این میانجیگریاند و بدون این میانجیگری، آزاداندیشی عملا امکان ندارد و فریبی بیش نیست.
مارکوزه در کتاب «انسان تکساحتی» مدعی است نظام سرمایهداری از طریق سلطه اجتماعی خود و دستکاری در حوزه نیازها، عملا سلطه خود را بر ساحت ذهن آدمی تثبیت کرده و آن را به بند کشیده است لذا میتوان نتیجه گرفت که در چنین فضایی، عملا امکان آزادی فکر و آزاداندیشی واقعی، منتفی است. البته پیشتر هم خود مارکس معتقد بود آزادی، پدیدهای تاریخی است. در نتیجه، یک انسان، یک طبقه و یک جامعه، هرگز به معنای مطلق آزاد نیستند، بلکه همواره به معنایی نسبی و تاریخی آزادند و آزادی انسانی، یک امکان استوار بر زمینه واقعیتها و محدودیتهای تاریخی هستی آدمی است(12) ضمن آنکه امکان آزادی و به تبع آن، آزاداندیشی در ذیل مناسبات سرمایهداری، عملا منتفی است و مادامی که «ایدئولوژی سرمایهداری»، مانع از «آزادیِ آگاهی» میشود، آزادی و آزاداندیشی، غیرقابل دستیابی است.
منابع:
نشریه زمانه، شماره 124 و 125، مرداد و شهریور 1393، ص18 و 19.
مارک کویاما، تاریخ آزادی مذهبی، ترجمه علی امیری، مندرج در سایت ترجمان.
راسل، برتراند، آزاداندیشی و تبلیغات رسمی، ترجمه امیر کشفی.
مطهری، مرتضی، آینده انقلاب اسلامی، تهران: انتشارات صدرا، 1390.
مصاحبه آرش طهماسبی با علی فلاح رفیع مندرج در روزنامه رسالت، 26/2/1390.
Kant, Imanuel: An Answer to the Question; What Is Enlightenment?
Collins, Anthiny. A Discourse of Free-Thinking (1713).
Russell, Bertrand: Free thought and official propaganda. Publication date 1922.
پینوشتها:
1- رقیت، تقلید و آزادی تعقل؛ گفتوگو با دکتر داریوش رحمانیان، نشریه زمانه، شماره 124 و 125، مرداد و شهریور 1393، ص18 و 19.
2- برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به: مقاله تاریخ آزادی مذهبی نوشته مارک کویاما، ترجمه علی امیری، www. tarjoman.com.
3- Russell, Bertrand: Free thought and official propaganda. Publication date 1922.
4- راسل برتراند، آزاداندیشی و تبلیغات رسمی. ترجمه امیر کشفی. جزوه اینترنتی.
5- ر.ک به آینده انقلاب اسلامی، تالیف مرتضی مطهری.
-6 Collins, Anthiny. A Discourse of
Free-Thinking (1713).
6- مصاحبه آرش طهماسبی با علی فلاحرفیع. سایت پژوهشکده باقرالعلوم.
-7 Kant, Imanuel: An Answer to the Question; What Is Enlightenment? (1784)
این مقاله توسط کانت در سال 1783در ماهنامه برلین نوشته شد و البته بعدها فوکو در مقام استادکلژ دُ فرانس در نخستین جلسه درسی سال 1983 تفسیری از «روشنگری چیست»، بهدست داد و سپس متن آن را بازبینی کرد. این مقاله به فارسی توسط همایون فولادپور ترجمه شده است.
8- کانت در ابتدای مقاله تعریفی از روشنگری ارائه میکند. وی روشنگری را با استفاده از مفهوم «کودکی» و «بلوغ طبیعی»، چنین توضیح میدهد: «روشنگری همانا بهدر آمدن انسان از حالت کودکیای که گناهش به گردن خود اوست. کودکی یعنی ناتوانی از بهکار گرفتن فهم خود بدون راهنمایی دیگران و اگر علت کودکی، نه فقدانِ فهم، که نبود عزم و شجاعت در بهکارگیری فهم خود، بدون راهنمایی دیگران باشد؛ گناه آن به گردن خود انسان است.»
9- همان.
10- همان.
11- متفکران عصر روشنگری، برای تبیین وضعیت عقل در دوران قرون وسطی، از تعبیر «عقل در زنجیر» استفاده کردند و مدعی رهایی عقل آدمی از جزمها و دگمهای قرون وسطایی شدند. البته اینکه آیا روشنگری و جریانهای مختلف آن، «امکان» و گشودگیهایی را فراروی عقل آدمی جهت گام نهادن واقعی اندیشه انسان معاصر در ساحت آزاداندیشی، پیش نهادند یا خیر، خود محل بحث است و تفصیل آن نیاز به پرداخت مستقلی دارد.
12- احمدی، بابک. واژهنامه فلسفی مارکس. نشر مرکز، 1393. ص 9 و 10.
* نویسنده : محسن جبارنژاد پژوهشگر
روزنامه فرهیختگان، یکشنبه، 21 مرداد 1397