تا مردم نخواهند حكومتی تشكیل نخواهد شد. همان طور كه مردم باید نماز را به قصد قربت بخوانند، تبعیت از رهبر نیز بر ایشان واجب است و باید آن را به قصد قربت انجام دهند. در اینجا حكومت، اجباری را متوجه افراد نمیكند. پیامبر به مدت سیزده سال پیامبر بوده و در مكه حضور داشتهاند، اما در این مدت حكومتی تشكیل نشده است، چون بسط ید و قدرت نبوده است. راه پیامبر یك راه تبلیغی است نه جنگ و زور. این همان راهی است كه امام هم در انقلاب طی كردند. امام معتقد بودند كه باید این تحول توسط توده مردم تحقق پیدا كند.
__________________________________________
گفتوگوی پایگاه اطلاع رسانی رهبر انقلاب اسلامی با دكتر نجف لك زایی
دكتر نجف لك زایی متولد سال 1348 است، وی علاوهبر دروس حوزوی، موفق شدهاند كه در رشته علوم سیاسی به درجه دكتری نیز دست یابند. دكتر لك زایی اكنون عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) است و از ایشان قریب به ١٥ كتاب و ١٩ مقاله، پیرامون اندیشه سیاسی اسلام و شخصیتهای اسلامی منتشر شده است كه از میان آنها میتوان به كتابهای «اندیشه سیاسی صدرالمتألهین»، «اندیشه سیاسی شهید مطهری» و «اندیشه سیاسی محققسبزواری» اشاره كرد. این كتابها علاوهبر زبان فارسی به زبان عربی نیز ترجمه شده و مورد استفاده اندیشمندان جهان اسلام قرار گرفته است.
- همانطوری كه قبلا خدمت شما عرض كردم هدف از این مصاحبه بررسی دیدگاه صدرالمتالهین در مورد حكومت اسلامی و به صورت خاص در مورد ولایت فقیه است. اما بهعنوان مقدمه لازم است كه یك سئوال بپرسم، به این صورت كه این صدرایی كه ما اینجا از او صحبت میكنیم آیا همان صدرای فیلسوف است؟ یا صدرایی است كه شرح اصول كافی نوشته و یا اسرارالآیات دارد؟ به عبارت واضحتر، میخواستم بپرسم كه این بحث متعلق به صدرا بهمثابه یك فیلسوف است یا صدرایی كه میتوانیم او را در یك نگاه جامعتر یك عالم دینی بهحساب بیاوریم كه فقه و حدیث و تفسیر هم در كنار فلسفه میداند؟
من برای پرداختن به این سئوال، اول یك مقدمه شخصی بگویم كه چه شد كه توجه من به حكمت متعالیه و صدرالمتالهین جلب شد، كه به نظر ممكن است بیارتباط به این سئوال باشد، اما در ادامه روشن خواهد شد كه اینگونه نیست. نگاهی كه من به صدرا داشتم، هیچ كدام از این مواردی كه شما فرمودید نبود. یعنی نه صدرای فیلسوف مد نظرم بوده و نه صدرای حدیثشناس و نه صدرای مفسر. در نامهای كه حضرت امام به گورباچف نوشتند، از دو شخصیت نام میبرند، یكی صدرالمتالهین و دیگری محیالدین عربی است. ایشان از گورباچف میخواهند كه تعدادی از اندیشمندان باهوش و زبده خود را به قم بفرستند تا آثار این متفكران را بخوانند تا با دست پر به شوروی برگردند.
مسئله مهم این است كه از نظر امام شوروی دارای یك سری مشكلات بنیادین است كه باعث شده مسئولین این كشور بهدنبال تجدید نظر اساسی باشند. منتهی امام به ایشان میگویند كه مشكل شما با گرایش به غرب حل نمیشود و بهتر است كه شما به اسلام روی بیاورید. در مواجهه با این مسئله این ذهنیت برای من شكل گرفت كه تفكر صدرا و ابن عربی، دارای مضامینی است كه از نظر امام، این مضامین میتواند مشكلات بشر امروز را حل كند. این زاویه من برای ورود به فلسفه صدرا بود و در نهایت منجر به نوشتن كتاب «اندیشه سیاسی صدرالمتالهین» شد. در همین كتاب، بنده عرض كردم كه میتوان براساس حكمت متعالیه، حكمت سیاسی متعالیه هم داشت. البته توجه به این نكته ضروری است كه وقتی میگوییم حكمت متعالیه، این تعبیر فراتر از حكمت متعالیه صدرایی است، چراكه اندیشمندان پس از صدرا نیز در بسط و توسعه آن نقش بهسزایی داشتند. نكته دیگری كه میخواستم در مقدمه این بحث بگویم این است كه در یكی از مصاحبههای حضرت امام رحمه الله علیه یكی از خبرنگاران یك سئوال بسیار دقیق و ظریفی از ایشان پرسیده است كه غیر قرآن و معصومین علیهمالسلام چه افراد و یا كتابهایی بر شما تأثیر گذاشتهاند؟ حضرت امام در آنجا سه مورد را نام میبرند: یكی اصول كافی مرحوم كلینی، دوم جواهر الكلام مرحوم محمد حسن نجفی و سوم ملاصدرا.
حال اگر بخواهم بهصورت مستقیم به سئوال شما جواب دهم باید بگویم كه دینشناسی ما، اعم از گرایشهای تفسیری، حدیثی، فقهی و... تحت تاثیر مكتب فلسفیای است كه اتخاذ میكنیم. خود حضرت امام در كتاب «چهل حدیث» مسئله را اینگونه تبیین میكنند كه انسان سه بُعد و جنبه دارد: 1) وجه عقلی؛ 2) وجه قلبی؛ 3) وجه رفتاری و حسی. خود ایشان در آنجا تبیین میكنند كه این سه جنبه نسبت به هم تأثیر و تأثر دارند و در هم تنیدهاند. باورهای ما در مرتبه عقل شكل میگیرد و اینجا مرحله شكلگیری عرفان و فلسفه است. البته برای عرفان شأنی بالاتر از عقل قائل هستند و به عبارت دقیقتر عرفان را در مرحله علم حضوری میدانند در حالیكه فلسفه را در مرتبه علم حصولی میدانند. فقه جنبه رفتاری انسان را شكل میدهد و اخلاق جنبه گرایشها و یا بهعبارتی فضائل و رذائل را شكل میدهد. با توجه به همین مطالب، وقتی شما ملاصدرای شارح اصول كافی و یا ملاصدرای مفسر را نگاه میكنید، میبینید كه با فلسفه وی در تعارض نیست، بلكه از آن متأثر است و همگی در یك راستا هستند. فلذاست كه در اینجا نیز مد نظر ما صدرا به صورت جامع است. صدرا به صورت یك كل كه تمامی بخشهای مختلف اندیشهاش بهصورت تكههای یك پازل هستند كه یكدیگر را كامل میكنند و درنهایت مكتب صدرایی را شكل میدهند.
- با توجه به این مباحثی كه فرمودید، ولایت فقیه در اندیشه صدرا دقیقا به چه معناست؟یعنی اگر ما این دو مفهوم«ولایت» و «فقیه» را واكاوی كنیم به چه معنایی میرسیم؟
همانطور كه میدانید ملاصدرا در عبارات خودش تعبیر «ولایت فقیه» را ندارد و بحث مستقلی را هم به آن اختصاص نداده است. حتی بحث «سیاست متعالیه» را نیز مطرح نكرده و این تعبیری است كه من بهكار بردم. مرحوم استاد مطهری عبارتی دارد و میگوید كه صدرا مكتبی تأسیس كرد كه میوههایی به بار آورد، برخی از این میوهها را خودش ارائه كرد، اما برخی از میوهها و ثمرات این بحث هست كه یا ملاصدرا متوجه آنها نشده است و یا اینكه دیگر عمرش كفاف نداده كه به آنها نیز بپردازد. فلذاست كه بنده فكر كردم كه چون مكتب صدرا یك مكتب فلسفی است، پس توانایی این را دارد كه در لایههای دیگر فكری انسان، مانند سیاست و اجتماع نیز تأثیرگذاری داشته باشد. خود عبارت حكمت متعالیه یعنی حكمتی كه دائما در حال شكوفایی است و همانطور كه میدانید صدرا قائل به حركت جوهری است و حركت یعنی از قوه به فعلیت رسیدن. یعنی اینكه ما دائما رو به جلو حركت میكنیم، فلذاست كه وقتی در فلسفه تاریخ وارد میشوید به این نتیجه میرسید كه جهان دائما به جلو حركت میكند.
این قاعده در خود حكمت متعالیه نیز صادق است. فلذاست كه این بحثها قبلا در مباحث صِرف فلسفی مطرح میشد، ولی امروزه در مباحث علوم انسانی و اجتماعی نیز مطرح میشود و ابعاد مختلفی پیدا كرده و در حیطه فقه نیز ما اثرات آن را میبینیم. بهعنوان مثال، فقه حضرت امام از حكمت متعالیه است و این را در روششناسی فقهی حضرت امام و مقایسه آن با روششناسی دیگر آقایان كه مقایسه میكنیم، متوجه میشویم. فلذاست كه وقتی بحث ولایت فقیه امام را مورد توجه قرار میدهیم، باید بدانیم كه این از توابع بحث حكمت متعالیه است، البته در ساحت فقه. من علاقهمند هستم كه در اینجا یك مصداق را مطرح كنم. ببینید امام وقتی كه وارد بحث ولایت فقیه میشوند، اولین چیزی كه مطرح میكنند این است كه ولایت فقیه یك مسئله بدیهی است و به سراغ آیات و روایات نمیروند در حالیكه این خلاف روش رایج در حیطه فقه است. چراكه در روش فقهی ابتدا بهسراغ آیات قرآن میروند، سپس برای بررسی خاص و مطلق آن به سراغ سنت ائمه معصومین میروند و سپس اگر هنوز بحث ضعفی داشت، بهدنبال اجماع و در نهایت به دنبال عقل میروند. در حالیكه امام مستقیما و در همان ابتدای بحث به سراغ عقل رفتهاند و میگویند كه اگر ولایت فقیه درست تصور بشود، تصدیق میشود.
البته این را بگویم كه بحث ولایتی كه در آثار صدرا مطرح میشود، بیشتر در معانی عرفانی است. اما یك مسئلهای كه در آثار صدرا مطرح میشود این است كه من از آن در كتاب تعبیر كردم به «زعامت مجتهدین». ملاصدرا در كتابهای مختلف خودش از جمله كتاب «الشواهد الربوبیه» در مشهد پنجم این مسئله را بیان كرده است كه انسانها بهلحاظ درجات وجودی متفاوتاند و خداوند متعال برترین انسان را به عنوان پیامبر انتخاب میكند كه انسانها بتوانند به كمك وی به كمال برسند. چراكه از نظر ملاصدرا انسانها مكتفی بالذات نیستند، یعنی انسان نیازهایی دارد كه خودش نمیتواند آن نیازها را تأمین كند، اینجا دقیقا نقطه مقابل تفكر اومانیستی است. چراكه در تفكر اومانیستی انسان یك موجود خود سامان و خودبسنده است، یعنی نیازهایی دارد كه خودش میتواند آن نیازها را برطرف كند. و بعد از پیامبر نوبت به ائمه علیهمالسلام میرسد. در اینجاست كه صدرا ورود به بحث ولایت فقیه میكند و میگوید كه پس از ائمه نیز نوبت به مجتهدین میرسد. حال اگر توجه كنیم به سیری كه صدرا در اسفار اربعه برای انسان كامل مطرح میكند كه باید به توحید رسیده باشد و پس از طی كردن مقامات معنوی به سراغ مردم بیاید تا مردم را نیز به این راه هدایت كند، چه بسا این را تفسیری عرفانی و فلسفی از زعامت فقیه نیز بدانیم.
- آیا ملاصدرا برای این مجتهدین شرایطی برمیشمارد یا نه؟
جناب صدرالمتالهین در «الشواهد الربوبیه» شرایطی را برای مجتهدین ذكر نكرده، اما در آثار دیگر برای كسی كه پیشرو و رهبر انسانها میشود، خصوصیاتی را ذكر كرده است. مثلا در كتاب«كسر اصنام الجاهلیه» كه در فارسی تحت عنوان «عرفان و عارف نمایان» ترجمه شده است به نقد گروههای مختلفی مانند صوفیه و كسانی كه در آن دوره تحت عنوان فقیه یا شیخ نیز مطرح بودهاند پرداخته است. در این اثر به تناسب بحث یكسری خصوصیاتی را بر میشمارد كه برخی از آنها سلبی و برخی ایجابی است. در آن جا مهمترین صفتی را كه مطرح كرده است، صفت «علم» است. تعبیری هم دارد به این مضمون كه میگوید: «كسی كه علم دارد سرور عالمیان است؛ چه آنان بپذیرند و چه نپذیرند.» سپس مثال زده به طبیب و گفته: «كسی كه علم طبابت دارد، طبیب است؛ چه دیگران بپذیرند و چه نپذیرند.» و بحث مفصلتر این را نیز میتوانیم در اسفار اربعه ایشان ببینیم. یعنی كسی شایستگی این را دارد كه بر مردم حكومت و سروری كند كه این چهار سفر را طی كرده باشد. و این واضح است كه در این سیر و سفر عرفانی، هم نیازمند علم هستیم و هم نیازمند عمل. بنابراین علمی كه صدرا مطرح میكند، عمل را در درون خودش دارد.
- اگر علمی كه مرحوم صدرا مطرح میكند را در همان بستر حكمت متعالیه نگاه بكنیم، متوجه میشویم كه صدرا علم را از سنخ وجود میداند و با این تقریر صدرا كسی كه از مرتبه وجودی بالاتری برخوردار است را سرپرست جامعه میداند. حال آیا میشود با توجه به مطالبی كه شما فرمودید، نتیجه گرفت كه از نظر صدرا اینچنین انسانی كه از مرتبه وجودی بالاتری برخوردار است، به صورت تكوینی سرپرست جامعه است و حال اگر مردم بهسراغ وی رفتند، این سرپرستی او فعلیت پیدا كرده و در جامعه اجرا خواهد شد و اگر هم كه مردم به سراغ او نرفتند، طبیعی است كه وی مقام خودش را دارد اما، تحقق خارجی و اجتماعی پیدا نمیكند؟
البته میشود این مسئله را اینگونه تعبیر كرد كه چون غایت حركت فرد از منظر حكمت متعالیه قرب به خداست. و تقرب به خدا با تقویت مراتب وجودی فراهم میشود، به تعبیر دقیقتر میتوان گفت كه این تكامل وجودی با غلبه عقل بر قوای وجودی انسان ممكن میشود. فلذاست كه اگر ما این حرف را بهصورت كلان نگاه بكنیم، به این نتیجه میرسیم كه مرتبه وجودی افراد را میتوان از روی رفتارهای عقلانیشان متوجه شد. در عین حالیكه در حكمت متعالیه انسان عاقل به انسان متدین تفسیر میشود، چراكه «العقل ما عبد به الرحمن». لذا امام خمینی (ره) به حدیث چهاردهم اصول كافی توجه كردند و كتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» را نوشتند. و بعدا بیان میكنند كه ائمه علیهمالسلام تمامی این خصوصیات عقلگرایی را دارند. و مطرح میكنند كه مومنی كه از امتحانات الهی سربلند بیرون آمده باشد نیز میتواند تمامی این صفات عقلگرایی را داشته باشد. لذا آن حكیمی كه سرپرست عالم است، همان كسی است كه به این جنود عقلی دست پیدا میكند. و حال این شخصی كه از درجات وجودی بالاتری برخوردار است به خداوند نزدیكتر است و چون به خدا نزدیكتر است، میتواند به انسانهای دیگر نیز كمك كند تا این مسیر را طی كنند؛ با این تفسیر فلسفه نظام سیاسی در حكمت متعالیه، میشود فراهم كردن زمینههای تقرب بندگان خداوند به خدا.
و این امر چون یك بحث تقربی است، نیازمند اختیار و انتخاب مردم است و میتوان گفت كه اینچنین شخصی رهبر الهی است، اما تا مردم نخواهند حكومتی تشكیل نخواهد شد؛ بهعبارت دیگر، همانطور كه مردم باید نماز را به قصد قربت بخوانند، تبعیت از رهبر نیز بر ایشان واجب است و باید آن را به قصد قربت انجام دهند. و در اینجا حكومت اجباری را متوجه افراد نمیكند، فلذاست كه اگر توجه كنید، متوجه میشوید كه پیامبر به مدت سیزده سال پیامبر بوده و در مكه حضور داشتهاند، اما در این مدت حكومتی تشكیل نشده است. چون بسط ید و قدرت نبوده است. میتوان گفت كه در این میان راه پیامبر یك راه تبلیغی است. راهی كه در آن انذار و تبشیر وجود دارد، نه جنگ و زور. این همان راهی است كه امام هم در انقلاب طی كردند. خیلیها در آن زمان معتقد بودند كه باید با رژیم شاه مبارزه مسلحانه كرد، اما نظر امام اینگونه نبود. امام معتقد بودند كه باید این تحول توسط توده مردم تحقق پیدا كند. امام میفرمودند كه باید حقایق را به مردم گفت و اگر مردم آگاه شوند، خودشان در این راه حركت میكنند.
فلذا میتوان گفت كه امام به مردم ایمان داشت. این تعبیر استاد مطهری است زمانیكه از دیدار امام در فرانسه برگشت، گفت: «مردی را دیدم كه به خدا ایمان داشت، به آنچه كه میگفت ایمان داشت و به مردم نیز ایمان داشت.» از این رو است كه وقتی مردم میآیند و این خواست شكل میگیرد كه آن حكیم الهی حكومت كند به اصطلاح میگوییم كه این شخص «بسط ید (گشادهدستی)» پیدا میكند. یعنی حالا كه میخواهد اعمال ولایت بكند، كسی هست كه گوش به فرمانش دهد.
با توجه به این مباحثی كه گفتیم میشود گفت كه ما در تحقق حكومت اسلامی قائل به سه ركن هستیم: 1) لیاقت؛ 2) شرعیت؛ 3) بسط ید. ائمه علیهمالسلام دو عنصر لیاقت و شرعیت را به نحو تام و تمام داشتند، اما چون بسط ید نداشتند، غیر از امام علی (ع) و امام حسن (ع) حكومتی تشكیل ندادند.
- بهعنوان سئوال آخر، در همان كتاب «كسر اصنام الجاهلیه» كه ذكر كردید، ملاصدرا یك تأكیدی دارد مبنی بر اینكه ما از الفاظ به صورت دقیق و درست استفاده كنیم. و این مطلب را بیان میكند كه فقیه بهمعنای مصطلح كلمه دارای ولایت نیست بلكه فقیهی دارای ولایت است كه در «فقهین» یعنی فقه اصغر و اكبر صاحب نظر باشد. لطفا در این باب كمی توضیح بفرمایید و در نهایت بفرمایید كه با این تقریری كه تا اینجا از نظام سیاسی صدرا ارائه كردیم، كه انسان كامل ولایت دارد، آیا این تقریر به خوانش عرفانی از مطلب نزدیك نمیشود؟
در پاسخ به بخش اول سئوال عرض كنم كه در عصر صفویه اصطلاح فقیه معنای خاصی داشته است بهغیر از این معنایی كه امروز ما متوجه میشویم. این مطلب را مرحوم محقق سبزواری صاحب كتاب «روضه الانوار» و «كفایه الاحكام» نیز در آثارش توضیح داده است. ایشان كه خودش از مراجع تقلید عصر صفوی است، میگوید كه مجتهد یك درجه بالاتر از فقیه است. از نظر محقق سبزواری، فقیه كسی است كه اقوال فقها را بلد است و میتواند به شاگردانش هم منتقل كرده و بیاموزد، اما مجتهد كسی است كه در این میان علاوهبر اینكه اقوال فقها را میداند، خودش نیز صاحبنظر است. این معنا امروزه عوض شده.
بهعبارت دیگر، امروز كه ما میگوییم فقیه مدنظرمان همان مجتهدی است كه در عصر صفوی رایج بوده است.
اما نكته دوم این است كه آنچه از ولایت فقیه حضرت امام تبیین میكنند، فقاهت شرط لازم است، اما شرط كافی نیست. بهعبارت دیگر، از نظر امام، ولی فقیه باید دینشناس باشد یعنی علاوهبر آنكه در فقه دارای قدرت اجتهاد است باید در حیطه معارف دینی نیز صاحب نظر باشد. لذا با آن فرمایش ملاصدرا كه گفته باید در فقهین دارای نظر باشد، منافاتی ندارد.
اما در مورد آن بحث عرفان یك بحث بیشتری است كه در حد این مصاحبه نمیگنجد، اما در همین حد بگوییم كه در حكمت متعالیه برای فردی كه زعامت جامعه را برعهده میگیرد، كمال شرط است. یعنی او را انسان كامل فرض میكند كه سفرهای چهارگانه را انجام داده است. به همین دلیل است كه وقتی شرایط ولی فقیه را در قانون اساسی مطرح كردند، فقط به صفت علم اكتفا نكردند، بلكه صفت عدالت را نیز مطرح كردند. عدالتی كه متناسب با این مقام باشد. و میتوان گفت كه تحصیل این عدالت در گرو این تهذیب و به بیان ملاصدرا در گرو این سفرهای اربعه است و این عدالت اگر نباشد، شرعیت وجود نخواهد داشت.