جدیدترین مطالب

در کشور ما رسم شده، حکیم و فیلسوف را یکی بدانند. آیا حکیم و فیلسوف یکی هستند؟ در معنایی که فیلسوفان ما مثل سهروردی فهمیده‌اند، این دو یکی هستند؛ یعنی اگر قرار است فیلسوفی باشد که جامع‌نظر و عمل باشد، این فیلسوف حکیم است اما ضرورتا هر فیلسوفی حکیم نیست. ما معمولا وقتی به زندگی فیلسوفان نگاه می‌کنیم کاری به رفتار و کردارشان نداریم بلکه نظر او را - چون فلسفه را نظر صرف می‌دانیم - جویا می‌شویم.

اما فلاسفه ما به اعتبار نظرات و کلمات‌شان، از «کندی» - که به نظر من موسس نیست - تا عصر حاضر - کسانی چون علامه‌طباطبایی و شاگردان‌شان - عمل را شرط درک دانسته‌اند. زمانی که از حکمت سخن می‌گوییم، باید به وجه الهی آن نیز بپردازیم. حکمت وقتی امری الهی باشد، آموخته خداست. ارسطو هم اگرچه این معنا را تصریح نکرده اما به تلویح نزدیک به تصریح این مساله را گفته است. او هم معتقد است که ما علم را از بالا می‌گیریم. همه فیلسوفان تصدیق می‌کنند که علم اعاده عقل فعال است اما اینکه ما مستقیما از خداوند علم را می‌گیریم، حرف دیگری است که فیلسوفان ما از ابن‌سینا به بعد معترف به آن هستند.

در قرآن کریم قریب به 20 بار حکمت با لفظ محمود آمده است. همه پیامبران حکیم هستند اما حکمت خاص پیامبران و خاص اولیای الهی نیست. لقمان هم در قرآن حکیم خوانده شده است بنابراین حکیم غیرنبی هم وجود دارد. آیا سزاوار است که اینها را فیلسوف بدانیم؟ اگر به معنی موردنظر سهروردی توجه داشته باشد آنها فیلسوفند اما ضرورت ندارد که هر حکیمی، فیلسوف باشد. حکمت اختلافی بزرگ با فلسفه دارد و آن اینکه فلسفه متعلق به اهلش است. نمی‌توان نظر را از فلسفه گرفت، چراکه فلسفه قابل چون و چرا و رد و اثبات است اما از حکیم می‌توان نظر و بحث را گرفت با اینکه مخاطب حکیم همه مردم هستند.

بیشتر آنچه به نام حکمت ثبت و ضبط شده، حتی اگر سخن کسانی چون هراکلیتوس و... بوده، برای مردم مفهوم و راحت فهم می‌شود؛ حتی گاهی به حرف عوامانه هم ممکن است شبیه باشد. حکمت برای مردم و حکیمان دوستان مردم هستند اما از آغاز فلسفه و زمان افلاطون همواره بین فلسفه و سفوس اختلاف بوده است. گفته شده اولین کسی که خود را فیلسوف دانست، فیثاغورث بوده است.

فیلسوف با سفوس تفاوت دارد. آیا سفوس همان حکیم است؟ سفوس معنی دانا دارد و فیلوسفیا دوستدار دانایی و از سنخ دانایی است. علم فراگرفته گوش و حکمت کار فهم است. بنابراین وقتی فیلسفوس گفته می‌شود فکر نکنید هرکس ذوق و تفننی داشته باشد و چند کتاب فلسفه بخواند، او فیلسوف است. وجود فیلسوف، حب دانایی است. بنابراین مشکل است که ما بگوییم یونانی‌ها حکیم را نمی‌شناخته‌اند. گمان من این است که لفظ خوبی به جای سفوس یونانی مترجمان و فیلسوفان ما با عنوان «حکیم» انتخاب کردند، چراکه حکیم نام خداست و حکمت خدایی است. اما به فیلسوفان ما حکیم نمی‌گفتند. همه فیلسوفان دیگر فلسفه و حکمت را در جایی یکی گرفتند به‌طوری که ما به شاعر بزرگ‌مان ابوالقاسم فردوسی، معاصر ابن‌سینا حکیم می‌گوییم اما به ابن‌سینا حکیم نمی‌گوییم. حتی هیچ‌یک از فیلسوفان اسلاف حاج ملاهادی سبزواری مانند ملاصدرا به‌عنوان حکیم شناخته نشده‌اند. ما به علامه‌طباطبایی هم حکیم نمی‌گوییم اما در زمان ما بعضی معاصران به لقب حکیم ملقب شدند که استاد فلسفه بودند و یکی از آنها همشهری بنده، مرحوم حکیمی معاصر زنوزی است.

سوال من که به‌هیچ‌وجه نیز جنبه اعتراضی ندارد این است که چرا برخی شاعران ما مانند ابوالقاسم فردوسی، سنایی‌غزنوی، ناصرخسرو و نظامی‌گنجوی و خاقانی به حکیم ملقب شدند اما برخی دیگر نظیر عطار، سعدی و حافظ حکیم ملقب نشده‌اند؟ من بسیار به این سوال فکر کردم اما پاسخی برای آن پیدا نکردم که چنین چیزی اتفاقی بوده یا خیر؟ تاریخ اتفاقات فراوانی در خود دارد اما اینکه چند شاعر حکیم شوند و چند شاعر دیگر نظیر آنان حکیم نشوند، جای سوال برای من دارد. اگر بنده اختیار داشتم شمس‌الدین تبریزی و مولوی را هم حکیم می‌نامیدم. زمینه اینکه حکمت و فلسفه یکی شوند از زمان یونانیان وجود داشته است. ارسطو دو بار فضایل را به چهار قسم تقسیم می‌کند؛ یک‌بار به فضایل اخلاقی تقسیم می‌کند که یکی از اقسام آن تقسیم اول اوست. اول فضایل را به فضایل نظری، عقلی، اخلاقی و عملی تقسیم کرده است. آن‌گاه فضایل اخلاقی را به عفت، شجاعت، عدالت و حکمت تقسیم کرده است. حکمت اینجا فضیلت اخلاقی است و ما نباید به قول هاروی فکر کنیم که اجزای فلسفه در قوطی‌های متفاوتی است بلکه می‌تواند این فضیلت اخلاقی جزئی از فضیلت عقلی هم باشد. درست است که فضیلت‌ها متفاوت است اما مراتب این‌طور نیست که یکی در جای خود باشد و دیگری نباشد. چنانکه اگر بالا نباشد، پایین نیست، پایین هم همواره هست یعنی نمی‌توان در دنیایی پر از فضیلت نظری زندگی کرد.

فلسفه و زبان برای ما انسان‌هاست و ما هستیم که زبان هستی را می‌فهمیم. حکیم اهل عمل است و خرد او، خرد عملی است. کسانی صرف‌ نظر تنها حکمت خوانده‌اند اما حقیقت این است که در فلسفه ما قضیه به نحوی حل‌شده است. حکمت جمع نظر و عمل و همان چیزی است که سهروردی آن را بیان می‌کند. حکیم درست، محکم، بجا و خردمندانه عمل می‌کند و این خردمندانه عمل‌کردن مطابقت با فضیلت عقلی ارسطو دارد.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید