یا دلیل المتحیرین
دو سال پیش بعد از مدتها که خوانندهی «روایت صدر» بودم و گاه و بیگاه مزاحم دوست نادیدهام آقای دکتر محسن کمالیان میشدم، فرصتی پیش آمد تا در سفری به دیدارش بشتابم. دیداری گرم و صمیمانه بود و به رغم ضیق وقت او، چند ساعتی به سخن بر گرد مسألهی امام موسی صدر و جوانب مسألهی پی گیری پروندهی آن عزیز گذشت. پرسشی که آقای کمالیان در آغاز سخن پیش روی من نهاد، مدتها ذهن مرا مشغول به خود کرد. سؤالی ساده و شخصی، اما وجودی: «چه شد که به آقا موسای صدر علاقهمند شدی؟» مدتها به این سؤال فکر کردم و روانکانه گذشتهام را زیر و رو کردم و در پی نخستین شناختام از او باستانشناسانه خشت خشت خاطراتام را از زیر آوار روزمرگیها بیرون کشیدم. علاقهی من به شخصیت و اندیشهی صدر، پس از غربنشینی و رویارویی با مشکلات الگوی سنتی زیست مسلمانی و از راه مطالعهی آثار و مقالات و خاطرات و سوانح پیرامونی حیات و اندیشهی صدر شکل گرفته، تعمیق یافته و با درگیر شدن در پروژهای پژوهشی جهتی معرفتی نیز یافته بود. اما این پرسش هیچ وقت به مخیلهام خطور نکرده بود که این شور و شیدایی در مواجهه با بنای سترگ اندیشه و عمل صالح صدر از کجا ریشه میگیرد.
برای من که در مجلس روحانیان آمد و شد داشتم و بزرگان مراجع وقت را از نزدیک دیده بودم، این شیدایی را به حساب خلأ معنوی عدم درک محضر عالمان عامل و رجال علم و دین و عمل اصلاحی نمیتوانستم بگذارم. اما این برای خود من نیز عجیب بود که با نزدیکان و منسوبانی به بیت شریف صدر نشست و برخاست و دوستی صمیمانه داشتم و پرسش سرنوشت صدر برایم در ایران چنین نمود و نمون نیافته بود و بیش از آن از اندیشهی اصلاحی و اجتماعی سخنی نشنیده بودم. امروزه این نمود در وجه نظری حتی گاه برایم آزار دهنده است که چگونه حتی در باب احیاگری دینی و اصلاح گری اجتماعی در ایران معاصر قلم زدم، اما به صرافت جایگاه رفیع او و پسر عمویش شهید سید محمد باقر صدر در منطق احیاگری اسلامی نیفتادم.
باری، این پرسشهای سهمگین زندگی در غربت غرب و دغدغهی دینداری در آن بود که مرا در جستجوی اکسیر آشتی دهندهی میان دین و دنیا و سنت و مدرنیت بر سر خوان صدر میهمان کرد و غم و شادی را به یکباره در جام جانم فرو ریخت. این جا بود که در دل غربت، کوچه پس کوچههای کودکیام را در قم در نوردیدم تا به یاد بیاورم که دورهی راهنمایی را در مدرسهای در قم گذراندم که بر تارک آن نقش بسته بود «مدرسهی راهنمایی تحصیلی امام موسی صدر» و من به جای آن که بیندیشم صدر که بود و چرا نام او بر سر در مدرسهیمان خوش نشسته بود، در همان عالم کودکی دلم خوش و سرم گرم بود که این جا و آن جا بروم و در مسابقات قرآن و درسی مخارج حروف را در حاء تحصیلی و صاد صدر خوش ادا کنم. و هیچ کس به ما نگفت که امام موسای صدر که بود؛ و حتی عکسی از او در مدرسهیمان نبود و گمان نمیکنم مدیران و دبیران آن مدرسه – که در دههی شست بهترین مدرسهی قم بود - هم خبری از او و اندیشهی بارور او و سرنوشت غمبار او داشتند. حرجی هم نبود، روزگار عسرت بود و جنگ؛ و بر دغدغهی همیشگی نان، غم جان هم افزوده شده بود. در خیل کاروان شهیدان، و انبوه مفقود الاثرها، جا برای طرح نام و یاد او تنگ بود، و آنها که باید به رسم دوستی و شاگردی و همدرسی کاری می کردند، سبک یا سنگین، مسافر قطار فقه و سیاست شده بودند. زمان و مکان برای یاد صدر و شنیدن نامش کم بود.
در دبیرستان هم همین گونه بود و کسی نگفت که شهید صدر که بود و چه کرد و شخص و اندیشهاش چه نسبتی با موسای صدر داشت تا این دو را با هم اشتباه نکنیم. دریغ از نکوداشت و یادآوری نام و یاد و اندیشهاش در دورهای که میتوانست راهی برای ما نوجوانان باز کند. و بعدها فهمیدم که این مدرسه، گویا همان مدرسهی ملی صدر اوحدی بود که امام موسای صدر مجوز آن را گرفت و بعد از رفتن زودهنگام او به لبنان، به نام مدیر سختکوشاش، اوحدی شناخته میشد. گمان میکنم کاشی کتیبهی آن مدرسه (با عبارت مدرسهی کامکار) هنوز در چهار راه بیمارستان قم (میدان شهدای فعلی) و در ابتدای خیابان صفائیه باشد. بعدها آن مدرسه را به سبب کمبود جا و اقبال روزافزون داشنآموزان به آن، به همت سید محمد معصومی لاری مدیر سخت کوشی که جایگزین اقای اوحدی شده بود، به مکان نوسازی در بلوار امین قم فرستادند و نامش را دبیرستان شهید صدر نهادند. و من در عالم کودکی چه جهدها که نکردم تا خودم را از مدرسهی علامه طباطبایی و دبیرستان امام صادق (علیه السلام) یا همان حکیم نظامی - که هر دو در سر کوچهیمان بود -، به مدرسهی امام موسی صدر و دبیرستان شهید صدر بکشانم؛ بی آن که بدانم این کاه سرگشته را کهربای نام آن دو عزیز به درازای سرگشتگی این جهانیاش خواهد کشید.
در دانشگاه هم وضع به همین منوال بود و در مجموعهی دروس پراکندهی معارف اسلامی و آشفته بازار علوم سیاسی نامی از او و آراء او نقش و جایگاه او در بازنشر معارف اسلامی و در جغرافیای اندیشه و معادلات سیاسی منطقه به میان نیامد. اکنون باور نمیکنم که چگونه میتوان در سر فصل درس سیاست و حکومت در خاورمیانه و مسألهی اعراب و اسرائیل و حتی پارهای از دروس تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران و منطقه سخن راند و قلم فرسود، بی اشارهای به نقش تعادلبخش صدر در منطقه و تحولات درون و برون ایران. اما دریغ و درد که چنین بود. کسی نگفت که ربودن صدر با کنفرانس صلح و سازش اعراب و اسرائیل در کمپ دیوید مرتبط بود؛ و با اوج پیری روند انقلاب اسلامی در ایران نیز. آن همه درس انقلاب و ریشههای آن، نقش صدر را در پیشبرد انقلاب به هیچ میانگاشت. وقتی درسهای هانری لورانس استاد کرسی مطالعات دنیای عرب را در کالج دو فرانس گوش میکنم و در میان انبوه روابط پیچیدهی سیاسی در منطقهی خاورمیانه در سالهای پس از جنگ 1973 اعراب و اسرائیل، نقش امام موسای صدر را در معادلات منطقه تعیین کننده مییابم، بر دفتر دانش سیاست ایرانی رقم میکشم و بر غیبت موسای صدر از آن با تأمل و تردید مینگرم.
در کوچههای کودکی هر روز بارها از برابر دفتر مکتب اسلام میگذشتم؛ حتی مجلههای مکتب اسلام را – که پدر به خانه میآورد - تورق میکردم، و باز دریغ که به صرافت نقش او به عنوان سردبیر جوان نشریهی مکتب اسلام، در بنیانگزاری مطبوعات دینی و بازسازی ابزارهای نوین در خدمت اهداف دین و شکلدهی و جهتدهی افکار عمومی نیفتادم. امروزه وقتی بگیر و ببندهای مطبوعاتی را میبینم و سپس میخوانم که موسای صدر چهل و اندی سال پیش گفت: «مطبوعات محراب عبادت خداوند است»، و تأکید او بر کرامت انسان و نقش آزادی در پیشبرد ایمان را میبینم، میفهمم که او تعارف نمیکرد؛ چون او خود امام این محراب بود و دستی در درون این آتش و از نزدیک داشت و میدانست از چه سخن میگوید.
نام صدر، تلخی و رنج و شدت و مرارتی را نیز برایم تداعی میکرد. هرگاه از برابر زندان ساحلی قم میگذشتم و بر دیوار آن نام بولوار امام موسی صدر را میدیدم، از این کج سلیقگی آزرده میشدم. اما نام او نیز از بدِ حادثه در زادگاهش با زندان گره خورده بود. امروزه بخشی از آن زندان به کتابخانهی عمومی بدل شده است؛ اما عجیب نبود که بولواری را - که زندان بزرگ شهر در آن قرار داشت و از کنار مسیل خشک و بیآب قمرود میگذشت - به نام او کرده بودند؟ لابد به بهانهی خانهی پدری صدرها در محلهی خاکفرج که آن سوی رودخانه بود.
و موسای صدر در قم غریب بود؛ چون تمامی مردان مسافر؛ مسافران بیشکیب و موسای صدر در قم تنها بود چون تمامی پیامبران در درون خاندانشان. قم جای صدر نبود، چنان که جای مطهری و بهشتی نبود. و این راز غربت صدر است برای من که زاده و پروردهی قمام؛ و صدر را در غربت غربی باز میشناسم و در نبودش دست بر دست میسایم. و هر روز یه روان ارباب بیمروت و دونهمت دنیا نفرین میفرستم که او را در هنگامهی تنگی زمین و آسمان از ما این گونه دریغ کرد. و بیش از آن بر خود و بر هر کس که از سر بیعملی و بیهمتی چشم بر در دوختهایم تا دست از غیب برون آید و کاری بکند؛ غافل از آن که اصحاب الجلالة و الفخامة و السعادة و غیرهم دیری است خود در انتظار صاحبان همت عالی بهترین فرصتها را سوزاندهاند.
و من در سیرهی و سیمای صدر، درمان دردهای انسان معاصر را مییابم و در اندیشهاش طبیب جمله علتهای اسلام در زمانهی عسرت را میبینم. و در آیه آیهی داستان انبیاء در مصحف شریف سرشت و سرنوشت او را میبینم. با او همراه یوسف میشوم و از کید برادران در دل چاه غیب میشوم؛ و بیسبب به زندان فرعون میروم؛ و آرزو میکنم که او هر کجا هست، مکانت یوسف را داشته باشد. با او همراه یونس در دل ماهی میروم و در ظلمات زندان ندای «لا اله الا انت سبحانک» بر میآورم و به نظاره مینشینم تا خداوند از در استجابت دعا برآید و باب نجاتی از این غم بر رویم بگشاید؛ و در حدیث همناماش موسای نبی، او را میبینم که در پی احساس آتش جنگ، در پی پارهای از نور و رهایی و برون شدی از ظلمت و تیرگی جنگ، خاندانش را رها کرد و بر بوی آتش به دیدار حق و پیامآوری او رسید. و وعدهی خداوند را به مادر موسی با خود زمزمه میکنم که: «و رددناه الی أمه کی تقر عینها و لا تحزن و لتعلم». و با او همراه ابراهیم خلیل میشوم و از دل آتش سرفراز و بردو سلام گویان بیرون میشوم. و آرزو میکنم که وعدهی خداوند به ابراهیم و موسی و یوسف و یونس، در باب او نیز صادق باشد و به رغم کید برادران و قهر دشمنان، موسای ما در خانهی دشمن از گزند حوادث مصون بماند. مگر نه آن که گفتهاند: «لایزال ی<ید الدین بالرجل الفاجر»؟ شاید این ابتلاء و دوری ناخواستهی او از معرکهی آتش و خون، به دست دشمنان دانا و دوستان نادان سببی باشد بر در امان ماندن از سرنوشتی دیگرگون و او ذخیرهی خداوند باشد برای روزگار بیبرگی و تنگدستی اهل ایمان. إنه علی رجعه لقادر ...
نویسنده: مهدی شاکری
منبع: پایگاه فرهنگی روایت صدر