اشاره
حجتالاسلام سید صادق موسوی یکی از مبارزین قدیمی ایرانی مقیم لبنان است
که از سالهای آغازین دهه پنجاه شمسی تا کنون در آن کشور اقامت دارد. وی
نوه مرحوم آیتالله العظمی سید عبدالله شیرازی امام جمعه فقید مشهد
است، پیش از پیروزی انقلاب از اعضاء فعال گروه محمد منتظری، جلالالدین
فارسی، محمد صالح حسینی، علی جنتی و محمد غرضی در سوریه و لبنان به شمار
میرفت و هم اکنون در کشورهای اخیر به فعالیتهای علمی و فرهنگی اشتغال
دارد. طی سالیان گذشته دو بار با آقای موسوی دیدار کرده بودم. بار اول در
سالهای پایانی دهه شصت شمسی در معیت دوست ارجمند آقای دکتر محمد رضا
بهشتی در تهران بود و بار دوم حدود یک دهه بعد در معیت پژوهشگران محترم
آقایان غلامرضا کرباسچی و سید مصطفی مطبعهچی در قم. هر دو بار سخنان آقای
موسوی را در باره رابطه مبارزین ایرانی مقیم لبنان با امام صدر شنیدنی و
در مواردی تکاندهنده یافتم و لذا از آن پس مدتها مترصد فرصتی بودم تا به
تفصیل با وی در این خصوص به گفتگو بنشینم. تا اینکه خرداد سال 1387 فرا
رسید و در پی سفر آقای موسوی به ایران، به برکت زحمات و هماهنگی برادر
بزرگوار آقای سید مصطفی مطبعهچی، فرصت مورد نظر فراهم گردید. هدف اصلی
گفتگو نه تکمیل تاریخ شفاهی امام صدر، که مهمتر از آن، واکاوی هرچه بیشتر
پشت صحنه عملیات «ربودن آن بزرگوار»، نسبت برخی مبارزین مظنون ایرانی با
آن و بالأخره آسیبشناسی بحران پیگیری این مسأله بود. آنچه در پی میآید،
حاصل این گفتگوست که در قالب طرح پژوهشی «روایت صدر» انجام شده است. پیش
از تقدیم گفتگو تذکر چند نکته ضروری مینماید:
اول
/ موسوی اگرچه بر خلاف برخی همسنگرانش کینه امام صدر را هیچگاه در دل
نداشت، اما به هر حال از منتقدان آن بزرگوار بود و لذا سخنانش آمیخته با
کنایه و انتقاد. نگارنده به تأسی از سیره امام صدر، که هرگز مجال را برای
بیان انتقادات منتقدان تنگ نکرد، همه سخنان گفتگوشونده را بی کم و کاست و
بدون کمترین ویراستاری ادبی منعکس کرده است. مضاف بر آنکه به دلایل
آشکار، حذف هر یک از کنایهها و انتقادات را نیز جفای به امام صدر
میدانسته است و نه خدمت به آن بزرگوار. لذا آنچه در پی میآید، متن کامل
گفتگوست و نه گزیدههایی از آن.
دوم / نگارنده
اگرچه در پارهای موارد کنایهها و انتقادات آقای موسوی را به اختصار پاسخ
داده است، اما در بسیاری موارد، هم به احترام گفتگوشونده و هم به سبب
ضرورت حفظ فضای صمیمی جلسه، با سکوت از کنار آنها گذر کرده است. چه
همانطور که پیشتر اشاره شد، هدف گفتگو نه متقاعد ساختن گفتگو شونده، که
تنها شنیدن و ضبط و ثبت خاطرات وی به منظور یافتن قطعات جدیدی از پازل پشت
صحنه عملیات ربودن امام صدر بود. با این حال اندک مواردی که برخی توضیحات
به جهت تاریخی ضرورت داشته است، در قالب پینوشتها به اختصار آورده شده
است.
سوم / شهید چمران در بخش پایانی وصیتنامه خود خطاب به امام صدر با زیبایی هرچه تمامتر آورده است: «... ميدانم
كه تو هم اي محبوب من، در درياي عشق شنا ميكني. انسانها را دوست
ميداري. به همه بيدريغ محبت ميكني. و چه زيادند آنها كه از اين محبت
سؤاستفاده ميكنند. حتي تو را به تمسخر ميگيرند و به خيال خود تو را گول
ميزنند ... تو اينها را ميداني، ولي در روش خود كوچكترين تغييري
نميدهي ... زيرا مقام تو بزرگتر از آن است كه تحتتأثير ديگران عشق
بورزي و محبت كني. عشق تو فطري است. همچون آفتاب بر همه جا ميتابي و
همچون باران بر چمن و شورهزار ميباري و تحتتأثير انعكاس سنگدلان قرار
نميگيري ... درود آتشين من به روح بلند تو باد كه از محدوده تنگ و باريك
خودبيني و خودخواهي بيرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس
خداست ...». گفتگوی حاضر بیشک مشحون از خاطراتی است که این سخن نغز آن شهید بزرگوار را مستند میسازد.
متن گفتگو
جناب آقای موسوی! همانطور که اطلاع دارید، ما طی سالیان گذشته با قریب
یک صد و پنجاه تن از نزدیکان، دوستان، آشنایان و بعضا حتی منتقدان امام
موسی صدر به گفتگو نشستیم و در باره اندیشه، سیره، زندگی و سرنوشت یا
«مسأله» آن بزرگوار از آنان سؤال کردیم. این مطالعات میدانی همه در قالب
طرح پژوهشی «روایت صدر» صورت گرفته که به تدریج در حال تدقیق و تکمیل است.
دفاتر اول و دوم مجموعه «عزت شیعه» که به ترتیب در سالهای 1377 و 1386
انتشار یافتند، از تولیدات همین طرح پژوهشی هستند که بخشی از تاریخ شفاهی
امام صدر را در بر دارند. حضرتعالی از انقلابیون ایرانی مقیم لبنان هستید
که همزمان با دومین دهه حضور امام صدر در آن کشور، در کنار امثال آقایان
جلالالدین فارسی، محمد منتظری، علی جنتی و محمد غرضی و البته در صف
هواداران امام خمینی علیه رژیم شاه مبارزه میکردید. چند سال پیش در معیت
بعضی دوستان از جمله آقایان غلامرضا کرباسچی و سید مصطفی مطبعهچی در همین
شهر قم خدمتتان رسیدیم و برخی خاطراتتان از امام صدر را به اجمال جویا
شدیم. امشب سفرتان به ایران و حضورتان در قم را غنیمت شمردیم تا مجددا
مصدع اوقات شویم و مباحث دیدار پیشین را تکمیل سازیم.
موسوی:
بسمالله الرحمن الرحیم. ببینید؛ موضوع «لبنان» موضوعی است که مسیری دارد
با یک آغازی و یک پایانی. کسی که میخواهد موضوع لبنان را بررسی کند، اگر
این مسیر را از آغاز تا پایان آن در نظر نگیرد، به هیچکجا نخواهد رسید.
در نتیجه اکثر افرادی که با مسأله لبنان برخورد میکنند، مِثل «و لا
تقربوا الصلاة» با آن برخورد میکنند. یعنی تکه «و انتم سکاری» را بر
میدارند و بعد نتیجه میگیرند که «نماز خواندن دستور الهی نیست»! ببینید؛
ساحل شرقی مدیترانه، برای کشورهای استعمارگر همواره به عنوان یک نقطه
اتصال مطرح بوده است. یعنی آنها وقتی خواستند در جهان اسلام رخنه کنند،
آنهم بعد از اسپانیا، آمدند و این ساحل را گرفتند. خُب، در اینجا چه کسانی
بودند؟ این منطقه از خاورمیانه تقسیم شده بود بین فرانسویها از یک طرف و
انکلیسیها از یک طرف. یعنی نصف آن دست انگلیسیها بود که از فلسطین بود
تا همین منطقه غزه و اینها؛ و یک قسمت آن هم دست فرانسویها بود که از مرز
لبنان [و فلسطین] بود تا لاذقیه و سوریه. در نتیجه اینها اینجا را تقسیم
کرده بودند که یک قسمتش مال من باشد و یک قسمتش هم مال تو. حالا؛
انگلیسیها فلسطین را تحویل یهودیها دادند. فرانسویها هم لبنان را تحویل
مارونیها دادند. چون به هر حال باید از آنجا میآمدند بیرون؛ و وقتی
میخواستند بیرون بیایند، باید به چه کسی تحویل میدادند؟ ...
و این مسائل در زمان مرحوم آیتالله سید عبدالحسین شرفالدین اتفاق افتاد؟
موسوی:
بله. به هر حال فرانسه لبنان را میبایست به نزدیکترین نیرویی بدهد، که
میتواند متحد آن باشد. نمیدانم آیا این کسانی که با آنها گفتگو کردید،
این را به شما گفتند که یکی از مهمترین خصوصیات مارونیها همین است که هر
سال، به نیت فرانسه، مراسم نیایش و نماز و به اصطلاح خودشان صلاة دارند؟
صلاة علنیة فرنسا! آنهم در کجا؟ در بَکَرکی! به امامت آقای صُفَیِّر، یعنی
پاتریارک و کاردینال مارونیها! خُب، این یعنی چه؟ یعنی اینکه ارتباط
آنها با فرانسه بار قداست به خود گرفته است! ...
تقدس پیدا کرده است ...
موسوی:
بله، تقدس پیدا کرده است. خُب؛ این مال چی است؟ از کجا شروع شده است؟ شما
خودتان میدانید که اگر ما در ایران بخواهیم یک چیزی را در نماز و در
دعایمان وارد کنیم، چقدر قدرت و زور میخواهد! الآن ما با صدام جنگیدیم و
با آمریکا هم جنگیدیم. اما کسی توانست در قنوت خود بگوید، الهم العن صدام؟
آنهم به طور رسمی؟ نتوانستیم! در مورد آمریکا هم یک چنین جرأتی را
نداریم! اینکه شما یک موضوعی را بیاورید و در نمازهایتان وارد کنید و شکل
نماز و نیایش به آن بدهید، این خیلی مسأله است و اصلا شوخی نیست. خُب؟
بله ...
موسوی:
درست به همان میزان که مارونیها خود را به جهت روحی و اعتقادی با
فرانسویها مرتبط میدانند و در نتیجه فرانسویها هم آنان را حافظ منافع
خود در منطقه میدانند، اسرائیلیها هم اول با انگلیسیها و بعد نیز با
آمریکاییها در ارتباط بودند. در نتیجه اگر شما از اینجا بررسی مسائل
لبنان را شروع نکنید، به هیچ نتیجهای نخواهید رسید. چطور میشود که وقتی
پارلمان لبنان، که ساخته و پرداخته خود مسیحیان و فرانسویها بود، نماینده
خود آقای شیخ محمد الجِسر را که آدم علیهالسلامی هم نبود، به
ریاستجمهوری انتخاب میکند، نماینده فرانسه در لبنان میآید و مجلس را
منحل میکند؟ شما ببینید که چقدر مسأله باید برای اینها مهم باشد، که حتی
وقتی دستپروردههای خودشان، یک مسلمانی را که نه خیلی [شبیه به] امام
خمینی بود و نه هیچی، به ریاستجمهوری انتخاب میکنند، خودشان میآیند و
پارلمان را منحل میکنند و کسی دیگر را میگذارند! کسی که میخواهد مسائل
لبنان را بررسی کند، حالا هر کس میخواهد باشد، اگر از این نقطه شروع
نکند، همه تحلیلهایش در باره مسائل لبنان از نوع «لا تقربوا الصلاة»
خواهد بود و به هیچ نتیجهای نخواهد رسید.
درست است. یعنی به هر حال در تحلیل مسائل لبنان، لاجرم باید مسیحیت و به
خصوص مارونیها و ارتباط تنگاتنگ آنها با فرانسه و اصلا کل دنیای غرب و
نیز همسایگی این کشور با اسرائیل را در نظر گرفت ...
موسوی: بله؛ و این نکته را هم باید توجه کنید که این ساحل میان دو ابرقدرت اشغالگر آن زمان که فرانسه و انگلیس بودند، تقسیم شده بود ...
و حالا در این وسط شیعیان هم وجود دارند ...
موسوی: حالا؛ شیعه در آن وقت رقم آنچنانی نبود. علتهای این وضعیت هم مختلف است ...
که آنها را میدانیم ...
موسوی:
بله. حالا، وقتی شیعه آمد و خواست رقمی بشود، اگر ما بیاییم و باز بریده
بریده بخواهیم به مسائل نگاه کنیم، خواهیم دید که هر کسی آمده و گفته است
که من پرچمدار شیعه هستم! از احمد الاسعد گرفته تا رشید بیضون گرفته تا
کامل الاسعد گرفته تا آقای صدر گرفته تا نبیه بری گرفته تا شمسالدین
گرفته تا فضلالله گرفته و تا نصرالله! هر کسی آمده و گفته که من پرچمدار
شیعه هستم و هر کسی هم در مقطع خودش پهلوانیهایی را کرده است. من
نمیدانم که این کسانی که با آنها گفتگو کردید، آیا به شما گفتهاند که
این آقای رشید بیضون ...
اولین مدرسه جدید شیعی را در بیروت به راه انداخت ...
موسوی:
نه! رشید بیضون اولین کسی بود که در جغرافیا و فضای بیروت «اشهد ان علیا
ولی الله» را از پشت بلندگو گفت! آنهم در آن مقطع! شما آن مقطع را هم در
نظر بگیرید. بعد هم وقتی یک نفر از شیعیان به یکی از مساجد سنیها رفته
بود تا نماز بخواند اما با برخورد بد مواجه شده بود، [رشید بیضون] آدم حمع
کرده و به همان محل رفته و درب را کوبیده و گفته بود: «کدام مرد هست که
جرأت دارد جلوی شیعه را بگیرد»! آقای شیخ محمد ایّاد میآید و سرکرده
سُفورهای شهرداری بیروت میشود و هیئت دولت را تهدید میکند که اگر
نمیدانم فلان کار را نکنید، من شهر را پر از آشغال خواهم کرد! و دولت
مجبور میشود کوتاه بیاید. پس اگر بریده بریده [به تاریخ معاصر شیعیان
لبنان] نگاه کنیم، اینها هر کدامشان در مقطع خودشان پرچمدار بودهاند.
اما اگر ما از نقطه آغاز شروع نکنیم و نیز نخواهیم به پایان خط برسیم، همه
این بررسیها یک چیز فرمالیته خواهد شد و به نتیجهای نخواهیم رسید.
نکتهای را که بر آن تأکید دارید درست است و ما باید در باره همه این
موضوعاتی که قطعا بخشی از تاریخ معاصر شیعیان لبنان است و شما اکنون
بدانها اشاره کردید، در آینده انشاءالله خدمتتان برسیم. اما وقت محدود
است و ما امشب تنها در باره امام صدر است که میخواهیم مزاحمتان شویم.
موسوی:
حالا همین. من به همینجا میخواهم برسم. در این مقطع وارد شدن آقای صدر
به میدان لبنان را داریم. آقای صدر بچه ایران، قم و شیعه بود. ایشان آمد و
وارد لبنان شد. درست؟
بله.
موسوی:
شما میدانید که تا همین الآن هنوز که هنوز است، به رغم آنکه قریب سی سال
از انقلاب میگذرد، در فرهنگ بیشتر ایرانیها و نود و نه درصد از مسئولین
ما اینطور جا افتاده است، که در لبنان حتما مارونیها باید حاکم باشند. من
میخواهم به قصه آقای صدر برسم که شما گفتید. یعنی آقای صدر پنجاه سال پیش
با همین زمینه ذهنی به لبنان رفت، که تا همین الآن نیز که سی سال از
پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی و بلند شدن پرچم اسلام در ایران
میگذرد، در فرهنگ خیلی از مسئولین ما و بسیاری از مردم ما جا افتاده است؛
و آن اینکه لبنان بدون مارونیها نمیتواند بچرخد. خُب؟ آقای صدر پنجاه
سال پیش، یعنی بیست سال قبل از پیروزی انقلاب، به لبنان رفت؛ آنهم با همین
ذهنیت. خُب! یک شیعه ایرانی، با عِرق شیعهگری به لبنانی وارد شده است، که
در آن یک مارونی رئیسجمهور است و نخستوزیرش هم سنی است. شیعهها هم رقمی
آنچنانی نیستند. علتش را هم الآن میگویم. چون آقای صدر وقتی آمد، که احمد
الاسعد دیگر نبود و کامل الاسعد جایش را گرفته بود. احمد الاسعد برای خودش
یک شخصیت قدرتمندی بود. کامل الاسعد آدم ضعیفی بود. خُب؟ آقای صدر رفت و
عملا با آن تحرک و نشاطی که داشت، میدان را آرام آرام از دست کامل الاسعد
به عنوان چهره برتر شیعه گرفت. خُب؟ در این وسط چی شد؟ یعنی عملا یک
رقابتی بوجود آمد، بین آقای صدر و بین کامل الاسعد، که چه کسی بیشتر
میتواند مورد توجه مارونیها قرار بگیرد! حالا کامل الاسعد [در جایگاه]
رئیس مجلس است و آقای صدر هم یک روحانی پر تلاش و پر حرکت. خُب؟ در این
وسط مسألهای که پیش میآید، این است. درست در همین مقطع، آقای صبری حماده
رئیس مجلس بود و همین آقای صبری حماده شوهر خواهر کامل الاسعد هم هست.
اینها با هم رقابت داشتند. از طرفی یک حساسیت خاصی هم همواره در لبنان
وجود داشته است، به نام «جنوبی و بعلبکی»، که در ریز به ریز مسائل خود را
نشان میداده است. خُب، آقای صدر در کشمکش خود با کامل الاسعد، دستِ آخر
راهی زندان میشود. نمیدانم این را کسی به شما گفته است؟
بله؛ این قصه خیلی معروف است. همانطور که اشاره کردید، این بخشی از
دسیسههای کامل الاسعد و دیگر چهرههای فئودال شیعه علیه امام صدر بود.
البته میدانید که امام صدر هرگز پایشان به زندان نرسید! ...
موسوی:
نه، نه؛ اما تا دادگاه را میرود. تا دادگاه رفته بود، اما به زندان
نکشید. به هر حال کامل الاسعد صحنه را چیده بود و همه اجزاء را تنظیم کرده
بود. حالا به اصل و فرع آن کاری ندارم که چه بود. بحثم تنها سر بار سیاسی
این قصه است. اینجا آقای شیخ سلیمان یحفوفی بعلبکی وارد صحنه میشود. آن
وقت تعداد کل آخوندهای شیعه در لبنان شاید پانزده یا بیست نفر بیشتر
نبودند. مثل الآن نبود که هزار و اندی آخوند در لبنان باشد. شیخ سلیمان
یحفوفی نمیتواند بپذیرد که یک روحانی شیعه اینطوری مورد دشمنی قرار گیرد.
حالا کاری هم ندارد که اصل مسأله چه بوده و کی گناهکار و کی بیگناه بوده
است. میگوید ما نمیخواهیم اجازه دهیم چنین رفتاری [با روحانیت شیعه] باب
شود. لبنان همین الآن هم چنین وضعی را دارد. شما خودتان حساب کنید که سمیر
جعجع یازده سال در زندان خوابید؛ اما شیخ صبحی طفیلی را هیچکس نتوانست
متعرض و به او نزدیک شود. این روی حساب حساسیتهای خاصی است [که در لبنان
وجود دارد]. آقای شیخ سلیمان یحفوفی نمیتواند بپذیرد که چنین مسألهای رخ
دهد. خُب، چکار میکند؟ میآید و آقای صبری حماده را که دلش از دست کامل
الاسعد، یعنی برادر خانمش، پر بوده است، علیه او تحریک میکند. از طرفی از
عِرق عشایری بعلبکیها هم استفاده میکند و حدود بیست تا اتوبوسِ آن وقت
را پر از عشایر مسلح به شهر صور میفرستد و شهر را محاصره میکند [2].
میگوید یا آقای صدر بدون محاکمه آزاد میشود؛ یا دادگاه را بر سر شما
خراب میکنیم. خُب، آن وقت اگر شما حساب کنید، فضای لبنان اصلا مثل امروز
نبود؛ بعد هم زور بعلبکیها و عشایر آنها خیلی زیاد بوده است؛ بعد هم پشت
سر آنها چه کسی بود؟ صبری حماده که رئیس مجلس بود. در نتیجه توازن قدرت به
نفع آقای صدر تمام میشود و غائله بدون محاکمه خاتمه مییابد. تا اینجا
هیچ مسأله سیاسی وجود نداشت. یعنی آقای صدر کارش فقط فرهنگی و تبلیغاتی
بود [3]. وقتی غائله تمام میشود، خُب، ایشان چون ایرانی بود و قمی بود و
آبِ قم را خورده بود، میآید و این موضوع شخصی را به یک موضوع سیاسی تبدیل
میکند ...
یعنی خیلی هنرمندانه بحرانی را
تبدیل به فرصت میکند. طبیعتا این در آن زمان یک ابتکار و نوآوری خیلی
مهمی بوده است. میدانید که مقام رهبری امسال را نیز در ایران سال نوآوری
نامیدهاند ...
موسوی: حالا؛ به هر حال
مسیر را کج میکند. در نتیجه، جریان را به یک جریان سیاسی تبدیل میکند؛
که از همانجا مسأله مجلس اعلای اسلامی شیعه مطرح میشود؛ و از همانجا هم
این «دو قطبی» آقای صدر و شیخ سلیمان یحفوفی تأسیس میشود. اینها همانجا
با هم کنار میآیند و میروند که مجلس اعلای اسلامی شیعه را با هم درست
کنند. پشتوانه آنها هم چه کسی هست؟ صبری حماده!
درست است ...
موسوی:
حالا؛ صبری حماده این وسط چکار میکند؟ صبری حماده میآید و حامی آقای صدر
میشود. آنهم در مقابل کامل الاسعدی که مخالف ایشان بود. در نتیجه، در
محاسبات کامل الاسعد و صبری حماده، چیزی به نام خدا و پیامبر نبوده است.
تنها این بوده است که من الآن رئیس مجلس هستم و میخواهم یک آدم را که
مورد پشتیبانی خودم هست، در منطقه نفوذ آقای کامل الاسعد جا اندازم. آن
آدم هم پیدا شده است. [البته] آقای صدر هم میآید و مسأله مجلس [اعلای
اسلامی شیعه] را مطرح میکند ...
یعنی امام صدر بدون اینکه در دعوای این و آن دخالت کند، کار خودش را میکند و اهداف خود را دنبال مینماید ...
موسوی:
حالا؛ من دارم شرح ما وقع را میگویم. اینجا مسألهای که پیش میآید این
است. آقای صبری حماده میدانست که تعداد روحانیون [شیعه در] بقاع خیلی کم
هست. یعنی حتی مفتی هِرمل مال جنوب بوده است. شیخ «حبیب آلابراهیم»ی که
قبل از شیخ سلیمان یحفوفی در بعلبک همهکاره بود، مال جنوب بوده است. یعنی
تعداد روحانیونی که مال منطقه بلعبک و بقاع باشند، کم بود ...
مرحوم شیخ موسی شراره چطور؟ از منطقه بقاع بود یا از جنوب؟
موسوی: کی؟ شیخ موسی شراره مفتی هرمل؟
بله.
موسوی:
نه، او هم مال جنوب بود. به هر حال تعداد مجموع روحانیون متعلق به بقاع کم
بود. شاید دو سه تا بیشتر نبودند. یکی شیخ سلیمان یحفوفی بود؛ یکی سید حسن
عثمان بود و یکی شیخ حسین خطیب ...
شیخ حسین خطیب هم از بعلبک بود؟
موسوی: بله؛ همان که قبلا مفتی شیعه بود. به هر حال، تعداد اینها کم بود. حتی وقتی من به لبنان رفتم، تعداد اینها کم بود.
شما چه سالی به لبنان تشریف بردید؟
موسوی: من اواخر سال 1970 بود که به لبنان رفتم.
یعنی مجلس اعلای اسلامی شیعه تشکیل شده بود؟
موسوی:
بله. حالا مسألهای که پیش میآید، اینجاست. همانطور که گفتم، من میخواهم
از آن نقطه آغاز شروع کنم و به موضوع بحث برسم. مارونیها این وسط به هر
حال تضعیف سنیها به عنوان «هَووی قدرت اجرایی» برایشان خیلی اهمیت داشت.
برای اینکه در لبنان قدرت اجرایی میان مارونیها و سنیها تقسیم شده بود.
این وسط کسی که میتوانست بازی بکند و یک طرف را بر طرف دیگر بچرباند،
شیعهها بودند. بنابراین آنها [مارونیها] آمدند و به این موضوع دامن
زدند. یعنی مارونیها حامی شیعیان مولا علی شدند. لذا شما میبینید که
مارونیهایی که اگر هم بکشیدشان، حاضر نیستند به یک مسلمان تابعیت لبنانی
بدهند، به آقای صدر تابعیت لبنانی میدهند؛ و تمام نیروهای به اصطلاح نخبه
و تبلیغاتی خودشان را بر له آقای صدر بسیج میکنند. البته خود آقای صدر هم
لیاقتهای زیادی داشت. اما من اینجا بحثم تنها روی فعل و انفعالات است ...
به هر حال ایشان از معادلات و تناقضهای حاکم بر لبنان بهترین استفاده را کرد ...
موسوی: میدانم. منتها من بحثم الآن این چیزها نیست. من میخواهم بگویم چه شد و لبنان کجا بود و ما الآن کجا هستیم.
بله.
موسوی:
خُب. مسأله به اینجا رسید که آقای صدر میآید و با تفکیک حضور شیعه در
لبنان از حضور سنی در لبنان، به مارونیها کانال مستقیم میزند. یعنی به
جای اینکه شیعیان تحتالشعاع دارالافتاء سنیها باشند، ایشان میآید و با
تأسیس مجلس اعلای اسلامی شیعه دو تا قطب موازی زیر مجموعه دولت لبنان
ایجاد میکند. یعنی همانطور که مفتی جمهوری را اول انتخاب میکنند و بعد
رئیسجمهور دستور آن را صادر میکند، مجلس اعلای اسلامی شیعه نیز همینطور
شد.
قبل از آن چگونه بود؟
موسوی: قبل از این تنها مفتی بود. مجلس اعلای اسلامی شیعه هنوز نبود. البته یک مفتی جعفری نیز داشتند.
مفتی جعفری چگونه تعیین میشد؟
موسوی:
مفتی جعفری نقش خاصی نداشت. فقط میگفت کی اول ماه است و کی آخر ماه! کار
خاصی نداشت. تنها یک مقام بود که سمبل مسلمانان محسوب میشد و آن نیز مفتی
سنیها بود. آقای صدر آمد و این جایگاه را تفکیک کرد. خوب؛ در مقابل آقای
صدر «حسن خالد»ی بود که از لحاظ شخصیتی به آقای صدر نمیرسید. چون در
لبنان بعضی وقتها برخی مسائل به شخص آدم مربوط است. مثل قصه حضرت موسی و
هارون که هر دو پیامبر بودند؛ اما یکی وقتی گفت بروید خودکشی کنید، صد
هزار نفر کشته شدند و هیچکس اعتراض نکرد؛ در حالیکه آن یکی وقتی گفت چند
روز صبر کنید، همه علیه او شوریدند! هر دو هم پیامبر خدا بودند. اینها به
خصوصیات شخصی انسانها بر میگردد. خوب، آقای صدر در جهات مختلف از حسن
خالد جلوتر بود. در نتیجه فضا را از دست او میقاپید. مارونیها نیز همین
را میخواستند. چرا؟ چون حضور شیعیان در قوه مقننه است، نه در قوه مجریه.
برای مارونیها نیز قوه اجراییه مهم است. یعنی شیعه هر قدر هم قوی شود،
رقیب مارونیها در قوه مجریه محسوب نمیشود. پاتریارک صفیر تا همین اواخر،
یعنی تا شش هفت ماه پیش، وقتی میخواست اسم کابینه را بیاورد، میگفت:
«رئیسالجمهوریة و معاونوه»! یعنی رئیسجمهور و یارانش! یعنی حتی تا امروز
نیز هنوز که هنوز است، آنها را زیر مجموعه رئیسجمهور میداند. یعنی حاضر
نیستند بپذیرند که به هر حال مسأله «حاجی انا شریک» رخ داده است. برای
مارونیها این مسأله مهم است. شما همین امروز هم اگر نگاه کنید، مشاهده
خواهید کرد که با این تقسیمبندیهایی که انجام شده است، دو جناح [اکثریت
و اقلیت] به رغم اینکه بر اساس یک استراتژی پیچیدهای تقسیم شدهاند، اما
باز هر دو در جهت «تقویت حضور مسیحی» است که دارند تلاش میکنند. سمیر
جعجع و امین جمیل سراغ سعد حریری رفتهاند و دارند او را به طرف خود
میکشانند؛ میشل عون نیز سراغ این طرف آمده است و دارد اینها را به طرف
خود میکشاند. هر دو گروه مسیحی دارند دو جناح اکثریت و اقلیت را
میدوشند؛ به نفع چه کسی؟ به نفع طرف مسیحی! جالب است که هر دو جناح نیز
مثلا احساس میکنند که دارند برای خودشان دستاوردهایی بدست میآورند؛ در
حالیکه هر دو دارند عملا برای مسیحیها کار میکنند! یعنی در یک بازی
خیلی پیچیدهای گرفتار شدهاند.
درست است ...
موسوی: حالا؛ در این وسط آقای صدر کاری که کرد، این بود که آمد و حضور شیعیان را از آن حالت به اصطلاح بیرنگی در آورد و رنگدارش کرد ...
یعنی آنها را از آن حالت انزوا و حاشیهنشینی محض در آورد ...
موسوی:
بله؛ حالا، مشکل اصلی این است که حضور شیعه چه رنگی را به خود گرفت؟ چون
نوع رنگ اهمیت دارد. اینکه رنگ آبی باشد، قرمز باشد، زرد باشد ... به هر
حال رنگش مهم است. آن زمان در آنجا بحثهای مهمی مطرح شد ...
این کدام زمان است؟
موسوی:
همان اوایلی که آقای صدر حرکتالمحرومین را راه انداخت. چون من از افرادی
بودم که هم در دوره اول و هم در دوره سوم تعلیمات نظامی دیدم ...
ببخشید؛ در چه سالی؟
موسوی:
حوالی سال 1975. یادم هست یک بار هم شهید چمران دنبال من فرستاده بود که
به محل دورهها بروم. گفته بود برو آنجا، چون هیچ آخوندی آنجا نیست. برای
اینکه هیچ کدام از آخوندها جرأت نمیکردند به آنجا بروند. یعنی خود آقای
صدر هم در میان آخوندهای لبنانی هیچکس را نداشت و همین ما چند نفر ایرانی
بودیم که مقداری زبان ایشان را میفهمیدیم. یعنی چمران بود که خوب، ایرانی
بود؛ من بودم و خدا رحمتش کند، محمد منتظری بود. مجموعه اینها بودیم. یادم
هست که وقتی با پیشنهاد خود چمران من رفتم تا دوره سوم آموزش نظامی را
ببینم، همه آن لبنانیهایی که دور و بر آقای صدر بودند، خیلی آشفته شدند و
گفتند یعنی چه؟! چون از آن طرف چمران همه کاره آقای صدر است و از این طرف
هم سید صادق دارد دوباره میرود! پس این وسط ما چه میشویم؟
آیا آقای جلالالدین فارسی و دوستانش هم آن زمان در لبنان بودند؟
موسوی: بله؛ ولی آنها در جهت مخالف آقای صدر بودند ...
خود شما که جزو تیم جلالالدین فارسی نبودید؟
موسوی:
ببینید! کل مجموعه ماها آنجا شش هفت نفر بیشتر نبودیم که حالا بتوانیم
تیممیم تشکیل بدهیم. همهمان با هم بودیم و البته اختلافنظرهایمان را هم
داشتیم که مینشستیم و با هم صحبت میکردیم.
پس فاصله شما از امام صدر کمتر از فاصله جلالالدین فارسی از ایشان بود؟
موسوی:
بله. ما اصلا مسألهای به آن شکل با آقای صدر نداشتیم. جلال، خوب، خصوصیات
خاص خودش را داشت که [با خنده] البته آخرش به همینجا کشیده شد که همه
میدانیم ...
امام صدر با پدر بزرگ شما مرحوم آیتالله سید عبدالله شیرازی هم ارتباط خاصی داشتند؟
موسوی:
ببییند! آقای صدر از همان سال 1969 که با ریاست بر مجلس اعلای اسلامی شیعه
در یک جایگاه رسمی سیاسی قرار گرفت، طبیعی بود که رفت و آمدش به عراق و
سایر نقاط دیگر نمیتوانست مانند یک طلبه عادی باشد. باید شکل سیاسی به
خود میگرفت. به همین سبب دولت عراق محدودیتهای زیادی برای ایشان بوجود
آورد. خدا شهید آقا مصطفی را رحمت کند. ایشان همان شبی که روز بعدش به
لبنان باز گشتم و بعد مطلع شدم که برای ایشان آن حادثه پیشآمد کرده است،
خودش به من گفت که آقای صدر شدیدا دنبال من افتاده است که بیا یک کاری بکن
تا راه را برای ما باز کنند که بتوانیم به عراق بیاییم.
ببخشید؛ این مربوط به همان سال 1356 شمسی است که حاجآقا مصطفی مرحوم شدند؟
موسوی: بله؛ یکی دو شب قبلش بود. به لبنان رسیدم که [شهادت ایشان را] به من خبر دادند ...
مگر مرحوم حاجآقا مصطفی میتوانست چنین کاری را بکند؟ آیا رابطه ایشان به بعثیها اینقدر خوب بود؟
موسوی: آقا مصطفی به هر حال پسر امام خمینی بود دیگر ...
یعنی به این سبب در نگاه بعثیها یک وزنی داشت ...
موسوی:
بله؛ آنها [بعثیها] هم به هر حال میفهمیدند که امام خمینی چه کسی است.
البته عراقیها روی خود آقا مصطفی هم حساب خاصی باز کرده بودند. نه تنها
به این دلیل که ایشان پسر امام خمینی هست؛ بلکه به این خاطر که ایشان خودش
هم یک وزنه علمی محسوب میشود و در عین حال یک فعال سیاسی هم هست. آقا
مصطفی در نتیجه یک سری ارتباطاتی را برای حمایت از حرکت امام، از راه آقای
دعایی یا از راه آقای املایی یا بعضی دوستان دیگر نگه داشته بود. چون
ایشان به هر حال میدانست که در کره مریخ زندگی نمیکند ...
یعنی واقعیتها را در نظر داشت ...
موسوی:
بله. البته ایشان یک کانال ارتباطی خیلی ضعیفی هم از طریق این آقای دکتر
موسی موسوی علیه ما علیه [با خنده] داشت. من خُب، میدیدم که ایشان به
منزل [حاجآقا مصطفی] میآمد. البته آن آقا برای خودش ساز دیگری میزد،
اما به هر حال یک نقطه اتصال و ارتباطی بود.
میخواستید ارتباط امام صدر با مرحوم پدر بزرگتان را بفرمایید ...
موسوی:
بله؛ خُب با این اوصاف طبیعی بود که وقتی حاجآقای من میآمدند یا برخی
دیگر از افراد فامیل میآمدند، به لبنان نیز میآمدند. برای اینکه ایشان
[امام صدر] نمیتوانست به عراق برود. یادم هست که یک بار حاجآقای من به
لبنان آمدند و یک بار نیز عمویم آمدند. ارتباط آنها اینطوری بود.
پس آنها به لبنان آمده بودند ...
موسوی:
بله. البته برای یک دیدار حداکثر یک هفتهای. به هر حال؛ آقای صدر چون آن
زمان آقای حکیم مرجعیت برجسته جهان شیعه بود، طبیعی بود که همه آن چتر
بزرگش را چتر آقای حکیم گذاشته بود. یعنی حواسش جمع بود. بعد از فوت آقای
حکیم [و به هنگام معرفی مرجع جدید] ایشان آن لیست بیستایی را مطرح کرد.
یادم هست که مرحوم احمد آقا یک بار در آن حیاط جماران به خود من گفت که
ایشان بعد از اینکه آقای حکیم فوت کردند، آن لیست بیستایی را داد ...
این را چه کسی گفت؟
موسوی: مرحوم احمد آقا.
یعنی گفتند که آقای صدر لیست بیستایی دادند؟
موسوی:
بله. بعد هم گفتند که من وقتی به لبنان رفتم، به ایشان گفتم: «آخر سید؛
پدر من آیا در میان آن بیست نفر هم نمیتوانست جایی پیدا کند؟ شما که حتی
[اسم آقای] سید محمد شیرازی را نیز گذاشتید، واقعا برای پدر من جایی
نداشتید»؟! ...
البته شما میدانید که
امام صدر در همان مصاحبهای که اشاره میکنید، بعد از آقای خویی، حضرت
امام را به عنوان گزینه دوم مرجعیت معرفی کردند ...
موسوی: نه ...
چرا! آقای صدر حضرت امام و آیات عظام سید محمد باقر صدر و سید کاظم
شریعتمداری را در یک ردیف گذاشتند و از آنها به عنوان گزینه دوم مرجعیت
نام بردند [4] ...
موسوی: به هر حال این
حرف خود احمد آقا به خود من بود! اینکه شاید بعدا حرفش را تعدیل کرده
باشد، من الآن نمیدانم. اما این حرف خود احمد آقا به خود من بود ...
به هر حال در ذهنیت ایشان چنین تصوری جا افتاده بود و لذا از امام صدر چنین گلهای داشت ...
موسوی:
بله. ایشان میگفت حداقل حالا که [نام آقای] سید محمد شیرازی [5] را
گذاشتید، پدر من را نیز باید میگذاشتید. البته آقای صدر هم ملاحظاتی داشت
که عمدتا روی مسائل ایران بود. اینها یک بحث مفصلی لازم دارد که شاید وقتی
دیگر بنشینیم و انجام دهیم ...
حالا که
دامنه صحبت به اینجا رسید، اجازه دهید این سؤال را نیز همینجا با شما مطرح
کنیم: اصلا رابطه امام صدر با انقلاب اسلامی ایران چگونه بود؟
موسوی:
ببینید! آقای صدر به هر حال ایرانی بود. ایشان ایرانی بود و از طرفی هم
ذهنیت خیلی بازی داشت. اما ماها هیچکداممان رازمان را به آقای صدر
نمیگفتیم ...
چکار نمیکردید؟
موسوی: رازمان را به آقای صدر نمیگفتیم!
چرا؟
موسوی:
حالا! ... مثلا من خودم یک بار میخواستم با گذرنامه جعلیام اقامه بگیرم.
آمدم و به آقای صدر گفتم، من اقامه میخواهم. ایشان گفت باشد، برو بگو
نامه را تایپ کنند و بیاورند من امضاء کنم. خُب، اینها چکار میکردند؟
اینها وقتی نامه امضاء میشد، یک نسخه از آن را به بایگانی میفرستادند.
همین باعث میشد که ما خیلی راحت لو برویم. برای اینکه یک آقایی در مجلس
بود که الآن اسمش یادم رفته است، که با سفارت ارتباط مستقیم داشت ...
با سفارت ایران!
موسوی: بله ...
ایرانی بود یا لبنانی؟
موسوی: ایرانی بود. یک شیخی بود. الان هم هست و همین جا است ...
آقای صدر خودش میدانست که این آقا با سفارت ایران ارتباط دارد؟
موسوی:
نمیدانم؛ ولی ما این را میدانستیم. خُب، ما اینجا چکار کردیم؟ ما آمدیم
و یک فیلم بازی کردیم. رفتیم پایین و گفتیم آقا این نامه را تایپ کنید.
نامه را تایپ کردند. این به گذرنامه ایرانیام مربوط بود که سر تا پایش
الَکی بود. بعد گفتم یک نامه دیگر هم تایپ کنید، که به گذرنامه همیشگیام
که در قم صادر شده بود، مربوط بود. آن بیچاره هم که نمیدانست چی به چی
است، نامه دوم را تایپ کرد. نامهای را که به نام من بود، داد و رفتیم پیش
آقای صدر و ایشان امضاء کرد. طبیعتا یک نسخه از آن هم به بایگانی رفت. بعد
آمدیم بیرون. این آقای احمد نفری هست، داماد آقای صادقی ...
بله.
موسوی:
بله؛ آمدیم با ایشان نشستیم و نمونه امضاء آقای صدر را جعل کردیم. این را
روی گذرنامه جعلی آوردیم و رفتیم با آن اقامه گرفتیم. کاغذ دومش را هم نگه
داشتیم برای سال بعد و جمعا دو سال با این امضاء جعلی اقامه گرفتیم [خنده]
...
عجب! ...
موسوی:
بله؛ اینطوری بود. باز یادم هست آن اوائلی که ایران تازه تظاهراتها شروع
شده بود و به بانکها حمله میشد، آقای صدر آمد و موضع گرفت. گویی اصلا
امام بی امام، به آقایان گلپایگانی و شریعتمداری تلگراف زد [6] و اصلا
اسمی از امام نیاورد و شدیدا عمل «حمله به بانکها» را مورد نکوهش قرار
داد ...
یعنی میگفتند چرا به بانکها حمله میشود؟
موسوی:
بله. اصلا میگفت این کار خود دولت و عوامل آن است. حالا من بودم و [علی]
جنتی بود و [محمد] غرضی و نیز محمد منتظری؛ همین مجمعی که با هم بودیم. من
آنجا تقریبا کانال ارتباط با وسایل خبری بودم. آمدیم یک بیانیه دادیم و
سِفت آقای صدر را کوبیدیم و گفتیم اصلا رهبری با امام خمینی است و آقایان
شریعتمداری و گلپایگانی چکاره هستند و حمله به بانکها نیز حمله به
اهرمهای اقتصادی دولت است و از این حرفها. حالا همه میدانستند که چه
کسی این کار [تهیه بیانیه] را کرده است، تنها آقای صدر نمیفهمید! شدیدا
به دوستان ما از جمله همین آقای علی جنتی چسبیده بود که این بیانیه کار چه
کسی است؟ چون ما نمیگذاشتیم که ایشان بفهمد! ما هم میگفتیم نمیدانیم،
ولی کار خوبی بوده است! باز یادم میآید که امام یک بار اطلاعیهای دادند
که ما میخواستیم آن را در سوریه پخش کنیم. خُب، آن وقت ساواک در سوریه و
لبنان همهکاره بود. گفتیم چکار کنیم و چکار نکنیم؛ به یاد آقای صدر
افتادیم. آقایان نفری و ابوحنیف کانال نفوذی ما پیش آقای صدر بودند. اینها
پیش آقای صدر میروند و ایشان را قانع میکنند که شما مجلس اعلای اسلامی
شیعه را تشکیل دادید که این همه خدمت کرده است! این زواری که [از ایران]
به سوریه میآیند، خوب است با کارهای جدیدی که توسط مجلس انجام شده است،
آشنا شوند. به هر حال ایشان را قانع میکنند که خوب است یک بروشوری از
فعالیتهای مجلس اعلای شیعه به زبان فارسی تهیه شود. احمد نفری میرود این
کار را انجام میدهد و یک بروشور مصور و چند صفحهای درست میکند. بعد
دوباره پیش آقای صدر میروند و میگویند که ما همینطوری که نمیتوانیم
این بروشورها را به سوریه وارد کنیم! آقای صدر هم در یکی از سفرهای خود به
سوریه مجوز ورود اینها را از وزیر اِعلام آنجا میگیرند. اینها آمدند و
بروشورها و مجوز ورود آن را به ما دادند. ما هم هرچه اطلاعیه امام بود،
داخل یک کارتون گذاشتیم و این طرف و آن طرف کارتون هم مقداری از بروشورهای
مجلس اعلای شیعه را گذاشتیم و من خودم با لباس مبدل و چفیه اِلگار اینها
را به سوریه بردم. به حرم حضرت زینب (ص) که رسیدیم، [با خنده] بروشورهای
مجلس اعلای شیعه را کنار گذاشتیم و هرچه اطلاعیه امام داشتیم، میان زوار
ایرانی پخش کردیم. البته بعدش هم ما را گرفتند و به زندان بردند، که
قصهاش مفصل است. حالا آقای صدر هم دلش خوش است که ما داریم مجلس اعلای
شیعه ایشان را تبلیغ میکنیم [خنده] ...
بالأخره رابطه ایشان با انقلاب چطور بود؟ شما این رابطه را چگونه ارزیابی میکنید؟
موسوی:
حالا! ببینید؛ اینطور بود که ما این کارها را میکردیم و در عین حال ایشان
هم دقیقا میفهمید که ما کی هستیم. یعنی قطع ارتباط نبود. اما در عین حال
ایشان فضای خاص خودش را داشت و ماها نیز در این طرف، تا حد ممکن از شرایط
ایشان استفاده میکردیم.
سؤال من به طور مشخص این است که آیا ایشان به شکل دانسته و آگاهانه فضا را برای شما باز میکرد که بتوانید فعالیت کنید؟
موسوی: ایشان فضا را نبسته بود. اما این غیر از آن است که فضا را باز کند. این دو تا مسأله است. ببینید ...
ببخشید. ببینید! یک موقع است که مبارزین ایرانی سر ایشان کلاه
میگذاشتند و ایشان حواسش نبود و آنها از ناآگاهی ایشان سوءاستفاده و کار
خودشان را میکردند! یک موقع هم هست که ایشان خودش میخواست به مبارزین
ایرانی کمک کند و لذا دانسته و آگاهانه چنین میکردند. کدام یک از این دو
حالت بود؟
موسوی: نه، ببینید! دوتا مسأله
بود. نقطههای اتصال خیلی ظریف بود. بگذارید برایتان مثالی بزنم که شاید
شمایی که نسبت به مسائل لبنان آشنایی دارید، خیلی راحت مطلب را متوجه
شوید. فضای روحانی لبنان به هر حال تا آن زمان هنوز آقای صدر را نپذیرفته
بود. یعنی هنوز با ایشان دعوا داشت ...
البته تا آخر هم ظاهرا ایشان را نپذیرفت! درست همانطور که در قم و نجف نیز خیلیها حضرت امام را نپذیرفتند!
موسوی:
حالا؛ به هر حال [فضای روحانیت لبنان] ایشان را نپذیرفته بود؛ البته تا آن
وقت! در نتیجه ایشان باید از نیروهایی استفاده میکرد، که او را به نحوی
بپذیرند. ما هم به عنوان یک مجموعه ایرانی که میخواستیم در آنجا یک کاری
بکنیم و حرکتی انجام دهیم، دنبال کسی میگشتیم که اگر یک موقع اوضاع به هم
ریخت، تنها و بیپناه نباشیم. خُب! در این وسط نقطه اتصال اینجا بود.
نمیدانم که آیا قصه مراسم چهلم دکتر شریعتی را کسی برای شما گفته است یا
نه؟ خُب، من و خدا رحمتش کند محمد منتظری، ساعت دو بعد از نیمه شب به یکی
از لیتوگرافیهای وسط بیروت نزدیک ساحةالبرج رفتیم تا یکی از عکسهای
امام را فیلم و زینک کنیم و فردا بتوانیم آن را چاپ کنیم. در باره شهادت
دکتر شریعتی نیز میخواستیم مطلبی را چاپ کنیم. خُب، آن وقتها که مثل
امروز کامپیوتر نبود که راحت بتوانیم مطلب خود را تایپ، صفحهآرایی و چاپ
کنیم ...
با به اصطلاح استَنسیل باید کار میکردید ...
موسوی:
نه بابا، نه، اینها هم نبود. یک سری سطرهای سُربی بود که شما حالا حساب
کنید که ما باید به اندازه یک کتاب پنجاه صفحهای سربها را زیر بغل
میگرفتیم و به کس دیگری میدادیم که آنها را چاپ کند تا کسی نفهمد. برای
اینکه اگر هر دو کار را به یک نفر میدادیم، فورا معلوم میشد که چه خبر
است. یادم هست که میخواستیم ترجمه انگلیسی زیرنویس عکسها را نیز همانجا
بنویسیم و متحیر مانده بودیم که کلمه «اسرائیل» را به انگلیسی چگونه
مینویسند؛ یعنی در «اِسپِل» انگلیسی کلمه اسرائیل تردید داشتیم. بالأخره
اینها را چاپ کردیم. از طرفی آقای صدر با محمد منتظری به توافق رسیده
بودند که مراسم چهلم را بگذارید، اما یک عدد عکس امام خمینی هم در آن
نباشد [7]! ...
چرا؟ دلیل آقای صدر چه بود؟
موسوی: حالا، الان میگویم ...
مرحوم محمد منتظری در این باره با خود امام صدر صحبت کرده بود؟ یا با دیگران؟
موسوی:
نه، با خود آقای صدر صحبت کرده بود. ولی ما آمدیم وصبح نشده، حدود دو هزار
تا عکس امام چاپ کردیم. این ابوحنیف نیز آمد و دو ساعت قبل از آغاز مراسم،
کل سالن عاملیه را از عکس امام پر کرد و یکی از عکسها را نیز به تریبون
چسبانید. آقای صدر میرسد و یک مرتبه با سالنِ پر از عکس امام مواجه
میشود! محمد منتظری را میخواهد و سؤال میکند که «آقا، پس توافق ما چه
شد»؟ او نیز جواب داد که به ما ربطی ندارد! ما دخالتی نداشتیم! حالا تمام
شب گذشته را ما با هم بودیم و عکسها را آماده میکردیم [با خنده]! اما به
آقای صدر اینطور گفتیم [8]! خُب، آقای صدر هم در مقابل عمل انجام شدهای
قرار گرفته بود و نمیتوانست دستور دهد که عکسها را بِکَنَند. میخواهم
بگویم [رابطه آقای صدر با انقلاب] اینطور بود ...
آیا میخواهید بگویید که آقای صدر عملا مخالف انقلاب بود و با امام خمینی نیز مشکل داشت؟
موسوی:
نه، نمیتوانیم اینطور نیز بگوییم. ببینید! مسأله دقیق است. به هر حال
آقای صدر احساس میکرد که ما نباید پوست خربزه زیر پایش بگذاریم؛ و البته
احساس میکرد که این کار دارد به طرق مختلف انجام میشود. مثلا ایشان آمد
و مصاحبه لوموند با امام را به عربی ترجمه کرد. خُب؟ ما این را خواندیم و
دیدیم که ترجمه خیلی آنچنانی نیست [9] ...
البته خود ایشان که قطعا ترجمه نمیکرد! میداد تا دیگران ترجمه کنند ...
موسوی:
میدانم؛ من میفهمم؛ ما خودمان بلدیم این چیزها را. ولی به هر حال ما
دیدیم که این متن یک متنی است که حرفهای امام در آن اندکی کمرنگ شده
است؛ یعنی آنطوری که خود امام میخواست، نبود. ما آمدیم و گفتیم که چکار
کنیم؟ حریف آقا موسی که ما نمیتوانیم بشویم! همین علی جنتی و اینها پیش
آقای صدر رفتند و گفتند که یک سری از بچههای ما اینجا بیکار هستند. بدهید
مصاحبه امام را ما پخش کنیم! ایشان هم «دو ریالی»اش کج بود و قضیه را
نفهمید! گفت بگیرید؛ ما هم اینها را گرفتیم و آوردیم در انباری بالای یک
حمام گذاشتیم و هیچکدامش را پخش نکردیم. از این مدل بازیها ما زیاد
داشتیم [با خنده]، آن هم در اشکال مختلف ...
شما در مجموع کدام گزینه را بیشتر به نفع انقلاب میدانستید؟ بودن ایشان
در لبنان یا نبودن ایشان؟ همین امروز شما بودن ایشان در لبنان را بیشتر به
نفع انقلاب میدانید یا نبودن ایشان را؟
موسوی:
ببینید! آن وقت با الآن فرق میکند. آن وقت ما چتری نداشتیم. یعنی یک چتر
حفاظتی لبنانی نداشتیم. در نتیجه دنبال یک چتر میگشتیم تا حتیالمکان یک
مقدار جلوی آمدن باران را بگیرد؛ حالا اگر از این طرف و آن طرفش هم قدری
آب چکه میکرد، اشکالی نداشت. این یک مطلب بود. چون مسائل سیاسی برای ما
مهم بود. چون از آن طرف منصور قدر، واقعا قَدَر بود. بگذارید برایتان یک
نمونهای تعریف کنم تا بفهمید که او چقدر قدرت داشت ...
بفرمایید ...
موسوی:
ما اولین پوستر حضرت امام را در دو هزار نسخه چاپ کردیم. نقشه ایران و عکس
امام در وسط [پوستر] بود و تصاویر شهدای روحانیت، یعنی آقایان غفاری،
سعیدی، انصاری و شهید حاجآقا مصطفی نیز در اطراف آن. خُب، چاپ کردن اینها
یک بحث بود و چسباندن آنها [با خنده] در خیابانهای بیروت یک بحث دیگر.
ضاحیه [حومه جنوبی بیروت] را چند نفر از دوستانی که با ما بودند، به عهده
گرفتند. بیروت غربی را [اما] ما زورمان نمیرسید. آمدیم و کار را به طیف
حسن صبرا و یکی از همکارانش سپردیم، که بعدا وزیر شد ...
منظورتان همین «حسن صبرا»ی مجله الشراع است؟
موسوی:
بله. اینها در آنجا درگیر میشوند. به هر حال بیروت بود دیگر؛ درست است که
وسط جنگ [داخلی] بود، اما اینقدر هم دیگر [هرج و مرج] نبود. البته اینها
چون نیروی مسلح هم داشتند، نیروهای پلیس را خلع سلاح میکنند. در ضاحیه ما
مشکلی نداشتیم. به هر حال، من صبح که از ضاحیه به طرف بیروت آمدم، دیدم در
و دیوار پر است؛ اما وقتی برگشتم، دیدم همه [پوسترها] خطخطی شده است؛
آنهم به فاصله یک ساعت! رفتیم دنبال قصه و دیدیم که بله، آقای منصور قدر
با فؤاد پطرس وزیر خارجه وقت لبنان تماس گرفته و او هم نیرو فرستاده است
تا با تیغ پوسترها را خراب کنند. البته ما هم همان وقت سریع واکنش نشان
دادیم. گفتیم خیلی خُب، شما هزار تا پوستر را خراب کردید، ما هم سیهزار
تا برایتان درست میکنیم ... رفتیم روزنامه السفیر پیش همین آقای
باسمالسبع ...
عجب! پس ایشان آن موقع با روزنامه السفیر همکاری داشت ...
موسوی:
بله؛ به او گفتیم که عکس این پوستر را در روزنامهات بزن. گفت پوستر در
روزنامه بزنم؟ گفتیم این را دیگر خودت میفهمی! گفت باشد، ببینیم چطور
میشود. فردای آن روز در وسط اخبار ایران پوستر را چاپ میکند و ماجرای
دیروز بیروت را نیز منعکس میکند. تیراژ آن موقع روزنامه السفیر در بیروت
سیهزار تا بود. ما هم گفتیم منصور قدر اگر هزار تا پوستر ما را خراب کرد،
ما نیز به جای آنها سیهزار تا پوستر برایش در آوردیم ...
شما الآن با ذکر این خاطره میخواهید توصیف کنید که منصور قدر چه آدمی بوده است ...
موسوی: بله. یعنی او اینقدر قدرت داشت که توانست ظرف یک ساعت هزار تا پوستر ما را خراب کند ...
و شما در مقابل موانعی مثل او نیاز به یک چتر حمایتی داشتید ...
موسوی: بله.
و امام صدر این نقش چتر حمایتی را ایفاء میکرد؟
موسوی:
بله. مثلا در همان قصه احمد نفری، همه چیز آماده شده بود که ایشان را به
ایران بیاورند. یادم هست که همان وقت همین آقای نبیه بری از طرف آقای صدر
مأمور و وکیل میشود که میرود و برنامه را خراب میکند و نمیگذارد که
احمد نفری به ایران تحویل داده شود ...
پس دل امام صدر به هر حال با شماها بود؟
موسوی:
من این را نگفتم. ببینید! ایشان مخالف نبود. اینکه ایشان مخالف باشد، نه
ایشان مخالف نبود. اما اینکه برای ما آستین بالا بزند، نه آن هم نبود ...
یعنی حمایتی که از شما میکرد، علنی نبود ...
موسوی: ببینید؛ دو تا مسأله هست. چون ما خودمان در متن بودیم و مسائل را میفهمیدیم ...
به هر حال ما با آقای علی جنتی که صحبت کردیم، ایشان تأکید داشت که امام صدر خیلی به ما کمک میکرد ...
موسوی:
بله، به عنوان چتر همینطور بود و ما نیز همین را میخواستیم. نمونهاش خود
من بودم که اقامه میخواستم، آن هم با گذرنامه جعلی. ولی [با خنده] ما هم
حواسمان بود و به ایشان نمیگفتیم که چه خبر است! متوجه شدید؟
بله ...
موسوی:
مثلا محمد منتظری [این قصه را] خودش برای من نقل کرد. گفت ما میخواستیم
مسأله دفن دکتر شریعتی را راه بیندازیم. خُب، ایشان را به ایران که نمیشد
آورد. به سوریه آوردیم. بعد مسأله نماز پیش آمد. به آقای صدر گفتیم. آقای
صدر هم مِنمِن کرد و بعد همین صادق طباطبایی و صادق قطبزاده و اینها که
خُب انجمن اسلامی دانشجویان اروپا بودند، به ایشان فشار آوردند و ایشان به
هر حال قبول کرد که نماز را بخواند [10]. بعد مسأله چهلم ایشان شد. خُب،
ما دنبال فرصتهایی بودیم که مسأله ایران را بتوانیم مطرح کنیم. خُب، آقای
صدر ظاهرا ترسیده بود که بیاید این موضوع را بر عهده گیرد [11]. محمد
منتظری این مطلب را خودش به من گفت. گفت من توسط بعضی از تجار و اینها
مبلغ یک میلیون لیره آن وقت را به عنوان کمک برای آقای صدر جور کردم؛ برای
اینکه ایشان بفهمد که ما پول هم داریم. این از یک طرف. از طرف دیگر
بعضیها، البته حالا از باب «اذکروا موتاکم بالخیر» اینها درست نیست که
گفته شود؛ ولی اینها حرفهای خود محمد منتظری است. گفت آمدیم و به ایشان
گفتیم که ببینید! اگر این کار را نکنید، فردا که میخواهید بروید به
اروپا، بچهها آنجا ترتیب شما را خواهند داد [12]. یعنی هم آن یک میلیون
را دادیم و هم این را گفتیم. خُب، ایشان هم در نتیجه پذیرفت و آمد [مراسم
چهلم دکتر شریعتی را برپا کرد]. خُب، اینکه در آن مقطع این مراسم از طرف
شخص اول روحانی شیعه به آن شکل مطرح شود، این خودش خیلی مهم است؛ یعنی یک
شوخی نبود! یعنی برای مایی که در آن دوران غربت بودیم، اینها برای ما یک
نوع «فتحالمبین» بود.
اگر یادتان باشد،
کتاب «از شاه تا شمعون» هم تقریبا در همان ایام علیه امام صدر منتشر شد.
آقای جمالیفر (ابوحنیف) در چند جلسه عمومی تصریح کرده است که این کتاب را
آقایان جلالالدین فارسی و گویا علی حکمت نوشتهاند. آیا این قضیه حقیقت
دارد؟
موسوی: البته جلال یک مشکل خاص و
همیشگی داشت. مثال میزنم؛ وقتی آقای هادی غفاری به لبنان آمد، خُب
همانطور که گفتم، از نظر ارتباط با وسایل خبری من مسئول بودم و همه کارها
را من میکردم. یعنی هرچه برای صدا و سیما و رادیو و تلویزیون و
روزنامهها باید فرستاده میشد، همه از راه من انجام میشد. یادم هست که
آقای هادی غفاری را حتی از مرز، خود من رد کردم و در بیروت نیز منزل خود
من بود. به هر حال قرار شد یک مصاحبه مطبوعاتی تشکیل شود. طبیعتا ایشان
فارسی صحبت میکرد و ما هم آمدیم و حرفهای ایشان را به عربی ترجمه و یک
نُتی درست کردیم که استفاده کنیم. خُّب، شما خودتان میدانید که آن وقت
کامپیوتر و امکانات تایپ نبود و باید متن را با دستخط مینوشتیم. من متن
را نوشتم و با توجه به آن سرعت در نوشتن، طبیعتا تنها خودم آنهم با دشواری
میتوانستم خط خود را بخوانم. یادم هست که وقتی رفتیم نشستیم، یک دفعه
جلال برگشت و گفت متن را بده من بخوانم. گفتم بگیر و بخوان! او هم دو سطر
را که خواند، فهمید نمیتواند دستخط من را بخواند. لذا متن را دوباره به
خود من داد ... میخواهم بگویم که اینها مشکلات خاص خودش بود که نمودهای
مختلفی داشت ...
حالا این سخن آقای ابوحنیف درست است که جلالالدین فارسی در نگارش این کتاب دست داشته است؟
موسوی: بعید نیست. حالا من نمیخواهم صریحا موضع بگیرم. اما بعید نیست. جلال از این مدل برنامهها داشت.
حالا که صحبت از جلالالدین فارسی است، بد نیست این را نیز برای شما نقل
کنم. بعضی دوستان از آقای حسنین هیکل نقل کردهاند که ایشان چند ماه پس از
پیروزی انقلاب به لیبی رفت تا در باره مسأله امام صدر با قذافی صحبت کند.
ایشان گفته است وقتی موضوع را طرح و به رابطه نزدیک امام صدر با انقلاب،
امام خمینی و روحانیون تهران اشاره کردم، قذافی با ناراحتی روی میز کوبید
و سؤال کرد، چرا مسأله موسی صدر را مرتب از من سراغ میگیرید؟ بروید و با
جلالالدین فارسی صحبت کنید [13]! به نظر شما آیا این نوع حرفها میتواند
صحت داشته باشد؟
موسوی: ببینید! به نظر من نه؛ اولا جلال در این حدها نبوده است ...
به هر حال با فلسطینیها [و لیبیاییها] رابطه نزدیکی داشته است ...
موسوی:
نه، نه؛ اینقدر [نزدیک] نبود. حالا شما فوری تا آخرش میخواهید بروید!
ارتباط محمد صالح حسینی بیشتر و قویتر از جلال بود. البته جلال، تحت
عنوان اینکه یک آدم متفکری بود و یکی دو تا کتاب نوشته بود، از این جهتها
یک مقداری بیشتر پُز میداد. ولی ارتباط خاصی نداشت. ارتباط محمد صالح
حسینی بیشتر و قویتر از جلال بود. این را من از نزدیک میدانم. حالا
اجازه دهید تا من خیلی از مطلب منحرف نشوم. به هر حال شتاب حرکت ایران هم
حسابی افزایش یافته بود. یعنی درست بعد از مرحوم آقا مصطفی اوج گرفت و بعد
هم خیلی سریع جلو رفت. حالا در این وسط یک مسأله برای خود من خیلی معما
شده است. و این به رغم آن است که ما خودمان کارهای قهرمانی زیاد کردهایم.
ولی این مسأله برای خود من یک معما شده است. چه شد که آقای صدر خودش
بومدین را واسطه قرار داد تا قذافی ایشان را به لیبی دعوت کند؟!
البته این پیشنهاد خود بومدین به امام صدر بود که شما خوب است یک سفری نیز به لیبی بروید!
موسوی:
نه؛ چون من هم از این قضیه خبر دارم. اصل موضوع این نبود. اصل موضوع این
بود که آقای صدر به عنوان یک چهره فعال دنبال این بود که یک بیمارستان
محترمانهای را برای شیعه در بیروت درست کند. چون چنین چیزی تا آن وقت
نبود. المَقاصد بود که مال سنیها بود. بیمارستان آمریکایی بود و همینطور
بعضی بیمارستانهای دیگر که یا وابسته به کشورهای خارجی بود یا وابسته به
مسیحیان و سنیها. شیعه چیزی نداشت. لذا آقای صدر این زمین «مستشفی
الزهراء» را که زمینی مصادرهای هست، همینطور الَکی رویش دست گذاشت و
تصمیم گرفت بیمارستان را بر روی آن بنا کند. ایشان به هر دری زد، به هر
دری زد، اینکه من الان میگویم، به هر دری که شما تصور کنید ایشان زد،
[اما هزینه احداث بیمارستان تأمین] نمیشد. به روسیه رفت؛ به شوروی سابق
رفت؛ به ایران آمد؛ به عربستان رفت؛ به همه جا رفت، اما روی خوشی به ایشان
نشان ندادند ...
یعنی شما میخواهید بگویید که امام صدر میخواست به لیبی برود تا از قذافی پول بگیرد؟!
موسوی:
ببینید! خُب، قذافی داشت به شکل اُوِرت پول میداد. یعنی هیچ نیازی نبود
که امام صدر بخواهد زرنگی کند تا بتواند از قذافی پول بگیرد. آقای صدر هم
دنبال این بود تا هر طور که هست، این پول را در بیاورد! برایش هم مهم نبود
که این پول از کجا میآید [14]! چرا؟ چون حساب میکرد که هرجا قلاب گیر
کند، بقیه [مسائل] حل است! ایشان بعد از اینکه به روسیه رفت و نشد، بعد از
اینکه به ایران آمد و نشد، و بعد از اینکه به عربستان رفت و نشد، دید تنها
کسی که میتواند پول داشته باشد و میتواند پول بدهد و برای این کارها خوب
آمادگی هم دارد، لیبی است. خُب، لیبی هم آن زمان روی خوش به آقای صدر نشان
نمیداد؛ آنهم به دلایل خاص خودش. آقای صدر روابطش با بومدین خوب بود. در
نتیجه بومدین را واسطه قرار میدهد تا قذافی ایشان را دعوت کند [15].
قذافی هم بعد از اینکه بومدین واسطه شد، آقای صدر را به لیبی دعوت کرد.
همه محور این سفر، تنها مسأله آن بیمارستان بود. اینکه میگویم بیمارستان،
یک چیز شوخی نیست! یعنی تنها چهار تا اتاق ساده نیست که بگویم ایشان برای
آن به لیبی رفت! یک مجموعه بسیار عظیمی مد نظر ایشان بود که این چیزی که
امروز ساخته شده است، تنها یک جزء کوچکی از آن است. آقای صدر خواب خیلی
بزرگی دیده بود. حالا همین! چطور میشود و چه کسی میآید آقای صدر را قانع
میکند که برود با قذافی دیدار کند؟ من بعید نمیدانم که خود شیخ محمد
یعقوب در این وسط نقشی ایفاء کرده باشد. برای اینکه شیخ محمد یعقوب
ارتباطش با چپیها خیلی بود. چون خودش [قبلا] یکی از مهرههای چپیها بود.
عباس بدرالدین هم به عنوان یک خبرنگار به هر حال ارتباطاتی برای خودش
داشت! احتمال میدهم که بیش از آنکه خود آقای صدر [برای سفر به لیبی]
انگیزه حادی داشته است، آنها ایشان را کوک کرده باشند. به هر حال همه
میدانستند که آقای صدر آن زمان دنبال حتی یک عدد «یک قران»ی هم میگشت و
به قول خودش حتی دنبال آن بود که «مشروع اللیره» یا «طرح لیره» را راه
اندازد. یعنی اینکه هر لبنانی بیاید و یک لیره بدهد، تا بدین ترتیب پول
مورد نیاز فراهم گردد. چون وضع آن زمان شیعه خراب بود و مثل الآن نبود؛ هم
وضع عمومی شیعیان خراب بود و هم وضع اقتصادی و مالی آنها. تازه بعد از سال
1975 و پس از دوران جنگ بود که شیعیان به شکلی وسیع به نقاط دیگر مهاجرت
کردند و توانستند پولی را بدست آورند.
شما الآن دارید در باره انگیزههای سفر امام صدر به لیبی صحبت میکنید ...
موسوی: بله.
حالا سؤال من از شما این است: حضرتعالی بعد از این سی سالی که از ربوده
شدن امام صدر گذشته است، با توجه به همه اخبار و شواهد و قرائنی که طی این
سال ها بدست آوردید، در باره واقعه ربوده شدن ایشان به چه جمعبندی یا
تحلیلی رسیدهاید؟
موسوی: حالا همین!
معمایی که در ذهن من هست، همین است. چون من خودم در همه این مدلها
بودهام و دقیقا میدانم چه کسی چکار میکند! همانطور که گفتم، معما این
است که اولا چطور میشود که آقای صدر به دنبال این قصه میرود؟ و بعد هم
بین آقای صدر و قذافی چه اتفاقی میافتد و در نتیجه چه فیلمی در این وسط
بازی میشود؟
یعنی شما معتقد هستید که این وسط فیلمی بازی شده است؟
موسوی:
بله؛ برای اینکه به هر حال قذافی، البته قذافی آن وقت، چنین آدم ضعیفی
نبود که بگوید، آقا کشتم و تمام شد! همان کاری که سوریه نسبت به «کمال
جنبلاط» کرد! ...
پس شما هم اعتقاد دارید که این سوریه بود که کمال جنبلاط را کشت؟
موسوی: [با تعجب] چه کسی را؟ کمال جنبلاط؟!
بله؟
موسوی:
[سوریه] رسما این کار را کرد! قشنگ آدم فرستاد و کمال جنبلاط را کشتند! با
«سلیم اللوزی» [سردبیر مجله الحوادث] هم همین کار را کرد ... یعنی عملا
میخواست به همه بفهماند که در مقابل حافظ اسد «قَدَر قدرت»ی نباید باشد و
همه باید زیر مجموعه وی باشند ...
در این مسأله امام صدر نیز آیا تصور میکنید که سوریه دست داشته است؟
موسوی:
حالا! همین؛ چرا این حرفها را میزنم؟ چون این معمای ما همینجا است.
ببینید؛ اولا خیابانهای بیروت خیلی جای آسان و مناسبی بود برای اینکه دو
نفر پیدا شوند و یک پولی را بگیرند و آقای صدر را ترور کنند؛ یعنی همان
کاری که سوریها با کمال جنبلاط و سلیماللوزی کردند. اینکه ایشان [امام
صدر] اول به لیبی برود و بعد هم اینطوری و بعد سر به نیست بشود و بعد هم
[با خنده] معلوم نشود که چه بر سر ایشان آمده است، معما همین اینجا است!
چرا اینطور شد؟
یعنی چرا اینقدر پیچیده؟
موسوی: دقیقا! یعنی کاری که در خیابانهای بیروت به این راحتی میتوانست انجام بگیرد، چرا اینقدر با پیچیدگی انجام شد [16]؟
حالا تحلیل خود شما از این مسأله چه است؟
موسوی: ببینید! اصل موضوع در همین نقطه است. متأسفانه سه طرف این ماجرا الآن غائب هستند.
منظورتان از سه طرف چه کسانی است؟
موسوی: یعنی اولا بومدین نیست، ثانیا آقای صدر نیست و ثالثا قذافی به هر دلیل بنا ندارد که سهم خودش را در این موضوع فاش کند.
آیا شما معتقد هستید که این ماجرا تنها کار قذافی بوده است یا اینکه دیگرانی هم با وی همدست بودهاند؟
موسوی:
همین را دارم میگویم. ببینید! سه نفر این وسط وجود داشتند که میتوانستند
بگویند چه شده است. چون ببینید! در کار آدمربایی، دو تا مدل بیشتر نیست؛
کسی را که میربایند، یا میخواهند کَلَکَش را بکنند، یا میخواهند در
مقابلش یک چیزی بگیرند! ...
شما به طور
مشخص در باره نقش سوریه در این ماجرا چه نظری دارید؟ نمیدانم که آیا در
دیدار قبلی برایتان تعریف کردم که ما در مجموعه اسناد ساواک به سندی
برخوردیم که بر اساس آن رئیس ایستگاه ساواک در سوریه دو ماه قبل از ربوده
شدن امام صدر برای رئیس کل ساواک تلگراف زده است که برخی مقامات عالیرتبه
سوریه به ما اطمینان دادهاند که امام صدر حداکثر ظرف دو ماه آینده از
صحنه سیاسی خاورمیانه حذف خواهد شد!
موسوی:
حالا ببینید! چیزی که این معما را یک مقداری به این موضوع شما نزدیک
میکند، حرکتی است که حافظ اسد میکند؛ همان وقتی که کنفرانس سران جبهه
پایداری عرب در دمشق برگزار میشود و خود قذافی نیز در آن حضور داشته است
...
پس از اختفاء امام صدر ...
موسوی:
بله؛ ببینید! حافظ اسد تنها کسی است که تا آخرین روز زندگیاش، وقتی
میخواست به فرودگاه برود و بر گردد، مسیر رفت و برگشتش یکی نبود. یعنی تا
آخرین روز زندگی، اینقدر حواسش جمع بود. اینکه او یک دفعه بیاید و به مرز
بگوید که چند ده هزار نفر آدم، همینطوری، بدون ورودی و واقعا کیلویی، با
اتوبوسهایشان بتوانند وارد شهر [دمشق] شوند، بعد هم به وسط شهر برسند و
با عکسهای آقای صدر در محل برپایی کنفرانس تظاهرات راه اندازند و شعار
بدهند و هیچکس هم متعرض آنها نشود و حتی سؤالی را هم مطرح نکند، یک چنین
چیزی در سیستم حکومتی سوریه، اصلا ...
سابقه و معنا ندارد ...
موسوی:
اصلا امکان ندارد. ببینید! یک وقت هست که در جمهوری اسلامی خودمان است که
خُب، یک نظام مردمی است و چنین صحنههایی میتواند اتفاق بیفتد. مثل جریان
قم که [طرفداران آقای شریعتمداری] از تبریز آمدند و خُب، مردم قم هم در
صحنه حاضر بودند! اما در سیستمهای کودتایی و به اصطلاح امنیتی، چنین
حوادثی اصلا نمیتواند اتفاق بیفتد. ما نمونهاش را وقتی نیروهای سپاه
وارد سوریه شدند، از نزدیک میدیدیم. آنها خودشان میگفتند که ما واقعا،
شب خواب نداشتیم. چرا؟ برای اینکه یک مجموعهای راه افتاده بودند، در
خیابانها قدری شعار میدادند و بعد هم برای زیارت راهی حرم حضرت زینب (س)
میشدند. اینجا واقعا چه اتفاقی افتاده است؟ بعدش هم، آیا حافظ اسد اینقدر
عوام است که وقتی قذافی در سوریه است، آدمهایی برای او بفرستد که علیه او
شعار و فحش دهند؟ این نوع قصهها آن معما را پیچیدهتر میکند. در نتیجه،
اینکه قذافی بیاید و به هر حال برنامهای برای این موضوع بریزد، و بعدش هم
به این شکل عمل کند، که وقتی [آقای صدر] را به اصطلاح میربایند، نه شرط و
شروطی را مطرح کنند، و نه وقتی سر به نیستش میکنند خبر دهند، بر خلاف
کمال جنبلاط و سلیم اللوزی که به هر حال یک جایی پیدایشان کردند، یعنی
اینکه این معما را همینطور نگه دارند، این خود یک مسأله مهمی است. بعد هم
میبینیم که هر از چند گاهی در بعضی مقاطع سیاسی این مسأله را زنده
میکنند. شما میدانید که اسرائیلیها وقتی در سال 1982 وارد لبنان شدند،
یکی از چیزهایی را که مطرح کردند این بود که ما آقای صدر را در یکی از
غارهای جنوب لبنان در دست فلسطینیها پیدا کردیم و همین خبر آنها فضای
شیعی لبنان را تحت تأثیر قرار داد.
بنابراین شما سوریه را بعید نمیدانید که در این مسأله دست داشته باشد؟
موسوی: ببینید! حداقل این است که قذافی بدون آنکه بتواند دور و بر خود را آرام نگه دارد، حرکتی در این حجم را به تنهایی انجام نمیدهد ...
یعنی باید متحد و همپیمان داشته باشد؟
موسوی: حالا؛ اینکه به چه شکلی، در چه حدی و با چه مدلی، نمیدانم.
وقتی میگوییم سوریه، منظورتان به طور خاص خود حافظ اسد است یا اینکه
بعضی اطرافیانش مثل خدام و دیگران را مد نظر دارید؟ چون به هر حال ما
امروز شاهد آن هستیم که خدام بالأخره به آن طرف پناه برد!
موسوی:
ببینید! اینطور نمیشود گفت. چون تا وقتی که حافظ اسد بود، خدام نیز واقعا
خَدّام بود. یعنی اصلا خواب نمیدید که روزی برای خودش یک رقمی حساب بشود.
شما این را فراموش نکنید که وقتی حافظ اسد رفت، این [خدام] به هر حال نوکر
حافظ اسد بوده است. طبیعتا برای او خیلی سنگین است که «بشار اسد»ی را که
تا دیروز دست و پا میزده است، امروز یک مرتبه «سید الرئیس» خطاب کند.
ناجی جمیل و بقیه نیز به همین ترتیب ...
در مورد فلسطینیها چه نظری دارید؟ آیا در ربودن امام صدر با قذافی همدست بودند؟
موسوی: یاسر عرفات، تا آنجایی که من میدانم، مشکل زیادی با آقای صدر نداشت ...
چپیها چطور؟
موسوی: چپیها، خُب یکیشان کمال جنبلاط بود ...
که البته قبل از ربودن امام صدر کشته شد ...
موسوی: حالا؛ من دارم یکییکی نام میبرم ...
احمد جبرئیل چطور؟
موسوی: احمد جبرئیل و اینها ...
یا ابوموسی و ابوصالح و ابوایاذ ...
موسوی: همین! اینها همهشان بدون عرفات نمیتوانستند تکان بخورند؛ یعنی عرفات این وسط ...
زهیر محسن چطور؟
موسوی: الصاعقه؟
بله.
موسوی:
آن که مال سوریه بود. آن که مال سوریه بود. حالا ببینید؛ اگر آدم آن کلیت
را بتواند بفمد، فهمیدن جزئیات کار مشکلی نیست. اینکه چه شده است که در آن
مقطع، از یک طرف آقای صدر اصرار میکند که به لیبی برود؟ و از آن طرف هم
یک برنامه آنچنانی ریخته میشود که ایشان را سر به نیست کنند؛ آنهم سر به
نیستی که تا امروز مشخص نشده است که چه اتفاقی رخ داده است!
آیا شما رد پای اسرائیلیها را هم در این ماجرا میبینید؟
موسوی:
والله در عالم به اصطلاحِ خودشان «سازمانهای اطلاعاتی»، هیچ چیز بعید
نیست! ببینید! در عالم سازمانهای اطلاعاتی، خیلی وقتها هست که من خودم
مثلا از چیزی باخبر میشوم، اما خبر را بنابر دلایلی به ایکس رد نمیکنم.
در نتیجه بر مبنای محاسباتی که انجام میدهم، من عملا به موضوع کمک
کردهام. یعنی به آن کسی که ممکن است بیاید و خط را کور کند خبر ندادهام،
و در نتیجه موضوع مسیر خود را طی کرده است. از این چیزها زیاد ممکن است در
کار پیش بیاید ...
حاجآقا؛ در باره خود
محمد صالح حسینی و جلالالدین فارسی چه نظری دارید؟ به نظر شما آیا ممکن
است آنها در این مسأله نقشی ایفاء کرده باشند؟
موسوی: نه؛ محمد صالح نبوده است؛ حالا من ...
یعنی آدم سالمی بوده است؟ ...
موسوی: محمد صالح طرفدار آقای صدر نبود، ولی کینه هم نسبت به ایشان نداشت.
جلالالدین فارسی چطور؟
موسوی: جلال نسبت به آقای صدر کینه را داشت، اما او رقمی نبود که بتواند چنین نقشی را ایفاء کند!
پس شما مبارزین ایرانی مخالف امام صدر را معتقد هستید که در این مسأله نقشی نداشتند؟
موسوی: مؤثر آنچنانی نبودند! ببینید! به هر حال باید ببینیم که کی چه رقمی هست ...
ما در همین گفتگویی که با آیتالله موسوی اردبیلی انجام دادیم، که در
این دفتر دوم از مجموعه «عزت شیعه» آمده است، از آقایان جلال الدین فارسی،
محمد منتظری و یک نفر دیگر اسم بردیم و با اشاره به انتقادات آنها از امام
صدر، نظر ایشان را جویا شدیم. آیتالله موسوی اردبیلی در پاسخ ما تصریح
کردند که برخی از این سه تن را که نام بردیم، در گرفتاری امام صدر شریک
میدانند. ایشان تصریح کردند که هر اتفاقی برای امام صدر افتاده است، به
دست قذافی بوده است، اما به تفتین برخی از اینها. حضرتعالی در این خصوص چه
نظری دارید؟
موسوی: نه، ببینید! این
«تفتین» دو تا مسأله است؛ بگذارید از داخل خودمان برایتان مثال میزنم.
مثلا این آقای کروبی و آقای هاشمی در جریان انتخابات با هم اختلاف پیدا
میکنند. اما این در حدی نیست که به اصطلاح خودمان بخواهند «توطئه مرگ»
علیه یکدیگر بچینند. بله؛ آقای صدر برای خودش یک برنامه سیاسی داشت و این
آقایان هم برای خودشان یک برنامه سیاسی داشتند و با ایشان نیز اختلاف
داشتند. اما اینکه آیا تا این حد جلو بروند که مثلا بخواهند آقای صدر را
به کشتن بدهند، [من نمیتوانم بپذیرم]! اولا باید ببینیم که اینها چه
کسانی هستند! ما خودمان میدانیم دیگر؛ ما که همدیگر را میشناسیم. محمد
صالح حسینی و جلال و اینها، در این حد نبودند. اینکه آنها مثلا پیش قذافی
بروند و از او بخواهند که کَلَکِ آقای صدر را بکند؟! آنها مگر کی هستند؟
چون ما خودمان که همدیگر را میشناختیم. یک جریان جالبی پیش آمد که فکر
نمیکنم کسی برای شما گفته باشد. این مربوط به اولین دیداری است که بعضی
دوستان به لیبی رفتند ...
بعد از ربوده شدن امام صدر؟
موسوی:
بله. اینها به لیبی میروند و با همان احمد شحاطه [وزیر خارجه وقت لیبی]
جلسه میگذارند و میگویند ما هیچ پولی لازم نداریم و تنها یک پوشش مناسب
خبری میخواهیم. آن جلسه تمام میشود و اینها میآیند سوار ماشین میشوند
که به طرف فرودگاه بروند. به فرودگاه که میرسند، به آنها گفته میشود که
نمیتوانند پرواز کنند! ...
شما ظاهرا دارید ماجرای سفر آقایان جنتی و غرضی را بازگو میکنید؟ همینطور است؟
موسوی:
بله. به اینها گفته میشود که نمیتوانند پرواز کنند! اینها [با خنده] یک
لحظه به یاد آقای صدر میافتند و با خودشان میگویند نکند ما را همانجایی
بفرستند که آقای صدر را فرستادند؟
اتفاقا یکی از سؤالهای دیرینه من به همین قصه مربوط است. آقای جنتی در
خاطرات خود آورده است که در آستانه اتمام سه ماه اول اقامت حضرت امام در
پاریس، چون نگران عدم موافقت دولت فرانسه با تمدید اقامت امام بودند، به
لیبی میروند تا از قذافی تقاضای اقامت امام در آن کشور را بکنند [17]!
موسوی: نه؛ آن جریان به سفر دوم اینها به لیبی مربوط است و نه این سفر اول. چون در مجموع سه سفر به لیبی انجام گرفت ...
حالا، اصلا مهم نیست که این سفر چندم بوده است! اصل سفر به لیبی و طرح
تقاضای انتقال امام به آن کشور برای من سؤال است. الآن شما خودتان اشاره
کردید که این آقایان نگران شدند که نکند ما را به همانجایی بفرستند که
امام صدر را فرستادند! یعنی این آقایان میدانستند که قذافی در رأس عملیات
ربودن امام صدر قرار دارد. خُب، اینجا به طور طبیعی این سؤال برای من پیش
میآید که آخر مرد حسابی! شمایی که از سابقه قذافی خبر دارید و خودتان
اذعان دارید که دست او را در مسأله آقای صدر آلوده میبینید، چطور و بر
اساس کدام تضمین امنیتی حاضر شدید عزیزترین شخصیت ملت ایران را به دستان
این مردک بسپارید؟
موسوی: نه، ببینید! من
چون خودم در این جریانات بودم، یعنی هم در پاریس بودم و هم در قبل و بعدش
بودم، لذا خودم اهل نظر هستم در این موضوع ...
من واقعا خوشحال میشوم اگر شما بتوانید این تناقضات را برای من حل کنید ...
موسوی:
ببینید! اولا مسأله آقای صدر در مراحل پایانی آغاز ارتباطات بین بعضی
دوستان حضرت امام و لیبی پیش آمد. یعنی بلیط سفر به لیبی را تهیه کرده
بودند که یک مرتبه خبر شدیم که آقای صدر گرفتار شده است. این دو تا موضوع
اصلا ربطی به هم نداشت. اینها هیچ خبری نداشتند و کار خودشان را انجام
میدادند. من خودم در سوریه در جریان بودم که میگفتیم حالا برویم، نرویم
و چکار کنیم. [نهایتا] صحبتی که شد این بود که حالا، ما که نمیخواهیم پیش
قذافی برویم و به او بگوییم دستت درد نکند؛ مسأله ما یک چیز دیگر است. بعد
هم کسی که امروز میخواهد محاسبات آن روز را انجام دهد ...
باید خود را در شرایط آن روز قرار دهد ...
موسوی:
بله؛ ببینید؛ آن وقتی که کل ایران دل خودش را خوش میکرد که رادیو
بیبیسی از لندن را بگیرد تا بتواند بلکه چند خبر را در باره ایران
بشنود، ما دنبال این بودیم که بتوانیم یک ایستگاه رادیویی پیدا کنیم که به
هر حال بتوانیم کل خبرهای مربوط به ایران را رد کنیم. لذا حتی وقتی احمد
شحاطه مسأله پول را مطرح میکند، به او گفتیم که ما پول نمیخواهیم و تنها
رادیو میخواهیم. اتفاقا تقریبا هم داشت توافق روی مسأله رادیو درست میشد
که صادق قطبزاده رفت و خرابش کرد ...
این سفری که اشاره میکنید در چه ماهی انجام گرفت؟ شهریور، مهر، آبان؟
موسوی:
الآن ماه آن را درست یادم نیست؛ ولی درست همان اوایلی بود که امام رفته
بودند به پاریس؛ که من خودم که در جریان بودم، رفتم و به امام گفتم که این
صادق قطبزاده که شما او را به لیبی فرستادید ...
که البته امام او را برای پیگیری مسأله امام صدر به لیبی فرستاده بود ...
موسوی:
بله؛ البته او به لیبی میرود و [با خنده] مبلغ چهل هزار دلار از احمد
شحاطه میگیرد و بعد هم بر میگردد و هیچ خبری هم از آقای صدر نمیگیرد.
شما چهل هزار دلارِ آن روز را که توجه دارید چه مقدار بود؟
بله، البته ...
موسوی:
بله؛ من این قصه را خودم رفتم به امام گفتم. امام هم گفتند که من اصلا
موافق این موضوع نیستم. البته قطبزاده که آنجا رفته بود، تنها این چهل
هزار دلار را نبود که گرفته بود؛ قصه آن ایستگاه رادیویی را نیز که داشت
آماده میشد، خراب کرده بود. در نتیجه ببینید؛ کسی که واقعا منصفانه
بخواهد قضاوت کند، چون من خودم در متن این کار بودم، [توجه خواهد کرد که]
رفتن به لیبی، یعنی بار آغازین آن، هیچ ربطی به مسأله ناپدید شدن آقای صدر
نداشت. برنامه سفر از قبل آماده شده بود و بلیطها همه از قبل گرفته شده
بود. همه چیز آماده شده بود و هیچ ربطی به مسأله آقای صدر نداشت. گفتم که
همه با هم در سوریه و در حجیره نشسته بودیم که یکمرتبه خبر آقای صدر پخش
شد و ما ماندیم که چکار بکنیم؟ برویم؟ نرویم؟ به هم بزنیم؟ به هم نزنیم؟
...
آن زمان آیا امام در پاریس بودند؟
موسوی: نه؛ ایشان هنوز به پاریس نرفته بودند؛ هنوز در نجف بودند.
و این به اولین سفر دوستان شما به لیبی مربوط است؟ ...
موسوی:
بله. به هر حال اینها خیلی دلشان تاپتاپ کرده بود که حالا چه میشود [و
نکند ما را همان جایی بفرستند که آقای صدر را فرستادند]. به هر حال ماشین
اینها را بر میگرداند و به نزد قذافی میبرد. قذافی هم اصلا در انتظار
اینها بوده است و خیلی گرم با اینها برخورد کرده بود و بعد هم به اینها
گفته بود که شما هر چه میخواهید، من در خدمتتان هستیم. اینها هم گفته
بودند که ما هیچ چیز نمیخواهیم! ما فقط پوشش رادیویی میخواهیم. خُب،
اینها پاریس هم که رفتند، امام را در جریان قرار دادند. من در جریان این
مسائل قرار داشتم؛ به خاطر اینکه حداقل مترجم دیدارهای عربی امام در
پاریس، من بودم. البته اکثر این دیدارها و نه همه آنها. به اضافه اینکه
ترجمه بیانیههای امام به عربی را هم من انجام میدادم. در نتیجه هر
اقدامی در این فضا انجام میشد، خودم به نحوی در آن حضور داشتم. به هر حال
این معمای آقای صدر تا الآن حل نشده است ...
حاجآقا؛ چرا پس از پیروزی انقلاب مرحوم حاج احمد آقا نسبت به پیگیری
مسأله امام صدر آنطور که باید، فعال نبود؟ به هر حال همسر حاج احمد آقا
خواهرزاده امام صدر بود و حداقل این است که یک رابطه سببی داشت که
میتوانست خود انگیزهای باشد ...
موسوی: ببینید! یک چیزی را خود مرحوم احمد آقا یک بار به من گفت، که به خودم اجازه نمیدهم برای کسی بازگو کنم ...
تصور میکنم که شما الآن همان خاطرهای را در نظر دارید، که در دیدار
چند سال قبل که به اتفاق برخی دوستان در همین قم خدمتتان رسیدیم، به تفصیل
برای جمع بیان کردید ...
موسوی: چی بود؟
فرمودید که در سفری که بعد از شهادت دکتر چمران به ایران داشتید، با
مرحوم حاج احمد آقا دیدار و گَعدهای داشتید. و آن مرحوم ضمن صحبتهای خود
گفته بود که بعد از انقلاب دو نفر بودند که خیلی سریع [به رحمت ایزدی]
رفتند و ما از دستشان راحت شدیم ؛ که دومین آنها شهید چمران بود ...
موسوی:
بله؛ ببینید! بحث این بود؛ گفت که اگر آقای صدر الآن بود ... البته
ببینید! تحلیل بعد از حادثه، بیانصافی است. تحلیل بعد از حادثه، غیر از
تحلیل قبل از حادثه است ...
کاملا درست است ...
موسوی:
برایتان مثال میزنم. فرض کنید کسی که با شما اختلافی دارد، سرما بخورد یا
سرش به سنگی بخورد. خُب، شما احساس خواهید کرد که یک رقیبتان از صحنه خارج
شده است؛ اما این معنایش این نیست که شما کسی را فرستادید که بر سر
رقیبتان سنگ بزند!
قطعا؛ درست است ...
موسوی:
اینها دو تا موضوع از هم جدا هستند. به هر حال خدا حاج احمد آقا را رحمت
کند. حرف ایشان به من این بود: گفت من طرفدار بابام هستم! با همین حالت
لُری! گفت من طرفدار بابام هستم. آسید جواد گلپایگانی طرفدار باباش هست؛
آسید محمود مرعشی هم طرفدار باباش هست. با همین عبارت. بعد هم به مناسبتی
گفت، تنها کسی که پدر بزرگش مرجع هست و از مرجعی بریده و به مرجع دیگری
متصل شده و ضد خدا هم نشده، تو هستی. او احساس میکرد، با این ذهنیتی که
من طرفدار بابام هستم و البته به تفصیلات هم کاری نداشت، که اگر [آقای
صدر] میبود، [و البته] اگر میبود، نه اینکه حالا ایشان در نبودن او نقشی
داشته باشد ...
کاملا درست است ...
موسوی: دارم عبارت «اگر میبود» را معنا میکنم؛ یعنی [مرحوم حاج احمد آقا] الآن نشسته است و دارد بعد از حادثه تحلیل میکند ...
بله ...
موسوی: [او احساس میکرد که] اگر [آقای صدر الآن] میبود، یک مشکل میبود ...
مثل آقای طالقانی؟
موسوی:
نه، موضوع آقای طالقانی فرق میکرد. ببینید! آقای طالقانی علی رغم همه
مشکلاتی که داشت، درست است که در محاصره یک مجموعهای بود که بعضی وقتها
روی ایشان تأثیر میگذاشتند، اما آنهایی که از نزدیک با ایشان بودند،
میدانستند که ایشان آدم باصفایی است. یعنی اینطور نبود که حاضر باشد تا
آخر برود. به هر حال آن اوایل پیروزی انقلاب فضای خاصی حاکم بود. من آن
زمان خودم بودم دیگر؛ حالا نمیدانم که شما آن زمان چند سالتان بود؟
آنهایی که در متن بودند، گاهی اوقات چیزهایی میدیدند که جن هم در آن گیر
میکرد! در مقابل فعل و انفعالاتی که آن روزها صورت میگرفت، کی بود که
سرگیجه نگیرد، که آقای طالقانی دومی آن باشد! خود حضرت امام (رض) هم خیلی
از جریاناتی که پیش آمد، اینطور نبود که از اول جزو برنامه ایشان بوده
باشد. شُد، درست مثل وقایعی که همین الآن در لبنان جریان دارد. شما خیال
میکنید که همه اینها دارد بر اساس یک برنامهریزی پیش میرود؟ نه بابا،
این خدا بود که آمد سینیوره و اینها را خَر کرد تا دو موضوع «مسئول امنیتی
فرودگاه» و «شبکه تلفنی حزبالله» را یکی کردند! اگر اینها این دو موضوع
را تفکیک میکردند و یکی را امروز طرح میکردند و یکی را یک ماه دیگر، هیچ
اتفاقی نمیافتاد! خدا اینها را خَر کرد که دو تا موضوع را یکی کردند و در
نتیجه برای نبیه بری فرصتی فراهم ساختند ...
من میخواهم از صحبتهای شما اینطور نتیجه بگیرم که مرحوم حاج احمد آقا
اگرچه قطعا هیچ نقشی در ربوده شدن امام صدر نداشت، که البته این موضوعی
کاملا بدیهی و آشکار است، اما به هر حال پس از وقوع این «امر واقع»، ظاهرا
خیلی هم از نبودن آن بزرگوار ناراضی نبوده است [18]؛ و البته از نبودن
شهید چمران نیز به همین ترتیب؛ چون همانطور که حضرتعالی خودتان در آن
دیدار پیشین از قول آن مرحوم نقل فرمودید، شهید چمران همانطور که ما
طلبهها «قال الباقر » ...
موسوی: و «قال الصادق» میگوییم، بله ...
بله، شهید چمران نیز همینطور مرتب «قال الامام الصدر» میگفت ...
موسوی:
بله؛ بله؛ به هر حال گفتم، اینها علت دارد و چندین مسأله است. چون هر کدام
از اینها برای خودش یک بابی دارد. همین که چمران چی بود؟ و چرا به لبنان
رسید؟ و چرا به این شکل قرار گرفت؟ اینها هر کدام یک مسأله مختلف است و هر
کدام برای خودش باب مخصوصی دارد. حالا، آن روز هم اگر من این مسأله را
گفته باشم، الآن دنبال این نبودم که این موضوع را بگویم؛ آن روز هم
نمیدانم چه شد که موضوع را گفتم؟ به هر حال ...
حالا هم اگر تَحَفُظّی داشته باشید یا مایل نباشید که ما این مسأله را نقل کنیم ...
موسوی: نه، نه؛ مرحوم حاج احمد آقا امروز از دنیا رفته است و ...
البته شبیه این مطلب را ما از دیگران نیز شنیدهایم. به عنوان مثال یادم
هست که آقای احمد منتظری فرزند آیتالله منتظری نیز چند سال پیش خاطرهای
شبیه این مطلب را که خود شاهد آن بودند و به دوران اقامت حضرت امام در
پاریس مربوط است، برای من نقل کردند. بر اساس آن خاطره، مرحوم حاج احمد
آقا ناراحت بودند که چرا برخی مردم قم در تظاهرات، تصاویر امام صدر را نیز
در دست داشتند ...
موسوی: حالا؛ مرحوم احمد آقا را من گفتم، به دلیلِ ...
محو بودن در پدرش ...
موسوی: همین. این خودش یک مسأله هست؛ یعنی ...
خود ایشان هم در وصیتنامه خود نوشته است که «من در جهت مصلحت امام به
هیچ فرد و گروهی رحم نکردهام و خیلیها را در این راستا رنجاندهام» ...
موسوی:
همین. شما اگر الآن بیایید و با یک دید سطحی به قضیه نگاه کنید، شاید
بگویید چرا؟ اما کسی که به هر دلیلی عاشق پدرش باشد و پدرش را برای خودش
سمبلی بداند، طبیعی است که خود را برای پدرش به هر آب و آتشی بزند. خود
مرحوم احمد آقا هم چندین بار در مراحل مختلف [به من] گفت که من به تفصیلات
کاری ندارم. توجه میکنید؟
بله ...
موسوی:
من یک صحنهای را خودم به یاد دارم که از نظر من خیلی قابل تقدیر بود.
روزی که هواپیمای حامل شهید محلاتی و اینها مورد اصابت قرار گرفت و سرنگون
شد، من آنجا [جماران] و در دفتر آقای صانعی بودم که خبر رسید. نزدیک مغرب
بود. واقعا اینجا مسأله خیلی مهم است. احمد آقا به فکر فرو رفت که مسأله
را چگونه به امام منتقل کند. همه خبر یکجا به او رسیده بود که «همه
رفتند» و الفاتحه! نشست، کمی صحبت کردیم و بعد پیش امام رفت و مدتی بعد
برگشت. گفت رفتم و به امام گفتم: «یک خبری آمده که برای یک هواپیمای نظامی
ما مشکلی پیش آمده است؛ چندین نفر از مسئولین داخل هواپیما بودند که البته
ما الآن نمیدانیم دقیقا چه کسانی هستند». خلاصه آنقدر خبر را تکهتکه و
ریز ریز میکند، که فشار آن بر روی امام گرفته شود ...
و این نهایت دلسوزی ایشان را نسبت به حضرت امام نشان میدهد ...
موسوی:
بله؛ و میگفت تا خبر را به امام رساندم، امام دستشان را اینطور تکان
دادند و دو بار گفتند «محلاتی هم رفت»؛ «محلاتی هم رفت». یعنی بعد از
اینهمه ریز کردن، آخرش حضرت امام اینطور گفت. این یک صحنه. صحنهای دومی
را هم میخواهم برایتان تعریف کنم، که شخصیت ممتاز مرحوم احمد آقا و نقش
مهم ایشان را مراقبت از امام بهتر نشان دهد ...
بفرمایید ...
موسوی:
این قصه به داستان سفر آن هشت رئیسجمهور مربوط است که در اوایل زمان جنگ
برای دیدن حضرت امام به تهران آمدند. البته الآن یادم نیست که قصه را از
خود احمد آقا شنیدم، یا کس دیگری برایم تعریف کرد. فکر میکنم خودش بود که
برایم تعریف کرد. میگفت اینها آمده بودند که عملا به ما بگویند «تسلیم
شوید، والا از خرمشهر تا دیگر نقاط راه باز است»! هرچه هست در باره تسلیم
بود، نه برای اینکه ما قیافه بگیریم! میگفت که اینها رسیدند و ما دیدیم
که حرفی برای گفتن نداریم! یعنی باختیم! میگفت من یک لحظه به نظرم رسید
به بچههای تشریفات وزارت خارجه زنگ بزنم که اینها را لِفتشان بدهند تا
وقت ظهر و نماز برسد. میگفت اینها هم همین کار را انجام دادند و آنها
نزدیک ظهر آمدند. میگفت وقتی آمدند، خیلی با آنها گرم گرفتیم و بعد به
آنها گفتیم چون الآن وقت نماز هست، امام برای نماز میروند و بعد از نماز
در خدمتتان هستیم. اینجا عرفات پیشقدم میشود و میگوید، من میخواهم پشت
سر امام نماز بخوانم. خُب، بقیه هم جرأت نمیکنند که بگویند نه! گفت
مقدمات و از جمله دوربین فیلمبرداری را آماده کردیم و امام آمدند که نماز
را اقامه کنند. خُب، حالا اینجا احمد آقا چکار میکند؟ خودش میآید و پشت
سر امام و جلو صف اول قرار میگیرد و به امام اقتدا میکند. نماز که تمام
شد، این احمد آقایی که حالا خودش روزی دویست بار امام را میبیند، میآید
و دست امام را میبوسد! عرفات بعد از او میآید دست امام را میبوسد و
دنبال او همه آن هشت نفر رئیسجمهور میآیند و دست امام را میبوسند!
دوربینها شب این صحنه را پخش میکنند و مردم میبینند و میگویند، پس ما
خیلی قدرتمند هستیم که این هشت نفر رئیسجمهور به اینجا آمدند تا دست امام
را ببوسند! ببینید! وضع نظامی خراب بود؛ اما احمد آقا با این صحنهای که
درست میکند، کل فضا را بر میگرداند. خُب ببینید! کسی که به اصطلاح
خودمان اینطور محو در پدرش باشد، که وقتی خبرهای ناگوار میرسد، آنها را
چنان ریز کند که صدمهای به پدرش نرسد، و وقتی هشت تا رئیسجمهور میآیند
که بگویند «دستها بالا»، اینطور فضا را برگرداند، چنین کسی برایش خیلی
طبیعی است که تا زمانی پشتیبان و طرفدار دیگر شخصیتها باشد، حالا هر کس
میخواهد باشد و هر قدر هم میخواهد ارزشمند باشد، که با بابایش باشد.
والسلام؛ با بقیه چیزها و دیگر تفصیلات هم کاری نداشت ...
یعنی با شخصیتهایی رابطه دوستانه داشت که در عرض حضرت امام نباشند، بلکه در طول ایشان باشند ...
موسوی: بله. حالا هر کس که میخواهد باشد ...
و ایشان شاید نگران این بود که اگر امام صدر باشد، در عرض حضرت امام باشد و نه در طول ایشان؟
موسوی:
حالا؛ در طول که نبود حتما! حتما نبود [18-1]! بحث بر سر این بود که چقدر
میتواند نزدیک به مسیر باشد! لذا من حتی امثال بنیصدر و قطبزاده را
یادم هست. خُب، احمد آقا با همه اینها رفیق بود. خدا رحمتش کند. خودش
میگفت لحظهای که قطبزاده زندان بود و فردایش میخواستند او را اعدام
کنند، من دلم به حالش رحم آمد ...
این را حاج احمد آقا میگفت؟
موسوی:
بله؛ میگفت رفتم زنگ زدم و احوالش را پرسیدم. میگفت این بیچاره از وقتی
صدای مرا شنید، دیگر داشت میمُرد! میگفت من حتی به ذهنم رسید که بروم و
یک حالی ازَش بپرسم؛ ولی با دوستان وقتی مشورت کردم، قبول نکردند. ایشان
[مرحوم حاج احمد آقا] اینطور بود. یا در قصه رفتن امام به پاریس، خودش
برای من گفت؛ گفت ما که رسیدیم، این قطبزاده بود که همه خَرحمالیها را
انجام داد. میگفت گذرنامه امام را گرفت و برد و چکار کرد و چکار کرد و
چکار کرد. از طرفی چون کسی همراهش نبود، ماشینش را در پارکینگ فرودگاه
گذاشته بود. بنیصدر هم یکی از دانشجویان را آورده بود که همینطور [با
ماشین] او دور میزد. در نتیجه تا امام رسیدند، ماشین رسید و امام به
ماشین بنیصدر داخل شدند. احمد آقا گفت من به دلم به حال قطبزاده رحم آمد
و به به امام گفتم که حاجآقا، من با قطبزاده میآیم. برای اینکه [با
خنده] وقتی خَرحمالیها مال این است، پُزَش چرا مال آن یکی باشد؟
حاجآقا وقت گذشته است و فکر میکنم دیگر نباید خیلی مزاحم شما باشیم ...
موسوی:
حالا؛ مسأله آقای صدر، از آن بحث مربوط به ساحل شرقی مدیترانه شروع
میشود، و به این نقطه میرسد که بالأخره شیعه میخواهد برای خودش رقمی
بشود، و بعد به مسأله پیروزی انقلاب اسلامی میرسد که اصلا کل جریان شیعه
را در منطقه و دنیا دگرگون میکند، و نهایتا به الآن میرسد که متأسفانه
باز همان دیدگاه دیرینه حاکم است که حتما یک مارونی باید شخص اول لبنان
باشد. همانطور که میبینید، به رغم این فضای موجود که میتوانند ظرف تنها
یک شب، خیلی قشنگ کل بیروت و لبنان را بگیرند، مردم را تا وسط راه
میآورند، بعد هم به آنها میگویند برگردید عقب! فردا بعد از ظهر هم به
رغم شهادت هشتاد تن از بچههای باصفای شیعه، آقای میشل سلیمانِ مارونی با
همه دَبدَبه و کَبکَبهاش میرود تا دوباره حاکم شود. توجه به این نقطهها
مهم است. این نقطهها باید به هم متصل شوند. اگر نخواهید به این نقاط توجه
کنید، مسائل خیلی پیچیده و خطرناک خواهد شد، مضاف بر اینکه به هیچ
نتیجهای هم نخواهید رسید.
یک سؤال دیگر هم برای من وجود دارد که اگر اجازه دهید مطرح کنم؟
موسوی: بفرمایید ...
اگر اشتباه نکرده باشم، آقای هاشمی رفسنجانی سال 1358 بود که سفری به لبنان آمد و بعد ...
موسوی: اول رفت به لیبی و بعد آمد به لبنان.
احسنتم. ایشان به سوریه و لیبی و سپس لبنان رفت ...
موسوی: نه؛ ایشان اول به لیبی رفت و بعد آمد به سوریه و بعد آمد به لبنان. چون من در جریان این سفر بودم.
دقیقا. سؤال من نیز درست به همینجا مربوط است. آیا هیچ به یاد میآورید
که آقای هاشمی برای شما یا لبنانیها از طرح مسأله امام صدر با لیبیاییها
صحبتی کرده باشد؟
موسوی:
گفت یادم رفت [که مسأله را با لیبیاییها مطرح کنم]. یادم هست که با ایشان
بر روی بالکن نشسته بودیم و خودش گفت یادم رفت [خنده] [19]! [حالا شما]
چرا این را میگویید؟ بالاتر از این وقتی است که جلود به اینجا میآید و
به حزب جمهوری اسلامی میرود. این را خود آیتالله خامنهای برای من نقل
کردند. گفتند که جلود آمد و با شهید بهشتی ملاقات کرد و فضا خیلی گرم و
صمیمی بود. گفتند آقای بهشتی که آمدند پیش من نشستند، به ایشان گفتم آقای
بهشتی! اصلا در باره آقای صدر صحبتی نکردید؛ چه شد؟ ...
این را چه کسی به آقای بهشتی گفت؟
موسوی:
خود آیتالله خامنهای؛ این را به خود من گفتند. گفتند آقای بهشتی آمد
پهلوی من نشست و فضا خیلی صمیمی، گرم و همه صحبتها در باره رابطه با
انقلاب و اینها بود. گفتند یک دفعه به آقای بهشتی گفتم آقای بهشتی، هیچ
صحبتی در باره آقای صدر نکردید! بد است! آقای بهشتی هم گفتند باشد؛ یک
دفعه بلند شدند و با آن فرمول خاص خودشان جلود را بلند کردند و به آن بالا
بردند و عکس دستهجمعی گرفتند و گفتند ما با هم صمیمی هستیم و چِه و چِه،
اما خواهشی هم از شما داریم و آن این است که موضوع آقای صدر را برای ما حل
کنید.
پس آقای بهشتی یادش بود مسأله را؟...
موسوی:
نه؛ یادش رفته بود و بعد با یادآوری آیتالله خامنهای بلند میشود و
مسأله را جبران میکند. آقای هاشمی هم به خود من گفت که من یادم رفت! در
بالکون هتل کالتون با هم نشسته بودیم که گفت یادم رفت!
انصافا هم مسأله امام صدر چه زمانی واقعا برای آقای هاشمی مسأله بوده
است؟ الآن سی سال دارد از این مسأله میگذرد! وقتی آقای هاشمی حتی در
اولین سفر خود به لیبی این مسأله را یادش میرود، چطور میتوان در طول سی
سال بعد انتظار داشت که ایشان این مسأله را به یاد داشته باشد؟ من
میخواهم نتیجه بگیرم که مسأله امام صدر هیچگاه برای آقای هاشمی مسأله
نبوده است! و اگر رابطه ایران و لیبی نیز طی این سی ساله اینقدر گسترش
پیدا کرد، آقای هاشمی از مسببان اصلی آن است! برای اینکه محمد منتظری و
آیتالله منتظری تنها اول انقلاب بود که فعال بودند و بعد از آن دیگر این
امثال آقای هاشمی بودند که تصمیمسازان اصلی کشور بودند ...
موسوی: نه، نه؛ اولا مسأله ارتباط با لیبی ...
لابد به خاطر ضرورتهای جنگ و تهیه موشک و اینها بود ...
موسوی:
نه؛ اصلا ربطی به جنگ نداشت. ببینید! به هر حال در محاسبات کشورها، حتما
این موضوع مد نظر قرار خواهد گرفت؛ چه بخواهید و چه نخواهید و حتی اگر
هزار جور دعوا نیز داشته باشید! لیبی تنها کشوری بود که با شاه ارتباط
دیپلماتیک نداشت [20]! خُب؟ همه [کشورها این ارتباط دیپلماتیک با ایران
را] داشتند، اما لیبی نداشت! در نتیجه، شما نمیتوانید وقتی صفحه میچرخد،
همه آنهایی را که تا دیروز قربونِ شاه میرفتند، در بغل بگیرید؛ اما کسی
را که با شاه چپ بوده است، حالا به هر دلیلی، باز به او فحش بدهید و با او
دعوا کنید! چنین چیزی نمیشود؛ یعنی از نظر فنی امکان ندارد! در نتیجه به
طور طبیعی [رابطه با لیبی بر قرار شد]. یادم هست که وقتی جلود میخواست به
ایران بیاید، بحث سر این بود که او اصلا بیاید یا نیاید! الان یادم نیست
که این مطلب را از خود حسین آقا [خمینی] شنیدم یا کسی دیگر برای من نقل
کرد. به هر حال، شهید چمران خُب وزیر دفاع بود. او به پاویون میآید و
میخواهد مانع بشود که [هواپیمای حاملِ] جلود بنشیند. آخرین حرفی که او در
آنجا به حسین آقا میگوید، این بود که خیلی خُب؛ بیاید به فرودگاه، با
هلیکوپتر او را به قم ببرید تا برود با امام دیدارش را بکند و بعد برگردد
و برود! که آنجا حسین آقا، آنطور که حالا یا خودش برای من نقل کرد یا
دیگران برایم نقل کردند، محکم به صورت چمران سیلی میزند و او را روزی
زمین پرت میکند و بعد به او میگوید: «اینجا کشور بابای من هست، اگر خوشت
نمیآید، بر گرد برو لبنان»! با همین عبارت! [21]
این کار را چه کسی میکند؟
موسوی: حسین ...
آقای سید حسین خمینی؟ ...
موسوی:
بله؛ به صورت چمران سیلی میزند و او را پرت میکند روی زمین! در نتیجه،
کل مجموعه [مسئولانِ وقتِ کشور] این را پذیرفته بود که ما نمیتوانیم با
[لیبی رابطه نداشته باشیم] ...
اما حضرت امام تا آخر هم قذافی را به حضور نپذیرفت! ...
موسوی: چی؟
پس چرا حضرت امام تا آخر قذافی را به حضور نپذیرفت؟
موسوی: نه؛ این قصهاش اینطور نبود ...
این را خود آیتالله موسوی اردبیلی برای ما نقل کرد ...
موسوی:
نه؛ دارم میگویم که این مسأله را من خودم در جریانش بودم. ببینید! امام
دو تا مسأله داشتند. یکی اینکه از جلود استقبال کردند. این را خود احمد
آقا به من گفت. گفت ما گیر کرده بودیم که وقتی جلود میآید، با او چگونه
برخورد کنیم. آیا بیاید، اما امام برای او بلند نشوند؟ خُب، این بد است و
نمیشود! آیا بلند بشوند؟ باز هم بد است! پس چکار کنیم؟ گفت ما این کار را
کردیم؛ کسانی را که با امام بودند، زود دَکِّشان کردیم و امام به داخل
رفتند. جلود آمد و نشست و سپس امام بر او وارد شدند. با این ترتیب عملا
آنها بودند که برای امام بلند شدند و در نتیجه محذوری هم برای امام پیش
نیامد. بنابراین مسأله بر مبنای محاسبه بود! یعنی چکار بکنیم که هم ارتباط
باشد و هم امام دچار محذور نشوند! ...
بله.
موسوی:
در جریان قذافی، مسأله فرق داشت. قذافی وقتی میخواست بیاید، به عنوان
اینکه من رهبر انقلاب هستم، میخواست با رهبر انقلاب ملاقات کند. و این را
هیچکس در جمهوری اسلامی نمیپذیرفت، نه فقط امام! چون برای ما امام خمینی
رهبر یک انقلاب اسلامی و الهی بود؛ در حالیکه قذافی حداکثر رهبر یک کودتا
بود!
به هر حال آیتالله موسوی اردبیلی در گفتگویی که در همین دفتر دوم
مجموعه عزت شیعه چاپ شده است با صراحت عنوان کردهاند که مسئولان کشور حتی
تا آخرین روزهای عمر حضرت امام اصرار داشتند که آن بزرگوار قذافی را به
حضور بپذیرد! اما ایشان نمیپذیرفتند و هر بار نیز پاسخ میدادند که «او
هنوز مسأله آقا موسی را حل نکرده است؛ من چطور او را بپذیرم؟»
موسوی:
حالا؛ آخر ببینید! امام همین مشکل را با حافظ اسد هم داشتند. حافظ اسد هم
نیامد. ببینید! امام روی بعضی از مسائل حساس بودند. مثلا من یادم هست که
یک بار پاریس بودم و شب به نوفللوشاتو برگشتم. هوا خیلی سرد بود و
یخبندان شدیدی بود. دیدم دو نفر در این سرما بیرون ایستادهاند. رفتم
داخل و پرسیدم چه خبر است؟ گفتند که این دو نفر از طرف حافظ اسد آمدهاند
و برای امام نامه آوردهاند. نزد آن دو نفر رفتم و گفتم چرا اینجا
ایستادهاید؟ گفتند بله، برای امام نامه آوردهایم و منتظر جواب هستیم.
رفتم و به امام خبر دادم که اینها منتظر جواب هستند. امام گفتند به اینها
بگویید که جواب را با پُست میفرستیم! وقتی آمدم و پاسخ امام را منتقل
کردم، این دو نفر دیگر کلههایشان داشت سوت میکشید! حیران مانده بودند که
این یعنی چه و چه نوع برخوردی است؟ ببینید! امام یک روند خاصی را با
بعضیها داشتند، که آن را فقط خودشان میفهمیدند که چرا این کار را انجام
میدهند. البته ما متوجه میشدیم که چرا این کار را انجام میدهند؛ ولی
فلسفهاش را به قولِ خدا رحمتش کند حاج مهدی عراقی، ما امام هرچه
میگفتند، اول «دو ریالی»مان درست نمیافتاد، اما بعد میفهمیدیم که همان
درست است. ایشان [مرحوم حاج مهدی عراقی] میگفت که من از سال 1342 که یادم
میآید، امام هرچه میگفت، اول نمیتوانستیم هضمش کنیم، اما بعد
میفهمیدیم که همان درست است. در نتیجه، امام همین موضوع را با حافظ اسد
نیز داشتند؛ یعنی مسأله منحصر به قذافی نبود. در مورد [نبیه] بری نیز
[همینطور شد]. بعضی آقایان تلاش کرده بودند و حتی قرار ملاقات با امام نیز
برای او گرفته بودند. برای همین آقای [نبیه] بری. که بعضی دوستان آمدند و
به من گفتند چنین چیزی در جریان است و تنها کسی که میتواند جلوی این
[ملاقات] را بگیرد، تو هستی ...
در پاریس یا در ایران؟
موسوی:
در ایران، قبل از فوت امام. من به آنها گفتم الآن ماه شعبان است. شما یک
کاری بکنید که قضیه کِش پیدا بکند و به ماه رمضان برسد. در ماه رمضان امام
احدی را ملاقات نمیکند. بعد از ماه رمضان هم من به ایران میروم و مسأله
را درست میکنم؛ یعنی جلوی آن [ملاقات] را میگیرم [22]. که البته خورد به
کسالت امام و فوت ایشان و او هم دیگر با امام ملاقات نکرد. لذا موضوع،
موضوع فقط قذافی نبود. چون نمونه دومش حافظ اسد بود؛ با وجود آنکه روابط
ما با حافظ اسد خیلی صمیمی بود و هیچ مشکلی از این نظر نداشتیم. حالا،
اینکه چرا حضرت امام اینطور روی این موضوعات حساسیت داشتند، این به آن
زاویه دید خاص خودشان مربوط است؛ که ما هم یک مقداری از آن را میفهمیدیم.
ولی به هر حال کل مسئولین ما هیچ مشکلی روی این موضوع نداشتند که باید
روابط ایران و لیبی برپا شود ...
همه متفقالقول بودند ...
موسوی:
بله؛ همه! و انگیزه اولِ آنها هم، چون من گفتم که خودم در ریز جریان بودم،
انگیزه اول آنها هم این بود که اصلا انصاف اجازه نمیدهد که یک کسی که به
هر حال با رژیم شاه درگیر بوده است، ما الآن هم بیاییم و با او دعوا کنیم؛
[اما] آنهایی را که در زمان شاه قربون او میرفتند، الآن بیاییم و قربون
آنها برویم! فلسفه اول [رابطه ایران و لیبی] این بود. تفصیلاتِ مسأله، بعد
از این است که مطرح میشود. واقعیت هم همین است که لیبی در موضوع ایران،
خصوصا در آن مقطع جنگ، هیچ کوتاهی نکرد. این را انصاف حُکم میکند که
بگوییم. به هر حال من در جریان بودم. لیبی تنها کشوری بود که هواپیما [به
آنجا] میرفت و [به صورت] مُفت [اسلحه و مهمات] میآورد. دوستانی که به
آنجا میرفتند و میآمدند، میگفتند ما وقتی پیشنهاد پول میدادیم،
[لیبیاییها] عین این عبارت را میگفتند: «عیب»! یعنی خجالت بکشید! ما
پولی با هم کار نمیکنیم! خُب [با خنده]؛ در آن مقطعی که ما دنبال فشنگ
میگشتیم، هواپیما [ی ما] در بیابان [لیبی] همینطور پُر میکرد و با موشک
و اینها بر میگشت! اینها را به هر حال نمیتوان نادیده گرفت؛ حالا هر کس
که میخواهد باشد، حتی اگر هم بخواهد اینجور چیزها [مسأله امام صدر] را مد
نظر قرار دهد ...
بله ...
موسوی:
حالا بیاییم و به قصه آقای صدر برسیم. الآن معمایی که هست این است که خود
آقای صدر به خود من گفت که «الله یرحمه»! یعنی خدا رحمتش کند!
این را چه کسی گفت؟
موسوی:
خود آقای [آیتالله شیخ محمد مهدی] شمسالدین! به خود من گفت. وقتی به
خانهاش رفته بودم بعد از پیروزی انقلاب، این عبارت را گفت ...
یعنی قطع امید کرده بود؟
موسوی:
بله؛ و البته منطقی هم همین است! برای اینکه وقتی کسی را میدزدند، یا
باید بگویند که در مقابلش چه میخواهند؟ یا اینکه او را سر به نیست کنند!
اینکه [با خنده] او را در نمک بگذارند، یعنی چه؟ البته از آن طرف، من خودم
در یک مورد از کسی [چیزی را] شنیدم که البته او من را نمیشناخت. برای
اینکه یک موقع است که طرف من را میشناسد و میخواهد مطلبی را بگوید؛ یک
موقع هم هست که نمیشناسد و همینطور به مناسبتی مطلب را مطرح میکند. او
نقل میکرد که یکی از فلسطینیها را در ایتالیا گرفته بودند که بعد به
شکلی فرار کرده و پیش ما آمده بود؛ آنهم با خیلی ترس و واهمه و اینها. و
گفته بود که هر لحظه ممکن است من را بکشند و البته فردای آن روز هم در
همان ایتالیا او را کشتند. [این فلسطینی] میگفت در آن زندانی که ما
بودیم، آقای صدر هم بود [23].
این قضیه چه سالی اتفاق افتاد؟
موسوی:
این آقایی که این را برای من نقل کرد، حدود شش هفت سال پیش نقل کرد. خودش
هم وقتی این مطلب را شنیده بود، که از طرف جمهوری اسلامی به ایتالیا رفته
بود و در آنجا خدمت میکرد. میگفت [آن فلسطینی] خیلی با ترس و اینها آمده
بود و فردای آن روز هم او را زدند و کشتند.
کجا او را کشتند؟
موسوی:
در همان ایتالیا. حالا، شاید یکی بگوید که آقای صدر در ایتالیا بوده است؛
یکی دیگر هم بگوید که ایشان هنوز در لیبی و در نمیدانم، فلان بیایان است.
به هر حال این مدت زمان، با معادلات متعارف گروههای تروریستی [با خنده]
نمیسازد ...
به نظر شما آیا این مسأله باید دنبال بشود یا نشود؟
موسوی: ببینید! این معما به هر حال باید حل شود؛ باید حل شود ...
اگر امام صدر انشاءالله در قید حیات باشند و بر گردند، آیا فکر میکنید
هنوز میتوانند برای اسلام، شیعه، لبنان و حتی ایران مثمر ثمر باشند؟
موسوی:
ببینید! این فرض، الآن جایش نیست. چون به هر حال شخصی که سی سال و اندی در
یک فضای قرنطینه بوده، این را شما امکان ندارد که در یک مدت کوتاهی
بتوانید به کارش اندازید! مضاف بر اینکه مسأله عمر و سن هم هست. یعنی
[امام صدر] بیست ساله نبود وقتی رفت، که الآن شصت سالش شده باشد! ایشان
هفتاد ساله بود وقتی رفت و الآن صد و اندی سال سن دارد!
البته ایشان وقت رفتن پنجاه سال داشتند و الآن انشاءالله هشتاد سال دارند ...
موسوی:
حالا؛ من دارم مثال میزنم. میخواهم بگویم اینطور نیست که سن و اینها
[بیتأثیر باشد]. اینها مؤثر است و باید اینها را نیز مد نظر قرار داد.
ولی به هر حال، مسأله اصلیای که به نظر من الآن هست، هم برای شیعه در
لبنان و هم برای شیعه در ایران، این است که در عین حالیکه این موضوع باید
حل شود، که حتما هم باید حل شود ... همه دنیا بالأخره مشکلاتش حل میشود و
این مشکل را نیز نمیتوان گذاشت که همینطور تا ابد باقی بماند! حتی مسأله
چِگُوارا را هم آخرش حل کردند و گفتند او را فلانجا کشتند و رفتند و
استخوانهایش را هم برداشتند و آوردند [با خنده]. اینکه دیگر آخرینش بود!
اینکه این مسأله همینطوری به شکل یک معما باقی بماند و نه معلوم باشد که
ایشان کجا است و نه معلوم باشد که چه کسی ایشان را کشته است، این نمیشود!
البته یک حرفی را یکبار یک کسی به من زد که خیلی مهم بود ...
بله ...
موسوی:
در جایی بودیم که این موضوع مطرح شد. گفت آقا؛ همانطور که شما در جمهوری
اسلامیتان و در سیستمهای اطلاعاتیتان عنصرهای نفوذی و ناباب دارید، که
اینجا مثال [کاظم] موسوی را هم زد، شما چرا قبول نمیکنید که در سیستمهای
ما نیز یک چنین آدمهایی باشند! آیا شما میآیید اعتراف کنید که نیروهای
نفوذی [در سیستم اطلاعاتیتان] چه کارهای غلطی انجام دادهاند؟ یا سرپوش
روی آن میگذارید؟ پس چرا از ما توقع دارید که ما بیاییم و این را اعلان
کنیم؟ در جایی بودیم که این حرف مطرح شد.
طرفی که این مطلب را گفت، حتما لیبیایی بود؟
موسوی: [کمی مکث] بله.
سؤالی که اینجا بلافاصله به ذهن میرسد این است که در یک نظام
فوقالعاده امنیتی مثل لیبی، آیا یک مسئول اطلاعاتی جرأت این را دارد که
به شکل سر خود، بدون آنکه از رئیس خود دستور داشته باشد و حتی بدون آنکه
حداقل از خارج از کشور خط بگیرد، یک میهمان عالیرتبه رسمی مثل امام صدر
را مورد تعرض قرار دهد! آیا فضای امنیتی لیبی، از فضای امنیتی سوریه که
خود وصف کردید، آرامتر و متعادلتر است؟ و مگر در جریان همین غائله
قتلهای زنجیرهای مقام رهبری نگفتند که رأی کاشناسیشان این است که قضیه
در خارج از کشور ریشه دارد؟
موسوی: حالا،
من گفتم؛ من که نمیخواهم حرف او را قبول کنم. تنها میخواهم بگویم که این
واژه هم مطرح شده است. یعنی در جایی بودیم که این موضوع مطرح شد.
بله.
موسوی:
حالا؛ ببینید! اینجا الآن دو تا مسأله مطرح است. به هر حال جامعه شیعه یک
ویژگیای که دارد همین است که تاریخ خودمان را فراموش نمیکنیم. این، خودش
خوب است. یعنی هر ملتی و هر امتی که تاریخ خودش را نگه دارد و روی آن کار
کند، این خودش چیز خوبی است. اما اینکه بیاید و اسیر آن موضوع تاریخی شود،
این هم خوب نیست. ما الآن خودمان، قریب صد هزار نفرمان یا بیشتر، [در
جریان دفاع مقدس] توسط صدام شهید شدند. اما در یک مقطعی، ارتباطات حسنه
داشتیم، حتی با خود صدام! اینکه بعدا حالا از جای دیگری کَلَکَش کنده شد،
این یک بحث دیگر است! اما اسیر موضوع نشدیم که بگوییم، چون تو با ما جنگ
کردی و صد هزار نفر را از ما به شهادت رساندی، پس دیگر تا «هم فیها
خالدون» با تو کاری نداریم! با عربستان سعودی هم همینطور شد، [اگرچه] چند
هزار نفر [از حجاج] ما را در خانه خدا شهید کردند [24]! اینکه شما این
موضوعات را فراموش کنید، درست نیست. از یاد بردن اینها درست نیست. اما
اینکه شما همیشه اسیر یک جریان قرار بگیرید و در نتیجه دیگر هیچ نوع حرکتِ
خارج از آن محدوده و در جهت جلو انجام ندهید، این هم خوب نیست. چون جامعه
را راکد و متحجر میکند. از طرفی فضای لبنان هم از آن مراحلی که آقای صدر
بود، گذشته است. امروز شرایط طوری است که اگر هیئت دولت بخواهد یک مسئولِ
حراستِ طرفدار نبیه بری را از فرودگاه بر دارد، پایتخت به خاک و خون کشیده
میشود؛ و دولت مجبور میشود که عقبنشینی کند و بگوید غلط کردم! یعنی کار
به اینجا رسیده است! خُب، این حرف در زمان آقای صدر جزو خوابهایی بود که
خود آقای صدر هم نمیدید! یعنی جزو محالات بود. هیئت دولتی که نتواند یک
افسر را از این نقطه به آن نقطه جا بجا کند، به درد حتی زبالهدانی هم
نمیخورد. الآن حتی اگر در کشور آمازون هم باشد، کدام دولت میتواند این
را بپذیرد که شما در سطح کشور یک شبکه ارتباط تلفنی داشته باشید، آنهم
خارج از سیستم دولت؟! کدام دولت این را میپذیرد؟ خُب، الآن وضعیت [در
لبنان] به این مرحله رسیده است.
حاجآقا ما خیلی مزاحم شدیم ...
موسوی:
خواهش میکنم. اولا خیلی خوشوقت شدیم. انشاءالله که موفق و مؤید باشید.
و واقعا هم در موضوع آقای صدر، یکی از نکات مهم این است که حداقل من، شما
و همهمان باید از این جریان پند بگیریم، که واقعا زندگی و حرکت ما طوری
باشد، که حداقل اینطوری سر به نیست نشویم! چون شما اگر، صرفنظر از اینکه
شاید دهتا و صدتا اشکال هم داشته باشید، اما طوری سر به نیست شوید که
نتوانند فاتحه بگیرند و نتوانند دفن کنند و بعد از سی سال هنوز بگویند که
زنده است، ولی کو و کجا و چی! این واقعا خیلی سنگین و ثقیل است! شما الآن
حتی همین مفقود الاثرهای خودمان [را در نظر بگیرید]. اینها همه سربازهای
معمولی بودند و نه شخصیتی بودند و نه هیچی! اینها را شما حساب کنید که
برای خانوادههای خودشان چقدر سنگین است!
شما اگر بخواهید با دید مثبت، جملهای را در حق امام صدر بگویید، چه خواهید گفت؟
موسوی:
ببینید! آقای صدر در مقطفی که در لبنان بودند، نقش خوبی را در جهت به صحنه
آوردن جامعه شیعه انجام دادند. چون جامعه شیعه آن روز در صحنه نبود و
ایشان آن را به صحنه آورد. این نقش بسیار مهمی در آن مقطع بود. این، خیلی
فشرده و خلاصه!
پینوشتها
[1]. این گفتگو در تاریخ 4/3/87 در منزل فرزند حجتالاسلام سید صادق موسوی
در شهرک مهدیه شهر قم انجام گرفت. دوست ارجمند حجتالاسلام سید مصطفی
مطبعهچی نه تنها زحمت هماهنگی گفتگو را متقبل شدند، بلکه نگارنده را نیز
در انجام گفتگو همراهی کردند.
[2]. البته حجم اعتراضات مردمی علیه
اسائه ادب برخی سیاسیون لبنان به امام صدر خیلی بیش از اقدامات مرحوم شیخ
سلیمان یحفوفی در حمایت از آن بزرگوار بود. جهت اطلاع بیشتر از تفاصیل
ماجرا ر.ک. به گفتگوهای آقایان ابویحیی، ابوهشام و ابوذر عاملی (یوسف حسین) در دفتر اول از مجموعه «عزت شیعه».
[3]. شایان ذکر است که امام صدر از مدتها پیش از توطئه مزبور، اندیشه
تأسیس «مقاومت لبنانی» را در سر میپروراند و در همین راستا برخی جوانان
غیور شیعه لبنانی را جهت فراگیری دورههای آموزش نظامی به مصر گسیل داشته
بود. آیا چنین اقدامی صرفا فرهنگی و تبلیغاتی است؟! جهت اطلاع بیشتر ر.ک.
به یادداشت «گاهنامه اولین دهه مقاومت اسلامی لبنان در آیینه خاطرات (1)» در صفحه «اندیشه و سیره» از سایت «روایت صدر».
[4]. جهت اطلاع از تفاصیل ماجرا ر.ک. به گفتگوی نگارنده با مجله «شاهد یاران»، شماره 18، ص 82.
[5]. تا جاییکه نگارنده اطلاع دارد، امام صدر نه در آن مقطع و نه قبل و
بعد از آن، هرگز از مرحوم آیتالله سید محمد شیرازی به عنوان یکی از افراد
واجد شرایط برای مرجعیت شیعه نام نبردند. عجیب است که چنین سخنان بیاساسی
اولا چگونه به مرحوم حاج احمد آقا منتقل و ثانیا چگونه توسط آن مرحوم باور
شده بود؟!
[6]. حتی اگر مخابره چنین تلگرافی توسط امام صدر واقعیت
داشته باشد (؟)، نگارنده متوجه نمیشود که کدام بخش از مفاد آن بر تعارض
آن بزرگوار با جریان انقلاب و خطمشی امام راحل دلالت دارد!
[7].
صحت و سقم این مطلب را به طور تلفنی از آقای دکتر صادق طباطبایی سؤال
کردم. با قاطعیت تکذیب کردند. شایان ذکر است که حجتالاسلام شیخ مصطفی
مصری، از فعالان حرکت امل در زمان امام صدر و از روحانیون محترم لبنانی
مقیم حوزه علمیه قم که خود در مراسم بزرگداشت چهلم دکتر شریعتی در بیروت
حضور داشت، نیز در این خصوص چنین گفته است: «اصولاً اولین اقدام علنی و
تبلیغی برای معرفی انقلاب اسلامی ایران به مردم لبنان، توسط امام موسی صدر
انجام گرفت. این كار در مراسم اربعین دكتر علی شریعتی در بیروت صورت گرفت.
اولین باری كه تصاویر امام خمینی به شكلی گسترده در میان شیعیان لبنان پخش
گردید، در مراسم اربعین دكتر شریعتی در بیروت بود. یادم هست كه در زیر
تصاویر امام خمینی به دو زبان عربی و انگلیسی چنین نوشته شده بود: "الامام
سید روحالله الموسوی الخمینی، المرجع الشیعة فی العالم، ضحیة التحالف
الامریكی - الایرانی – الصهیونی"! ... ما [جوانان حرکت امل] آن [پوسترها]
را در میان حضار توزیع كردیم». ر.ک. به دفتر اول از مجموعه «عزت شیعه»،
گفتگو با حجتالاسلام شیخ مصطفی مصری.
[8]. وقتی در باره صحت و سقم
این مطلب از آقای دکتر صادق طباطبایی سؤال کردم، ضمن تکذیب سخن آقای موسوی
با خنده پاسخ دادند: «پس چرا در تصاویر متعددی که از مراسم عاملیه بر جای
مانده است، پوسترهای حضرت امام بر تریبون سخنرانی و دیوارهای سالن به چشم
نمیخورد»؟
[9]. لازم به یادآوری است که اساسا اصل مصاحبه امام
راحل با روزنامه لوموند فرانسه، که اولین مصاحبه آن بزرگوار با یک نشریه
معتبر بینالمللی بود، به ابتکار و همت شخص امام صدر و توسط خبرنگار آن در
بیروت (لوسین ژرژ) انجام گرفت، که از مریدان امام صدر و از مستبصران به
دست آن بزرگوار بود (ر.ک. به یادنامه امام صدر، مصاحبه با دکتر ابراهیم
یزدی). اگر امام صدر با گسترش اندیشه حضرت امام مشکل داشت، قطعا برای طرح
آن در یکی از معتبرترین و بلکه فراگیرترین روزنامههای جهان پیشقدم
نمیشد!
[10]. صحت و سقم این مطلب را به طور تلفنی از آقای دکتر صادق طباطبایی سؤال کردم. با قاطعیت تکذیب کردند.
[11]. وقتی در باره صحت و سقم این مطلب از آقای دکتر صادق طباطبایی سؤال
کردم، ضمن تکذیب سخن آقای موسوی تأکید کردند که «دائیجان اتفاقا در
انتهای همان روزِ کفن و دفن دکتر شریعتی در دمشق، خود به ما پیشنهاد و
وعده دادند که مراسم مفصلی را به مناسبت بزرگداشت چهلم آن مرحوم در بیروت
برپا کنند».
[12]. نگارنده، این خاطره آقای موسوی را از شاهبیتهای گفتگوی حاضر میداند ...
[13]. یکی از دفعاتی که نگارنده خود این مطلب را شنیده است، بهار سال 1383
و از زبان آقای مهدی فیروزان داماد محترم امام صدر در دیدار با
حجتالاسلام علی یونسی وزیر محترم و سابق اطلاعات بود.
[14]. دفاتر
اول و دوم مجموعه «عزت شیعه» آکنده از خاطرات اخلاقی زیبایی است که هر
کدام دلالت بر آن دارد، که اتفاقا برای امام صدر بسیار مهم بود که پولهای
اهدایی چگونه و از کجا میآید، و به همین سبب نیز به رغم شدتِ نیاز، از
برخی جهات، از جمله رژیم شاه، حاضر نشد کمک مالی دریافت بدارد ... به نظر
میرسد که آقای موسوی اینجا را کمی بیش از حد تند رفته و دوستان اندکی در
ورطه «قیاس به نفس» افتادهاند ...
[15]. قضیه عکس آن چیزی است گه
آقای موسوی عنوان میکند. سفرِ آخر امام صدر به لیبی بر خلاف میل آن
بزرگوار و تنها و تنها به سبب پیشنهاد و بلکه اصرار شخص هواری بومدین
رئیسجمهور وقت الجزایر صورت گرفت. جهت اطلاع بیشتر ر.ک. به یادداشت «اسرار ربوده شدن امام صدر؛ همدستان منطقهای قذافی» در صفحه «بحران پیگیری» از سایت «روایت صدر».
[16]. اکنون سؤال مهم این است: اگر ترور امام صدر به راحتی میتوانست در
خیابانهای بیروت صورت گیرد، چرا آنطورکه آقای موسوی در پاسخ پرسشهای
پیش نقل کرد، محمد منتظری تهدید «ترور در خارج از لبنان« را مطرح کرده بود؟
[17]. ر.ک. به ر.ک. به سعید فخرزاده، «خاطرات علی جنتی»، ص 157 و 158.
[18]. نگارنده همانطور که در یکی از پینوشتهای دفتر دوم از مجموعه «عزت
شیعه» آورده است، مایل نیست مسئولیت کوتاهی در پیگیری مسأله امام صدر را
متوجه فرد خاصی کند؛ چه اولا همه در آن سهیم هستند؛ ثانیا تاریخ شیعه خود
نهایتا قضاوت خواهد کرد. با این حال نمیتواند در باره سه تن ساکت بماند،
که دومین آنها مرحوم حاج احمد آقا است. از نظر نگارنده بیان این مطلب که
آن مرحوم، به رغم همه خدماتش به حضرت امام و انقلاب، از مسببین اصلی
کوتاهی ایران در مساله امام صدر بود، دور از انصاف نیست. نگارنده طی
سالیان گذشته مستندات تاریخی فراوانی را دال بر این معنا بدست آورده است
[که این خاطره آقای موسوی نیز در ذیل همانها جای دارد]، که با توجه به
اهمیت موضوع، انشاء الله در فرصت مناسب و طی مقالهای مستقل منتشر خواهد
شد.
[18-1]. واضح است که این نظر آقای موسوی هرگز نمیتواند مورد پذیرش نگارنده قرار گیرد. کسانی که به واکاوی رابطه امام صدر با انقلاب و حضرت امام علاقمند هستند، میتوانند به گفتگوهای صفحه «تاریخ شفاهی»، خصوصا گفتگوهای آقایان حاج شیخ حسن اختری و دکتر صادق طباطبایی و نیز یادداشت «چهارده خرداد: دو امام بزرگوار در یک روز» در صفحه «اندیشه و سیره» از سایت «روایت صدر» مراجعه کنند.
[19]. جالب آن است که آقای هاشمی رفسنجانی خود در خاطرات سال 1359 خویش
پاسخ این سؤال را چنین داده است: «از جمله موضوعاتی که در دیدار با آقای
قذافی و سایر مسئولین دولت لیبی مطرح کردیم، مسأله ناپدید شدن امام موسی
صدر بود. در این زمینه ضمن اظهار نگرانی نسبت به سرنوشت وی از دولت لیبی
خواستیم که برای حل این موضوع، اقدامات لازم را به عمل آورد». ر.ک. به
بشیری، عباس؛ «انقلاب در بحران (کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی – سال
59)»؛ ص 279.
[20]. البته لیبی نه به سبب حمایت از مبارزین ایرانی
در برابر رژیم شاه، که تنها و تنها به سبب موضوع جزایر همیشه ایرانی
ابوموسی و تنبهای بزرگ و کوچک بود که با آن رژیم قطع رابطه کرد!
[21]. آقای عباس آقازمانی (ابوشریف) عین این خاطره آقای موسوی را، البته
بدون اشاره به برخورد حجتالاسلام سید حسین خمینی با شهید چمران، در شماره
(48) مجله شهروند امروز نقل کرده است. وی در تشریح دیدار امام راحل با
جلود آورده است: «یکی از مسائل مهمی که در این دیدار مطرح شد، موضوع امام
موسی صدر بود و امام (ره) از جلود خواست دولت لیبی به حل این موضوع کمک
کند» ...
[22]. این خاطره خود شاهدی کوچک اما مستند بر این معناست
که از همان ابتدای پیروزی انقلاب، عدهای در ایران و لبنان تلاش میکردند
تا رابطه نظام، انقلاب و حضرت امام را با مؤسسات و شخصیتهای منسوب به
امام صدر در لبنان تیره و تار کنند.
[23]. این اولین بار طی ربع
قرن پیگیری مسأله امام صدر بود که مشاهده کردم، کسی به خاطرهای از اسارت
امام صدر در ایتالیا اشاره دارد! شایان ذکر است که طی این سالیان شبیه
خاطره مزبور را از افراد متعددی شنیدم؛ اما همه ناقلان از فرار شهروند
فلسطینی یاد شده از زندانی در لیبی سخن سخن گفتند و نه فرار وی از زندانی
در ایتالیا!
[24]. بدیهی است که نگارنده هرگز نمیتواند این
استدلال آقای موسوی را بپذیرد. اولا، واکنش ایران در برابر تجاوز رژیم بعث
عراق و فاجعه مکه بسیار قاطع و کوبنده بود. اولی در همه عرصهها و دومی
لااقل در بعد دیپلماتیک. در حالیکه در مسأله امام صدر، ایران عملا
هیچگاه واکنشی نشان نداد! امروز که سی سال تمام از ربوده شدن امام صدر
میگذرد، ایران هنوز که هنوز است، نه به مجامع حقوقبشری و محاکم
بینالملل مراجعه کرده است و نه حتی سفیر رژیم قذافی را ولو برای یک بار
به وزارت امور خارجه احضار کرده است. گویی یا امام صدر شهروند ایران نیست!
یا اصلا ربوده نشده است! یا خیلی خوب شد که ربوده شده است! یا اصلا رژیم
قذافی در این میان مسئولیتی بر عهده ندارد! ثانیا، رابطه ایران با رژیم
بعث عراق و نیز حکومت عربستان تنها زمانی بهبود یافت، که پروندههای تلخ
گذشته لااقل به ظاهر مختومه و موانع بر طرف شده بود. یعنی پس از آنکه عراق
از تمامی خاک ایران عقبنشینی کرد، عربستان عدم تکرار فاجعه مکه را متعهد
شد و به هر حال هر دو کشور حقوق ایران را به رسمیت شناختند. اما آیا
پرونده امام صدر نیز چنین وضعیتی دارد؟ ایران از همان ابتدا در شرایطی
روابط خود با رژیم قذافی را در همه عرصهها گسترش داد، که جرم مستمر
ربودن امام صدر کماکان ادامه داشت و متأسفانه امروز نیز به رغم گذشت سه
دهه همچنان ادامه دارد. ثالثا، آیا این نسخه «اسیر یک جریان قرار نگرفتن»
میتواند در همه پروندههای تلخ تجویز شود؟ اگر چنین است، چرا به رابطه با
آمریکا و حتی اسرائیل از این زاویه نمینگریم؟ و چرا ائمه اطهار (ع) و
بزرگان ما در قبال حکام بنیامیه و عباسی چنین نکردند؟ ..
منبع: سايت روايت صدر