خصوصيات مزبور از جمله تعيّنات نوعي دانش اجتماعي هستند كه به دليل بهرهمندي از وحي اسلامي و روششناسي مناسب با آن، ميتوان آن را دانش اجتماعي اسلامي ناميد.
1. تعيّنات معرفت و علم
معرفت و علم، از ابعاد، سطوح و لايههاي مختلفي برخوردار است و هر بخشي از آگاهي كه در يكي از ابعاد، سطوح و يا لايههاي معرفت قرار ميگيرد، تعيّني از تعيّنات معرفت و علم ميباشد. مثلاً تصور يك شكل خاص، نظير مثلث و يا يك پديدة طبيعي، نظير: كوه، دريا، و يا پديدة انساني، نظير: جامعه، قانون، اقتصاد و هم چنين تصديق يك قضيه، نظير بزرگتر بودن كل از جزء و يا سبز بودن برگ درخت، هر كدام بخشي از آگاهي و معرفت هستند و هر يك از اين آگاهيها به دليل خصوصياتي كه دارد از ديگري امتياز پيدا ميكند. هر معرفت و علم از ناحية خصوصياتي كه پيدا ميكند متعيّن ميشود و به همين دليل، تعينّي از معرفت ناميده ميشود.
2. عوامل تأثيرگذار
امور مختلف و گوناگوني در پديد آمدن تعيّنات معرفت و علم، دخيل هستند؛ نظير عالم كه معرفت، وصف آن است.
معرفتي كه هر يك از انسانها دارد با معرفت ديگري به دليل اضافهاي كه به عالم و شناسا دارد تمايز پيدا ميكند. معرفت انسان از معرفت حيوان، يا فرشتگان و هم چنين از معرفت و علم خداوند سبحان، امتياز پيدا ميكند و به همين قياس، معلوم كه موضوع معرفت است و هدفي كه معرفت به دنبال آن است و روشي كه معرفت از آن استفاده ميكند و يا نوع تصديقي كه با معرفت، همراه است و يا نوع احساس و گرايشي كه عالم به معلوم و معروف خود دارد و بسياري از امور ديگر كه برخي از آنها فردي و بعضي اجتماعي ميباشند و بعضي ديگر از مقسم فرد و اجتماع، بيرون ميباشند، در تعيّني كه معرفت، پيدا ميكند، اثر ميگذارند.
3. هستي عالم
معرفت، بيشترين اثر را از نحوة هستي و وجود عالم و شناسا ميپذيرد. هستي و وجود معرفت، جداي از هستي و وجود عالم، نميتواند داشته باشد. در مباحث فلسفي از اين مسئله با عنوان اتحاد عالم و علم و يا عاقل و عقل، ياد ميكنند. وجود شيء، اگر مادي و طبيعي باشد، نميتواند به وصف علم و معرفت، متّصف گردد و به بياني دقيقتر، علم و معرفت در آن بروز و ظهور نمييابد. و اگر وجود عالم، داراي تجرّد برزخي باشد سطحي خاص از معرفت ـ كه معرفت حسي و يا خيالي و وهمي است ـ پديد ميآيد. معرفت عقلي كه خصوصيات دانش علمي را دارد و به وصف كليّت، ضرورت و عموم، متّصف ميشود، با تجرد عقلي عالم، قرين و همراه است، اين بخش از تعيّنات معرفت كه به ابعاد وجودي علم و عالم باز ميگردد در مباحث وجود شناختي معرفت كه مباحث فلسفي است، به بحث گذارده ميشود.
4. موضوع معرفت
هيچ معرفتي، فارغ از موضوع نيست، موضوع معرفت، همان معروف و يا معلوم است. معرفت، حقيقتي است كه همواره ناظر به موضوع خود ميباشد. اضافة هميشگي معرفت به موضوع، همان چيزي است كه از آن با عنوان حيثيت التفاتي معرفت نيز ياد ميكنند و اين اضافه، معرفت و علم را به صورت يك وصف اضافي و نسبي در ميآورد؛ به اين معنا كه برخي اوصاف، نظير حيات، وصفي نفسي هستند، يعني اضافه به غير را به دنبال نميآورند، و لكن برخي ديگر، نظير علم، وصف اضافي ميباشند، يعني اضافه به غير را كه در مورد علم، همان معلوم است، به دنبال ميآورند.
كشف و حكايت از موضوع، ذاتي معرفت است. معرفت، بدون معروف و علم، بدون معلوم، ممكن نيست و معروف يا معلوم كه موضوع علم و معرفت است، اثري مهم در تعيّن معرفت دارد. علم به مثلث، غير از علم به مربع است و علم به خط، غير از علم به نقطه است و علم به خود، غير از علم به ديگري است. اين گونه امتيازات، خصوصياتي را براي معرفت به دنبال ميآورد كه از موضوع نشأت ميگيرد.
5. حكم و تصديق
معرفت با حضور و غيبت حكم به دو قسم تصور و تصديق، تعيّن مييابد و هنگامي كه از نوع تصديق باشد نيز به اعتبار نوع حكم به اقسام گوناگوني تقسيم ميشود؛ از آن جمله اين كه حكم يا با يقين علمي همراه است و يا فاقد يقين علمي است. معرفتي كه فاقد يقين علمي است يا با ظن، قرين است يا با شك و يا با وهم.
يقين علمي، وصفي است كه گرچه نظير خود علم در محدوده وجود و هستي عالم است، اما اين وصف، از متن نگاه به موضوع و محمول و از نظر به موضوع معرفت بر ميخيزد و از ديگر ابعاد وجودي عالم، سرچشمه نميگيرد. يقين علمي، همراه با چهار جزم معرفتي است كه عالم، ناگزير از شناخت آن است. در ظن، شك و وهم، اگر جزمي هم وجود داشته باشد، جزم روانشناختي است. ظنّ متأخم و قرين به يقين را ميتوان يقين روانشناختي ناميد. در يقين روان شناختي، خلأ يقين علمي و جزمهاي مربوط به آن، هم چنان حضور دارد.
6. اعتقاد و گرايش
معرفت به لحاظ نوع اعتقاد و گرايشي كه انسان با آن دارد با صرف نظر از نحوة حكمي كه بر مدار و موضوع و محمول آن براساس يقين علمي يا يقين روانشناختي و مانند آن، شكل ميگيرد، تعيّناتي ويژه پيدا ميكند.
آن چه را انسان به صحت و يا سقم آن علم پيدا و يا گمان و شك ميبرد به لحاظ احساسي و گرايشي، يا به آن تمايل پيدا ميكند و يا از آن نفرت ورزيده و از آن دوري ميورزد. تمايل به يك امر، در نهايت به قبول، ايمان و اعتقاد به آن چيز، منجر ميشود و نفرت و كراهت تا نكول و انكار و كفر به آن امتداد مييابد. انسان ميتواند حتي به چيزي كه در نزد او به لحاظ تصديق از ارزش علمي برخوردار است تا، مرحلة كفر پيش رود. نظير فرعون و ياران او كه بينات الهي بر آنان تمام شده و به تعبير قرآن هم چنان انكار كردند و كفر ورزيدند ـ و جحدوابها و استيقنتها انفسهم ـ يعني آنان به انكار آيات پرداختند؛ در حالي كه به آنها يقين داشتند. در طرف مقابل نيز انسان ميتواند به چيزي كه از نظر علمي به بطلان آن آگاه است در اثر احساس و گرايش تا حد ايمان به آن پيش رود.
7. هدف معرفت
هدف، از جمله عوامل تأثيرگذار در معرفت است. هدف از معرفت، ميتواند كشف حقيقت و رسيدن به شناخت يقيني و يا برخي از مقاصد عملي باشد. در موضوعات طبيعي، اغلب موارد، هدف، غلبه بر طبيعت و تسلط بر آن است. در تعاملات انساني، هدف ميتواند روشنگري و يا وصول به حقيقت باشد. گاه نيز هدف، تحريك احساسات ديگران و ايجاد انگيزش در آنان است و گاه نيز هدف، اقناع و جلب مشاركت و همكاري افراد، نسبت به يك مطلب و يا فعاليت خاص است. هدف، گاه ميتواند اسكات و غلبة نظري بر رقيب باشد. هدفهاي مورد نظر در معرفت، گاه فردي و گاه اجتماعي است. هر يك از اهداف با نوعي خاص از معرفت، همآهنگ بوده و همان را به دنبال ميآورد. شعر، خطابه، جدل، مغالطه و برهان، نوعي تقسيمبندي معرفتي است كه براساس اهداف انجام ميگيرد.
8. سطوح معرفت
همان گونه كه انگيزهها و اغراض عملي در تعيّن معرفت، دخيل هستند سطوح و ابعاد مختلف معرفتي نيز در تكوين معرفت، تأثير ميگذارند، انديشههاي پيشين در تعيّنات معرفتي بعدي به صور مختلف اثر ميگذارند.
نحوة اثرگذاري و اثرپذيري بخشهاي مختلف معرفت در معرفت علمي و معرفتهاي غير علمي، يكسان نيست.
ابعاد مختلف معرفت كه در عرض يكديگر هستند و سطوح مختلف معرفت كه در طول يكديگر ميباشند بر هم اثر ميگذارند، سطوح و لايههاي عميقتر معرفت كه نحوة نگاه انسان به هستي، انسان و معرفت را شكل ميدهند در سطوح بعدي معرفت، نظير انديشة اجتماعي و سياسي و حتي در نحوة تبيين امور طبيعي، تأثيرگذار ميباشند. برخي از نظريهپردازان و فيلسوفان علم، اساطير را مهمترين عوامل، نسبت به دانش و معرفت علمي بشر ميدانند.
9. روش معرفت
هر معرفتي از روش مناسب با خود بهره ميبرد. موضوعات طبيعي، انساني و متافيزيكي، روشهاي يكساني ندارند، دانشهايي كه مقاصد و اهداف عملي را دنبال ميكنند روشهايي غير از روش دانشهايي را دارند كه درصدد وصول به حقيقت و يقين ميباشند. برخي از روشها تجريدي و ذهني هستند. و بعضي ديگر حسي و تجربي ميباشند، و بعضي ديگر، مهارتي و عملي ميباشند، بعضي از روشها نيز با رياضت و با سلوك رفتاري و اخلاقي، قرين ميباشند. هر روش، نوعي خاص از معرفت را به دنبال ميآورد. و هر معرفتي از هر روش به دست نميآيد؛ بنابراين روش نيز از جمله اموري است كه در تعيّنات معرفت، دخيل است. سطوح مختلف تحقيق، روشهاي گوناگوني را طلب ميكنند. روشهايي كه در تحقيقات بنيادين به كار ميروند با روشهايي كه در تحقيقات كاربردي استفاده ميشوند يكسان نيستند.
10. روش و روش شناسي
روش، مسيري است كه براي تحصيل يك معرفت، طي ميشود. روش با آن كه اغلب، هويتي آگاهانه و معرفتي دارد، غير از روششناسي است. روششناسي، نوعي معرفت درجة دوم است كه از نظر به روشهاي معرفتي پديد ميآيد؛ بنابراين روششناسي، معرفتي است كه روش، موضوع آن است. و اين معرفت همانند ديگر انحاي معرفت، همان گونه كه از موضوع خود تأثير ميپذيرد، از عوامل ديگري كه در تعيّنات معرفت، دخيل هستند، نظير عالم، هدف، و هم چنين زمينههاي احساسي و خصوصاً معرفتي، روش شناسي رنگ ميگيرد. روششناس با لحاظ مباني فلسفي و هستي شناختي، اپيستمولوژيك و معرفت شناختي خود و براساس يا به تناسب نظرياتي كه در دامنة يك علم پذيرفته است، روش خاصي را شناسايي يا توصيه ميكند، روششناس با دلايل و علل مختلف عاطفي و گرايشي، يا علمي و يقيني، ميتواند به مباني و نظريات مزبور رسيده باشد.
11. مباني روششناسي
از آن چه گذشت دانسته ميشود روشهاي مختلف توصيفي، تاريخي، تحليلي، تجربي و ژرفايي و... در علوم اجتماعي و يا طبيعي، اموري نيستند كه روششناس آنها را بدون پيشينه و زمينة معرفتي خود، گزينش و انتخاب نموده و درست يا غلط بخواند، روششناس براي داوري معرفتي خود، ضمن آن كه به موضوع، هدف و سطح تحقيقي كه روش براي آن به كار گرفته ميشود، نظر ميدوزد، از مباني فلسفي و نظريات علمي خود نيز استفاده ميكند، مباني فلسفي، همان گونه كه در تكوين نظريههاي علوم اجتماعي و انساني دخيل هستند، بر روشهايي كه به توليد نظريه منجر ميشوند و يا در كاربرد نظريه، دنبال ميگردند، نيز مؤثر ميباشند و به همين دليل، هر يك از نظريات و روشهاي مناسب با آن در حاشية برخي از نگرشهاي فلسفي و مباني معرفت شناختي قرار ميگيرد.
12. بنيانهاي فلسفي
جامعهشناسي پديدار شناختي و اتنومتودولوژي، نظرياتي هستند كه ضمن اقتضاي شيوههاي معرفتي و روش شناختي خاص خود در حاشية پديدار شناسي هوسرل شكل ميگيرند. مكتب كنشهاي متقابل نمادين با روشهاي خود از فلسفة پراگماتيستي ويليام جيمز، اثر ميپذيرند. جامعه شناسي ماكس وبر و روششناسي تفهمي او از رويكرد فلسفي ديلتاي به موضوعات انساني و از نگاه پوزيتويستي به علم و معرفت بهره ميبرد. حلقه انتقادي فرانكفورت، در كنار ماترياليسم دياليكتيك ماركس به فلسفة دياليكتيكي هگل و ماترياليسم فوئرباخ، نسب ميرساند. روشهاي علمي كنت و دوركيم در تكوين نظريات جامعه شناختي به توصيف و نگرش پوزيتويستي آنها نسبت به معرفت علمي باز ميگردد. اين مجموعه شواهدي است كه به نيكي، تأثير تعيين كننده بنيانهاي فلسفي و معرفتي را در نظريات و روشهاي جامعهشناسي نشان ميدهد.
13. معرفت شناسي پوزيتويستي
در بستر علم مدرن؛ جامعهشناسي به عنوان يك معرفت علمي از قرن نوزدهم به بعد متولد شد و در دو سده نوزدهم و بيستم، نگرش پوزيتويستي به علم به رغم چالشهايي كه به تدريج با آن مواجه شد به عنوان نگرش غالب بر معرفت علمي، سايه انداخته بود و به همين دليل، روششناسي پوزيتويستي در قرن نوزدهم به صورت متصلب و خام و در طي قرن بيستم با صورتهاي تعديل يافتهتري بر روششناسي دانش اجتماعي مسلط بود و نظريات مختلف اجتماعي با همه اختلافاتي كه كم و بيش در بنيانهاي فلسفي آنها وجود داشت نتوانستند روشهاي معرفتي خود را از نفوذ روش پوزيتويستي رهايي بخشند و يا اين كه تسلط آن را از محيطهاي رسمي علم، كم گردانند. با اين همه به موازات چالشهايي كه تعريف پوزيتويستي علم در حوزة فلسفه علم پيدا ميكرد در حوزة علوم اجتماعي به تدريج دو روش در تقابل با روشهاي پوزيستي شكل گرفت: اوّل، روشهاي مردمنگارانهاي بود كه ريشه در نگاه پديدار شناسانه به علم داشت و دوم، نگرش انتقادي به علم بود كه در حلقة فرانكفورت پديد آمد.
14. روش شناسي پوزيتويستي
نگرش پوزيتويستي در قرن نوزدهم به صورت خام، سيطرة سنگيني بر معرفت علمي و از جمله دانش اجتماعي داشت. اين روش در آن زمان با فرا رفتن از تنگناهاي معرفتي خود، داعيه روشنگري داشته و تا مرزهاي ارائه ايدئولوژي و مكاتب علمي و يا اخلاق علمي، پيش ميرفت. اين روش در طي قرن بيستم با توجه به محدوديتهاي معرفتي خود در چهارچوب كاركردگرايي ساختاري پارسونز و نظريات ديگري كه كوشش ميكردند از اصول علم مدرن، تبعيت كنند با دوري گزيدن از مباحث هنجاري و ارزشي، جامعهشناسي را به صورت يك دانش تكنوكرات و محافظهكار در خدمت نظام و ساختار اجتماعي حاكم به صورت يك ابزار كارآمد به بردگي و خدمتگزاري، مقيد ساخت.
15. روششناسي مردمنگارانه
روششناسي مردمنگارانه كه رويكردي تفهمي و تفسيري به دانش اجتماعي داشت گرچه در تقابل با روش پوزيتويستي سازمان يافت و لكن اين روش نتوانست علم جامعه شناسي را از محدوديتهايي كه براي آن به وجود آمده بود رهايي بخشد، بلكه اين روش بر دامنه محدوديتهاي جامعه شناسي افزود؛ زيرا جامعهشناسي پوزيتويستي، گرچه دانش اجتماعي را از داوريهاي هنجاري و ارزشي، محروم ساخته بود و لكن مدعي تبيين پديدههاي اجتماعي با روشهاي اثباتپذير يا ابطالپذير خود بود. روششناسي مردمنگارانه با رويكرد تك نگارانة خود، تبيين را نيز از قلمرو علم اجتماعي، خارج ساخته و فهم و توصيف پديدههاي اجتماعي را تنها وظيفه و كار اين دانش دانست.
16. روششناسي انتقادي
مكتب انتقادي حلقة فرانكفورت در نيمة اول قرن بيستم به لحاظ معرفت شناختي در تقابل با حلقة وين قرار گرفت كه ديدگاه پوزيتويسم منطقي را دنبال ميكرد. رويكرد انتقادي علم پوزيتويستي را به لحاظ كاركرد محافظهكارانه و به لحاظ معرفتي، ناتوان از پاسخگويي به مسائل فرهنگي و پرسشهاي هنجاري ميديد. اين ديدگاه به دنبال آن بود تا با گذر از مرزهاي عقلانيت ابزاري، آن چه را كه خرد و عقلانيت جوهري ميناميد براي پاسخگويي به مسائل فرهنگي و هنجارهاي انساني بازيابد. با آن مكتب انتقادي در كانونهاي روشنفكري و حركتهاي اجتماعي، پيآمدهاي قابل توجهي داشت آثار كلاسيك علوم اجتماعي در طي قرن بيستم از طرح اين ديدگاه و روشهاي مربوط به آن به عنوان يك نظريه و روش رسمي علمي، اغلب خودداري ميكردند و اين امر، ناشي از نگاه نقادانة اين مكتب به معناي پوزيتويستي علم و هم چنين ناكامي آن در ارائه يك روشي ايجابي، خصوصاً در عرصة تحقيقات كاربردي بود.
17. روششناسيهاي مختلف
در دهههاي اخير، كتابهاي چندي در حوزههاي روششناسي علوم اجتماعي به فارسي، ترجمه و گاه نيز تأليف شدهاند و بخش قابل توجهي از اين آثار، نظير روشهاي علوم اجتماعي[1] موريس دو ورژه به گزارش نسبتاً جامعي از روشهاي كاربردي ميپردازند كه در حاشية نگاه پوزيتويستي به علم شكل گرفتهاند و بعضي ديگر با تأثيرپذيري مشخص از يك مبناي فلسفي و يا معرفتشناسي خاصتر، روششناسي مناسب با آن را شرح و بسط دادهاند.
كتاب منطق اكتشاف علمي،[2] اثر كارل پوير كه در حاشية نگاه ابطال گرايانه او روششناسي علوم اجتماعي را دنبال كرده است و كتاب كند و كاوها و پنداشتهها[3] نيز همين راه را به گونهاي كاربردي در حوزة علوم اجتماعي با جستوجوي مثالهاي ايراني در قالب يك تأليف مستقل، پيگرفته است. ايده اجتماعي[4] از پيتروينچ، كتابي است كه فلسفه و روششناسي علوم اجتماعي را در سطحي بنيادين براساس فلسفه زباني ويتگنشتاين[5] بازسازي نموده است و كتاب فلسفه علوم اجتماعي[6] اثر آندروساير، روششناسي علوم اجتماعي را با رويكرد رئاليسم انتقادي[7] روي بسكار[Roy Bhaskar] تشريح مينمايد.
18. رويكرد هرمنيوتيكي به معرفت
روش رئاليسم انتقادي، بيش از همه ريشه در رويكرد انتقادي حلقة فرانكفورت دارد. در اين روش، نگرش تفهمي و تمايز گزاردن بين موضوعات طبيعي و انساني و خصوصيت تفهمي و تفسيري بودن موضوعات انساني را ميپذيرد و اين ديدگاه را با در نظر گرفتن چهارچوب معنايي محقق، نسبت به موضوعات طبيعي نيز تعميم ميدهد. اين روش از فلسفة زباني ويتگنشتاين براي نشان دادن نقش زبان به عنوان يك پديدة اجتماعي و فرهنگي در تفكر و انديشه استفاده ميكند. رئاليسم انتقادي، رويكردي هرمنيوتيكي به معرفت دارد و آن را نسبت به موضوعات انساني و اجتماعي به گونهاي مضاعف و متقابل ميبيند؛ به اين معنا كه موضوع معرفت، ضمن آن كه از سيستم معنايي خود بهرهمند است و به تفسير جهان ميپردازد از منظر و افق معنايي محقق، بازخواني ميشود. اين رويكرد با اين همه به برخي از اصول رئاليسم، نظير وجود جهان مستقل از معرفت و نقش تجربه و كارآيي آن در آگاهي بخشي و تبيين، پاي ميفشارد.
19. اهداف رئاليسم انتقادي
رئاليسم انتقادي با استفاده از مباني و زمينههاي معرفتي مزبور، جهتگيري حلقة انتقادي را در نقد نگرش پوزيتويستي به علم دنبال ميكند و ميكوشد در مسيري غير از روشهاي مردمنگارانه، علم را از محدوديتها و تنگناهايي كه اينك به آن گرفتار آمده است رهايي بخشد و در اين مسير در پي آن است تا اولاً، حلقة معرفتي علم را كه در نگرش پوزيتويستي مستقل از ديگر حوزههاي معرفتي تعريف ميشد در ارتباط با آن حوزهها و بلكه با نگاهي اجتماعي، آن را در ارتباط با ابعاد رفتاري و عاطفي افراد تعريف نمايد.
و ثانياً، جهتگيري انتقادي علم را كه با سيطرة نگاه پوزيتويستي، راه افول را پيموده بود ديگربار احيا نمايد و گزارههاي هنجاري و ارزشي را كه در علم مدرن با عناويني، نظير ايدئولوژي، اسطوره، دين و مانند آن، غير علمي خوانده ميشوند، ارزش علمي بخشد.
20. اصول رئاليسم
رئاليسم انتقادي براي رسيدن به اهداف فوق با استفاده از مباني و زمينههاي ياد شده، اصول زير را كه برخي هستيشناختي و بعضي معرفتشناختي و بعضي ديگر روششناختي هستند، پي مينهد:
1ـ استقلال جهان مستقل از معرفت؛
2ـ تئوريك بودن معرفت انسان از جهان؛
3ـ نفي صدق و كذب از معرفت علمي؛
4ـ كارآمد بودن وارسي تجربي در آگاهي بخشي؛
5ـ تصادفي نبودن تبيين موفقيتآميز عمل؛
6ـ تحقق ضرورتهاي طبيعي و اجتماعي؛
7ـ حضور نيروهاي علمي و شيوههاي عملي در موضوعات طبيعي و اجتماعي؛
8ـ وجود حوادث و ساختارها در جهان تمايز يافته؛
9ـ مفهوم محور بودن پديدههاي اجتماعي؛
10ـ تفسير پديدههاي اجتماعي از چهارچوب معنايي محقق؛
11ـ توليد علم به عنوان يك عمل اجتماعي؛
12ـ تأثير شرايط و روابط اجتماعي در محتواي علم؛
13ـ تأثير زياد و هر چند غير منحصر زبان و شيوههاي برقراري ارتباط در معرفت؛
14ـ ضرورت ارزيابي انتقادي موضوعات اجتماعي، جهت تبيين و فهم آنها؛
15ـ نفي فرايند انباشت معرفت، ضمن حفظ ارتباط از طريق تحولات عام؛[8]
21. داوري دربارة اصول
اصول ياد شده هم از ناسازگاري دروني رنج ميبرند و هم بعضي از آنها يا مطلقاً مخدوش هستند و يا آن كه اطلاق آنها مشكل آفرين است؛ به اين معنا كه اين دسته از اصول اگر چه در برخي از موارد و نسبت به محدودههاي خاص، صادق هستند، و لكن تعميم آنها غير قابل دفاع است. منشأ ناسازگاري دروني اصول مزبور نيز حضور اصلهاي مخدوش است.
وجود جهان مستقل از معرفت، كارآمد بودن امور تجربي، تصادفي نبودن تبيين موفقيتآميز عمل، تحقق ضرورتهاي طبيعي و اجتماعي و حضور نيروهاي علّي و شيوههاي اجتماعي، وجود حوادث و ساختار؛ اصول صحيح بيّن و يا مبيّن ميباشند. نفي صدق و كذب از معرفت علمي اصلي است كه مطلقاً خطا است و ديگر اصول در صورتي كه مطلق به كار برده نشوند و تعميم داده نشوند و محدوده آنها مشخص گردد، صحيح ميباشند.
22. ناسازگاري در اصول
استقلال جهان مستقل از معرفت كه از آن با عنوان اصل واقعيت ميتوان ياد كرد به اين معناست كه حقايق، صرف تصورات و پنداشتهاي ذهني انسانها نيستند، بلكه با صرفنظر از ادراك انسان به حسب نفس خود، حقيقتي وجود دارد كه از آن با عنوان نفسالامر، يعني شي در نفس ذات خود نيز ياد ميشود و ادراك و فهم انسان در جهت فهم آن حقيقت، اقدام ميكند. رئاليسم انتقادي با اتكا به اين اصل است كه عنوان رئاليسم را براي خود حفظ ميكند، وصف خود را از ايده آليسم جدا ميگرداند.
اصل سوم كه به نفي صدق و كذب از معرفت علمي ميپردازد با اصل نخست كه از اصل واقعيت مستقل از معرفت خبر ميدهد ناسازگار است؛ زيرا شناخت صادق شناختي است كه از واقعيت، حكايت ميكند و مطابق با نفسالامر است و اگر صدق و كذب در علم و گزارههاي علمي راه نداشته باشند، اصل واقعيت و بلكه همة اصول پانزدهگانهاي كه بيان شده از منظر حكايت و مطابقت قابل بررسي نخواهند بود و در نتيجه، ارزش معرفتي آنها نيز از بين خواهد رفت.
23. تقليل گرايي و نفي كاشفيت
از بين رفتن ارزش معرفتي و جنبة حكايتگري، كاشفيت و در نتيجه، صدق و كذب گزارهها نتيجة تعميم ناشايست اصول دهم، يازدهم و دوازدهم است؛ زيرا اين اصول، محتواي دروني معرفت را به ابعاد اجتماعي زيست و زندگي انسان و خصوصاً به حوزة زبان ـ كه محصولي قراردادي و وضعي است ـ تقليل ميدهد. تقليل محتواي دروني معرفت به ابعاد اجتماعي زيست، گرچه ارتباط معرفت را با ابعاد عاطفي و گرايشهاي اجتماعي انسان، تثبيت ميگرداند و در نتيجه، هستة معرفتي علمي را از انزوايي كه در نگرش پوزيتويستي به آن گرفتار آمده است، رهايي ميبخشد وحتي ظرفيت ارزيابي انتقادي را نيز براي علم ايجاد ميكند و لكن اين امر به قيمت از دست دادن اعتبار همة اصول ياد شده و از جمله، اصل نخستين است كه رئاليسم انتقادي هويت خود را وابسته به آن ميداند.
24. زمينههاي اجتماعي معرفت
نفي اطلاق و شمول اصل يازدهم و دوازدهم به معناي نفي ارتباط عمل اجتماعي با توليد علم و نفي تأثير شرايط و روابط اجتماعي، نسبت به محتواي معرفت بشري به طور مطلق نيست؛ زيرا اولاً: هنگامي كه معرفت علمي از نفسالامر خود به افق ذهن و معرفت دانشمند، وارد گرديده و از طريق آن به عرصة فرهنگ، وارد ميشود، ورود آن به عرصة فرهنگ، بدون عمل اجتماعي و فرهنگي ممكن نيست و ثانياً: ورود حقايق علمي به عرصة ذهني افراد، مجرد از عوامل و زمينههاي اجتماعي نيست و لكن تأثير اين عوامل در حد علل اعدادي است. شرايط و روابط اجتماعي با زمينههاي تربيتي و يا نيازها و فرصتهاي اجتماعياي كه به وجود ميآورند، زاوية خاصي را براي ذهن افراد در جهت دريافت حقايق علمي از مبادي آسماني معرفت و يا در جهت تصرفات و اعتبارات عملي، نسبت به آن مفاهيم فراهم ميآورد. اين زاويه با آن كه محدودة علم را به تناسب كاركردها و آثار اجتماعي مفاهيم و معاني مشخص ميگرداند، در محتواي دروني معرفت از جهت ارزش معرفتي و جنبة كاشفيت آنها اثر نميگذارد. صحت و سقم يك معرفت از زاوية گرايش، عواطف و يا منافع فردي و يا جمعي افرادي كه به آن روي ميآورند رقم نميخورد.
25. زبان، مفاهيم و ساختار معرفت
زبان، ارتباطات و تعاملات اجتماعي انسانها با بخشي از معرفت و آگاهي قرين است كه در عرصة فرهنگ و توافقات اجتماعي، شكل ميگيرند. اين بخش از معرفت، از آن جهت كه به ارتباطات، تعاملات و به نهادهاي اجتماعي ميپردازد، نفس الامري خارج از توافقات و اعتبارات اجتماعي ندارد. و معرفت علمي در عرصة فرهنگ در قلمرو اين موضوعات از هويت اجتماعي مضاعفي برخوردار است. با آن كه بروز و ظهور اجتماعي معرفت، بدون استفاده از زبان و نمادهايي كه در حوزة اعتبارات اجتماعي شكل ميگيرند ممكن نيست، تفكر را به اين سطح از اعتبارات اجتماعي نميتوان تقليل داد. مفاهيمي كه نمادهاي اجتماعي به صورت خط، زبان و شيوههاي اظهاري از آنها حكايت ميكنند و ساختاري را كه تفكر با صرف نظر از قواعد دستوري زبان، از آن بهره ميبرد، به محتواي دروني معرفت مربوط ميباشند، و اين محتوا به تناسب حقيقت و نفس الامري كه معرفت از آن كشف ميكند، سازمان يافته و يا در معرض داوري علمي قرار ميگيرد.
26. معناي تئوريك بودن معرفت
تئوريك بودن معرفت انساني از جهان و تفسير پديدههاي اجتماعي و بلكه طبيعي از چهارچوب معناي تحقيق، اگر در تقابل با رئاليسم ميباشد كه ريشه در ماترياليسم (مادهگرايي) و آمپرسيسم (حسگرايي) داشته و معرفت علمي را با روشهاي استقرايي و تجربي زير مجموعة يافتههاي حسي ميداند و يا آن كه گزارههاي علمي را دست كم از طريق حس اثباتپذير يا ابطالپذير ميخواند، سخني صواب است؛ زيرا معرفت انساني و از جمله دريافتهاي جزئي حسي، انباشته از مفاهيم و گزارههايي است كه از طريق حس به دست نميآيد و يا آن كه با حس اثبات، ابطال و يا تأييد نميشود و لكن اگر تئوريك بودن مفاهيم به اين معنا باشد كه شناخت علمي از جهان نيز در گرو مفاهيم و گزارههايي است كه ذهن آدمي در قالب زبان و فرهنگ و در چهارچوب تعاملات و روابط اجتماعي، جهت رفع نيازهاي تاريخي خود ميسازد. اين ديدگاه، جنبة مرآتيت، حكايت و مطابقت گزارهها و مفاهيم مزبور را نسبت به حقيقت و جنبة صدق و كذب آنان را در معرض تزلزل و ترديد قرار ميدهد و نسبيت فهم و به دنبال آن نسبيت حقيقت را به دنبال آورده و جنبة معرفتي اصولي را كه از اصل واقعيت، حكايت ميكند را نيز مخدوش ميسازد و در نتيجه، به نفي رئاليسم، منجر ميگردد.
27. نفي فرآيند انباشت
نفي فرايند انباشت معرفت نيز در مقام نفي نگرش پوزيتويستي، قابل دفاع است، زيرا پوزيتويسم، حلقة معرفتي علم را در محدودة گزارههاي آزمونپذيري ميداند كه به تدريج بر دامنة آن افزوده ميشود و حال آن كه گزارهها و ساختارهاي علمي در چهارچوب مباني مفاهيم تئوريكي سازمان مييابند كه به شيوة آزمونپذير، تأمين نميگردند و به همين دليل، علوم با تغيير بنيانهاي تئوريك خود، گرفتار تحول ساختار ميشوند. نفي انباشت معرفت، اگر به اين معنا باشد كه گزارههاي مبنا تحت تأثير عوامل اجتماعي در عرصة فرهنگ، تغيير مييابند و جامعة علمي در تغيير اين مباني، الزاماً از ضوابط و معيارهاي مستقل علمي، تبعيت نميكند اين سخن نيز مقبول است؛ مشروط به اين كه به انكار و نفي منبع و معيار و روش معرفتي مستقلي نيانجامد كه ناظر به جنبة جهانشناختي آنها بوده و صدق و كذب مباني را از اين جهت، ارزيابي نمايد.
28. غفلت از وجود در رئاليسم انتقادي
رئاليسم انتقادي به دليل اين كه تعيّنات معرفتي را تماماً به ابعاد اجتماعي آن باز ميگرداند و شرايط و روابط اجتماعي را در محتواي علم دخيل ميداند، از تعيّنات و ابعاد وجودي علم كه به مباحث متافيزيكي معرفت باز ميگردد، باز ميماند. علم و معرفت، بدان گونه كه در حوزة فلسفه اسلامي، تبيين ميگردد، با وجود و هستي، مساوق است و تعيّنات وجود كه به مراتب هستي باز ميگردد غير از تعيّنات ماهوي است كه به موجودات، بازگشت ميكنند. بين وجود و موجود و نحوة تأثير هر يك از آنها در تعيّنات علمي و معرفتي، تفاوت است. امور طبيعي و امور انساني، اعم از فردي و اجتماعي در زمرة موجودات هستند و تأثير آنها در حوزة علم و معرفت از سنخ عوامل اعدادي است. بُعد معرفتي و ساختاري علم به نحوة وجود و هستي آن باز ميگردد. غفلت از وجود، موجب ميشود تا هم جنبة كاشفيت ارائه و صدق و كذب شناخت بدون توجيه شود و هم تئوريك بدون معرفت انساني و يا فرايند شناخت به گونهاي معنا شود كه به نسبيت فهم و بلكه به نسبيت حقيقت، منجر گردد.
29. روش رئاليستي حكمت صدرايي
رئاليسم انتقادي به رغم مشكلاتي كه در اصول و مباني فلسفي و معرفتي خود دارد، نظري دقيق به مشكلات علم مدرن دارد و اهداف قابل توجه و تقديري را دنبال ميكند. تبيين ارتباط علم مدرن و دانش تجربي با ديگر لايههاي معرفتي و هم چنين بازگرداندن قدرت نقادي به علم، ضمن حفظ هويت تبيين معرفت علمي از جمله اهداف مورد نظر است.
اصول فلسفي و روش رئاليستي حكمت صدرايي كه در استمرار و امتداد تلاشهاي فلسفي و علمي دنياي اسلام، سازمان يافته است، به دليل توانمنديهاي فلسفي و معرفت شناختي خود، ضمن آن كه جنبة شناختاري علم و معرفت و جهت صدق و كذب آن را حفظ ميكند، هم ارتباط ساختاري دانش تجربي را با ديگر مراتب معرفتي، تبيين نموده و هم روش ارزيابي علمي مراتب غير تجربي معرفت را تبيين مينمايد و در نتيجه، تفاوت گزينشهاي علمي و غير علمي بنيانهاي دانش تجربي را بازگو مينمايد و هم، قدرت نقادي را به علوم انساني اعطا ميكند.
30. اصول فلسفي روش رئاليسم
روش رئاليستي حكمت صدرايي بدانسان كه علامه طباطبائي، آن را در كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، تبيين نموده و توسعه و گسترش ميدهد، يك رئاليسم خام پوزيتويستي نيست كه شناخت را حاصل انعكاس ساده و مستقيم جهان طبيعت و مادي در ابزارهاي حسي و خيالي انسان بداند. اين روش بر اصول هستي شناختي و معرفت شناختي خاصي استوار است و از جمله مباني هستي شناختي آن بر اصولي، نظير اصول زير استوار است:
اصل واقعيت كه مرز بين فلسفه و سفسطه يا رئاليسم و ايدهآليسم است. اين اصل به عنوان يك اصل بالضروره راست بيّن و بديهي اوّلي شناخته ميشود؛ به گونهاي كه گريز و گزيري از پذيرش آن نيست.
اصول هستي شناختي ديگري نظير مبدأ عدم تناقض يا استحاله اجتماع و ارتفاع نقيضين، اصل عليت در رديف اصل واقعيت قرار ميگيرد.
31. اصول معرفت شناختي
روش رئاليستي حكمت صدرايي از اصول معرفت شناختي زير نيز بهره ميبرد:
1ـ جنبه شناختاري، كاشفيت، حكايت و ارائة گزارههاي هستي شناختي كه در بند قبل، بيان شده، نظير محتواي اصلي آنها بيّن و بديهي ميباشد؛ به گونهاي كه اصل گزارههاي ياد شده، صادق بوده و نقيض آنها به كذب، متّصف ميگردد.
2ـ مسير معرفت انساني به گزارههاي بديهي و بيّن ختم نميشود و راه معرفت و آگاهي دانشهاي نظري و مبين را نيز شامل ميگردد. مسير معرفت نظري، استدلال ناميده ميشود.
3ـ استدلال، شيوههاي مختلف استقرايي، قياسي و تمثيلي ميتواند داشته باشد و هر يك از مسيرهاي مزبور به توليد نوعي خاص از معرفت منجر ميشود كه برخي از آنها علمي و يقيني و بعضي ديگر، غير علمي يا غير يقيني است.
4ـ هر مسير معرفت از زمينههاي معرفتي، ابزارهاي شناختي، انگيزه و اهداف و گرايشها و عوامل فردي و اجتماعي ويژة خود، بهره ميبرد و از آسيبهاي خاصي نيز برخوردار است كه برخي از آن آسيبها به زمينههاي معرفتي و بعضي ديگر به عوامل فردي و اجتماعي باز ميگردد.
32. منابع معرفتي
منابع معرفتي در حكمت متعاليه،[9] حس، خيال، وهم، عقل نظري، عقل عملي و شهود است. هر يك از منابع مزبور با سطحي از واقعيت، مواجه بوده و معرفتي مناسب با همان سطح را به دنبال ميآورد.
معرفتهاي حسي، خيالي و وهمي به لحاظ زماني مقدم بر ديگر انحاي معرفت ميباشند و لكن معرفت عقلي، شرط لازم دانش علمي است، يعني تا زماني كه دانشهاي حسي خيالي و وهمي با معرفت عقلي، قرين و همراه نشوند، دانش علمي متولد نميشود. عقل، بخشي از معرفت علمي را از طريق مواجهة مستقيم با واقعيتهاي عقلي، توليد ميكند، و بخشي ديگر از معرفت علمي را با كمك حس و خيال ايجاد ميكند. ضرورت حضور معارف عقلي براي تكوين دانش حسي، استقرايي و تجربي، حكايت از ابعاد تئوريك شناخت علمي انسان نسبت به جهان طبيعت و مظاهر مشهود و طبيعي زندگي انساني و اجتماعي دارد.
33. نقش عقل به عنوان منبع معرفتي
حضور عقل به عنوان يك منبع معرفتي معتبر و جايگاه برتر آن نسبت به حس و خيال، محدوديتها و تنگناهايي را كه معناي پوزيتويستي علم به آن گرفتار آمده است درهم ميريزد؛ زيرا با اعتبار و استقلال عقل، شرط آزمون پذيري از مفاهيم و گزارههاي علمي حذف ميشود؛ زيرا بخشي از علم ميتواند با اتكا به اين منبع معرفتي به مفاهيم و گزارههاي بالضرورة راستي دست يابد نظير استحاله، اجتماع نقيضين و يا اصل عليت كه نه تنها آزمونپذير نيستند، بلكه بنيادهاي نظري و تئوريك گزارههاي آزمونپذير را نيز سازمان ميدهند. بخشي از گزارههاي عقلي، گزارههاي بديهي اولي هستند و بعضي ديگر نظير بسياري از قضاياي هندسي، گزارههاي نظرياي ميباشند كه با روشهاي قياسي، تحصيل ميگردند. مفاهيم و معانياي كه در اصول اوّلي هستي شناختي و يا حتي در مباحث نظري آن به كار ميروند و بنيانهاي تئوريك دانشهاي تجربي طبيعي و يا اجتماعي را تشكيل ميدهند، نظير مفهوم، وجود، عدم، عليت، ضرورت و احكام مربوط به اين مفاهيم، هيچ يك حسي، تجربي نبوده و از طريق حس نيز قابليت اثبات و يا ابطال را ندارند.
34. عقل و دانشهاي تجربي
اگر عقل به عنوان يك منبع معرفتي مستقل به رسميت شناخته نشود و يا ارزش و اعتبار جهان شناختي آن مورد غفلت قرار گيرد و صدق و كذب گزارههاي عقلي يا حكايت آنها از خارج، محل ترديد واقع شود، ارزش جهان شناختي و معرفتي دانشهاي حسي و تجربي نيز در معرض ترديد واقع ميشود؛ زيرا اين دسته از آگاهيها به دليل مباني نظري وتئوريك خود به حوزهاي از معرفت، ارجاع مييابند كه حس و خيال، راهي براي ارزيابي آنها ندارند. رئاليسم صدرايي برخلاف ديدگاههاي كانتي و نوكانتي با حفظ اعتبار و مرجعيت عقل، ضمن آن كه مانع از تقليل تئوريك دانشهاي تجربي به عوامل ذهني و يا تعاملات و مناسبات اجتماعي ميگردد، فرصت ارزيابي علمي آنها را نيز فراهم ميآورد.
گزينش علمي گزارههاي مبنا كه اغلب، گزارههاي متافيزيكي هستند راه را بر نسبيت حقيقت در عرصههاي مختلف علمي فرو ميبندد.
35. رويكرد انتقادي رئاليسم صدرايي
منبع معرفتي عقل به تناسب موضوعات معرفتي خود، به دو بخش نظري و عملي تقسيم ميشود. عقل عملي، دربارة هستيهايي داوري ميكند كه با آگاهي و ارادة انسانها پديد ميآيند؛ بنابراين پديدههاي انساني و اجتماعي در معرض داوري عقل عملي قرار ميگيرند. عقل عملي، منبع معرفتياي است كه به تناسب موضوعات اجتماعي و انساني خود به داوري هنجاري و ارزشي ميپردازد. حضور عقلي عملي با معاني و گزارههاي بديهي و نظرياي كه دارد موجب ميشود تا علوم انساني و اجتماعي، علاوه بر توصيف و تبيين موضوعات خود، قدرت داوري و ارزيابي آنها را نيز داشته باشند. داوريهاي انتقادي در حوزة علوم اجتماعي، نظير داوريهاي متافيزيكي با معيارها و موازين حسي و تجربي، تأمين نميشوند و به همين دليل، علوم انساني با محدود شدن به روشهاي پوزيتويستي، ابعاد انتقادي خود را از دست ميدهند. رئاليسم صدرايي با دفاع از جايگاه عقل عملي، رويكرد انتقادي را به گونهاي به حوزة علوم انساني، باز ميگرداند كه از آسيبهاي مكتب انتقادي نيز مصون باشد.
36. نقش عقل عملي در رويكرد انتقادي
عقل عملي با حفظ هويت معرفتي خود به تناسب اهدافي كه با كمك عقل نظري بر صحت و سقم آنها داوري ميكند، مفاهيم و معاني انساني را نيز ابداع ميكند. اين بخش از ابداعات ـ كه علامه طباطبائي با عنوان اعتبارات اجتماعي از آنها ياد ميكند ـ الگوي آرماني رفتار و زيست انساني را ترسيم ميكنند. اين مدل آرماني، مبنا و اساسي را براي رويكرد انتقادي به واقعيتهاي اجتماعي فراهم ميآورد؛ زيرا واقعيتهاي اجتماعي در اغلب موارد، ريشه در اعتباراتي دارند كه انسانها براساس تمايلات، تعاملات و مناسبات اجتماعي خود ابداع مينمايند. حضور عقل عملي مانع از اين ميشود كه دانشمند علوم اجتماعي در ظرف واقعيتهاي موجود و آن چه كه فهم عرفي ناميده ميشود محصور بماند.
37. وحي و شهود
در روششناسي رئاليسم فيلسوفان مسلمان، شهود نيز به عنوان يك منبع معرفتي، مورد توجه است. حس، خيال، وهم و عقل، منابع معرفتياي هستند كه از افق مفهوم با واقعيت، ارتباط برقرار ميكنند، شهود، منبع معرفتي ديگري است كه ارتباطي بيواسطه با مراتب و تعيّنات وجود مييابد.
در معرفت شهودي، واقعيت بدون وساطت مفهوم در معرض آگاهي عالم قرار ميگيرد. معرفت شهودي به حسب مراتب واقعيت و وجود، تقسيمات متنوعي را ميپذيرد، و وحي، نوعي خاص از شهود است كه با اخبار از ارادة تشريعي خداوند، مسير هدايت و سعادت انسان را در حوزههاي شناختاري، اعتقادي، اخلاقي و رفتاري، نشان ميدهد.
38. تعامل عقل با حس و وحي
حس، خيال، عقل و وحي، منابع معرفتياي هستند كه در طول يك ديگر قرار دارند و رهآوردهاي معرفتي و علمي آنها هرگز در تقابل با يكديگر قرار نميگيرد. حس، موضوعات و عرصههاي گوناگون را در معرض نظر و نگاه عقل قرار ميدهد و عقل از يك سو با استفاده از مباني نظري خود، دادههاي حسي را به صورت گزارههاي علمي در ميآورد، از ديگر سو با آگاهي به كرانههاي معرفتي خود، همان گونه كه به حضور معرفت حسي پي ميبرد بر وجود معرفت شهودي و وحياني، آگاه ميگردد. و بر ساحتهايي از هستي كه با شناخت شهودي و وحياني بر انسان، منكشف ميگردد، استدلال ميكند. وحي نيز با توجه به افق برتر خود ضمن همگامي و همراهي با عقل، بخشهايي از معرفت را كه عقل، به تنهايي از دريافت آنها عاجز است به افق مفاهيم، تنزل داده و در دسترس ادراك عقل قرار ميدهد. بدين ترتيب، عقل همان گونه كه در تعامل با حس به عرصههاي جزئي هستي، راه ميبرد در تعامل با وحي از عرصههاي عميق و در عين حال، گستردة هستي به سهم خود، آگاه ميگردد.
39. تناسب روش و منابع معرفتي
روش به تناسب منابع معرفتي از احكام خاص برخوردار ميگردد. اگر منبع معرفتي، تنها حس باشد، معرفت، ناگزير از روشهاي استقرايي و پوزيتويستي، استفاده ميكند. اين گونه روش در نهايت نيز از وصول به يك معرفت علمي كه از ارزش جهان شناختي، بهرهمند باشد محروم ميماند.
در مواردي كه حس و فهم عرفي، مشاركت داشته باشند، نظريهها و تئوريهاي تاريخي و فرهنگياي شكل ميگيرد كه فاقد ارزش جهان شناختي ميباشد. در اين موارد، روش شناسان، اگر هم به صراحت، حقيقت و صدق را انكار نكنند، به لحاظ منطقي، ناگزير از اذعان بر آن هستند.
در عرصههايي كه منبع معرفتي، تنها عقل باشد، روشهاي مناسب با آن كه روشهاي قياسي است شكل ميگيرد. در موضوعاتي كه از دو منبع معرفتي عقل و حس، كمك ميگيرند روشهاي حسي و تجربياي را پديد ميآورند كه از بنيانهاي فلسفي عقلي استفاده ميكنند. در مواردي كه از شهود و وحي به تنهايي استفاده ميشود روش معرفتي مناسب با آن كه عبارت از تزكيه، سلوك، رياضت و مانند آن است، به كار برده ميشوند.
40. نقشهاي مختلف عقل و وحي
اگر عقل و وحي با يكديگر، حجيت داشته باشند، به حسب موضوعات نظري و عملي، روشهاي ويژهاي نظير اصول فقه، شكل ميگيرد.
عقل در تعامل با وحي به حسب موارد و موضوعات، نقشهاي مختلفي را ايفا ميكند. در برخي از موارد عقل، نقش ميزان را ايفا ميكند و در موارد ديگر، نقش مفتاح، و گاه نيز نقش مصباح را به انجام ميرساند. وحي نيز در تعامل با عقل به حسب موارد ياد شده كاركردهاي معرفتي مختلفي پيدا ميكند. وحي نسبت به مواردي كه عقل، ميزان و يا مفتاح است، احكام ارشادي را اظهار ميكند و نسبت به موضوعاتي كه عقل در قياس با آنها مصباح ميباشد، احكام تأسيسي و يا اوامر مولوي را صادر ميكند. عقل حتي در مواردي كه با كمك حس، احكامي را صادر ميكند در معرض انكار و نفي وحي قرار نميگيرد. وحي در قياس با فهم عرفي با رويكردي انتقادي، دو نقش تأييد و تكذيب را به عهده ميگيرد. يعني برخي از آن چه را كه در عرف، رايج است، تأييد و بعضي ديگر را تكذيب ميكند. البته موارد تكذيبي از مواردي است كه به ارتكاز عقلايي عرف، بازگشت نميكند.
41. روششناسي و دانش اجتماعي اسلامي
همان گونه كه، روش معرفتي هوسرل، ديدگاه تفهمي ديلتاي، نگرش پوزيتويستي به علم، ديالكتيك ماركس و هگل، فلسفة پراگماتيستي ويليام جميز، منطق اكتشاف علمي پوپر، روش انتقادي بسكار؛ هر يك، روش شناسي خاص خود را در عرصة علوم اجتماعي به دنبال ميآورند، رئاليسم فلسفي دنياي اسلام با مرجعيت و اعتباري كه براي سه منبع معرفتي، حس، عقل و وحي، قائل است، بدون شك، روششناسي متناسب با خود را در عرصة علوم اجتماعي در پي خواهد داشت. و اين روششناسي، دانش متناسب با خود را توليد ميكند. آن چه به اجمال، دربارة خصوصيات اين دانش ميتوان گفت اين است كه اولاً: ضمن پذيرفتن و قبول ابعاد تجربي دانش اجتماعي، آن را به معاني و گزارههاي آزمونپذير، محدود نميگرداند و ثانياً: با حفظ هويت جهان شناختي دانش اجتماعي، رويكرد انتقادي آن را نه با استناد به فهم عرفي ـ كه هويتي تاريخي و صرفاً فرهنگي دارد ـ بلكه با استفاده از دو منبع، يعني عقل عملي و وحي، حفظ مينمايد.
خصوصيات مزبور از جمله تعيّنات نوعي دانش اجتماعي هستند كه به دليل بهرهمندي از وحي اسلامي و روششناسي مناسب با آن، ميتوان آن را دانش اجتماعي اسلامي ناميد.
نویسنده: حمید پارسانیا
فصلنامه علوم سیاسی، شماره 42
پينوشتها