ماهيّت فلسفه اسلامي در گفتگو با دكتر سيدحسين نصر
عميقترين راهحلي كه ارائه شده است راهحّل ملاصدرا است و مكتب فلسفي كه از او منشعب شده. بيش از ديگران راهحل هاي او اهميت دارد. ملاصدرا يك بخش زيادي از كتاب اسفارش مربوط به تكامل نفس و معاد است (در سفر چهارم)، در اين موضوع اساسي كه انسان چه فيلسوف باشد و چه نباشد، به هر حال در فكر عاقبت خودش است و اينكه زندگي او چگونه خواهد بود. اين سؤالات هميشه با انسان باقي است. ملاصدرا از تمام فلاسفه قبلي خود بيشتر موفق بوده در ايجاد كردن يك پلي ميان تعاليم ديني و تعاليم فلسفي، يعني اينكه حقيقت معاد را بتوان با فلسفه فهميد و با استفاده از مسئله عالم خيال.
اشاره
«فلسفه اسلامي هر نوع انديشه فلسفي است در درون تمدن اسلامي كه ريشهاش در تعاليم اسلامي از لحاظ توحيد و رابطه عقل با توحيد باشد.» اين تعريفي است كه سيدحسين نصر، استاد مطالعات اسلامي دانشگاه جرج واشنگتن، از فلسفه اسلامي ارائه ميدهد. در گفتگوي تلفني با اين استاد و محقق حكمت اسلامي ضمن بررسي ماهيت فلسفه اسلامي، چالشهاي پيشرو و آينده اين مكتب حكمي و فلسفي نيز مورد بررسي قرار گرفت. اين گفتگو در ايّامي صورت پذيرفت كه همايش بزرگ بررسي انديشههاي نصر در دانشگاه تهران و جلسه بررسي مجموعه مقالات او در شهر كتاب برگزار گرديد. آنچه پيشرو داريد حاصل اين گفتگوست.
***
آقاي دكتر اساساً تصور شما از فلسفه اسلامي چيست؟ يا به عبارتي جنابعالي فلسفه اسلامي را چگونه تعريف ميكنيد؟
در آغاز كتاب تاريخ فلسفه اسلامي و در چند اثر ديگر، بنده مفصلاً در اين باره سخن گفتهام، اما بهتر است كه به صورت خلاصه آن مطالب را بيان كنم. سؤال شما سؤال پيچيدهاي است و پاسخ آن نيز بسيار ظريف است. اگر مقصود ما از فلسفه هر نوع انديشة منظّم باشد، ما ميتوانيم بگوييم كلام هم صبغة فلسفي داشته است، همچنين علوم قديم و شعر و عرفان هم به همين نحو، بهطوري كه مثلاً گفته ميشود فلسفة تصوف يا فلسفة علم و...، در اين صورت فلسفه اسلامي، هرگونه تفكر منجسمي است در داخل تمدن اسلامي كه با رنگ دين اسلام انجام پذيرفته است.
البته من اين ديد و اين تعريف را محدودتر ميكنم و به نظر من فلسفه اسلامي هر نوع انديشه فلسفي است در درون تمدن اسلامي كه ريشهاش در تعاليم اسلامي از لحاظ توحيد و رابطه عقل با توحيد باشد. لذا هر فلسفهاي كه در تمدن اسلامي بهوجود آمده، فلسفه اسلامي نيست، مثلاً آثار زكرياي رازي، ابن كمونه و... را ما در تاريخ فلسفه ميبينيم، اما اينها به معني فلسفه اسلامي نيست. از طرف ديگر برعكس آنچه برخي ميگويند که فلسفه اسلامي وجود ندارد، ما فلسفه در تمدن اسلامي داريم. هر فلسفهاي يك رنگي دارد و در يك عالم خاصّي فعاليت ميكند. تصورش از عقل، از عالم ذهن و عين و رابطه ذهن و عين و تمام اينها، مبتني بر يك جهانبيني كلي است كه آن فلسفه دارندة آن است و فلسفهاي مستقل از اين جهانبينيها وجود ندارد، چه فلسفة افلاطون، چه هگل، چه كانت و چه فلسفه هندي و چيني و ايراني.
لذا به نظر من در تعريف فلسفه اسلامي بايد گفت كه فلسفه اسلامي آن نوع فلسفه يا جهانبيني كلي است كه در قلب آن توحيد قرار دارد. همچنين تبلور و تحقيق و بيانش در داخل تمدن اسلامي است، يعني وقتي از توحيد شروع كنيد و در داخل تمدن هندو راجع به آن سخن بگوئيد، اين امر مبتني بر الفاظ و كلمات و تصاوير و نهادها و امثال تمدن هِندو است. و هنگامي كه از ديدگاه اسلامي از آن سخن بگوييم، زبان فرق ميكند، كه يا فارسي و يا عربي است، و ديگر اينكه تصورات و مفاهيمي كه با آن سروكار داريم، اينها مبتني بر عالمي است كه ارتباط دارد با عالم تمدن اسلامي. لذا با توجه به همه اين تعاريفي كه بنده ارائه كردم، اين باز هم كافي نيست و از لحاظ منطقي موشكافيهاي ديگري هم لازم است.
* به نظر جنابعالي فيلسوفان مسلمان تا چه ميزان در جمع ميان عقل و دين كامياب بودهاند؟ بهخصوص در مباحثي چون مبدأ و معاد و يا بهطور كلّي در اصول اعتقادات؟
از نظر بنده البته آن كساني كه بيشتر از همه موفق بودهاند، عرفا هستند. يعني عرفان مكتب ابن عربي و عرفان نظرياي كه هم جنبه قوّي فلسفي دارد و هم جنبه عرفاني. اما اگر عرفان را كنار بگذاريم، از لحاظ فلسفه اسلامي ما، اولاً اين مسئله از آغاز بوده است، مثلاً ابويعقوب كندي اولين فيلسوفي بود كه با اين موضوع مواجه بود، تا برسيم به آقا علي مدرّس و ديگر فلاسفه بزرگ دوره قاجاريّه و همچنين در دوره خودمان مرحوم علامه طباطبايي سر و كارشان با اين موضوع بوده است، چون نه تنها در اسلام بلكه در يهوديت و مسيحيّت و ساير اديان ابراهيمي، وقتي كسي به تفكر فلسفي پرداخته، متوجه شده است كه يك منبع ديگري براي علم و دانش و شناخت وجود دارد كه آن هم ادعا ميكند كه ميتواند انسان را نه فقط به اخلاق، بلكه به معرفت برساند و آن معرفت واقعي چيزي نيست جز دين.
به همين جهت من به عنوان متفكّري كه تفكّر فلسفي دارد و براي جستجوي عليّت و مسائل فلسفي از نيروي عقلاني استفاده ميكند، مي پرسم که اين چه رابطهاي دارد با آن منشأاي كه آن هم ادعاي رسيدن به معرفت را ميكند. اين امر در همه تمدنها و اديان بزرگ جهان به انحاء مختلف وجود داشته است. اما در داخل فلسفه سنتّي خودمان، هركسي سعي كرد از يك راهي اين موضوع را حل كند. مثلاً راهحل كندي و فارابي به كلي با هم متباين اند. كندي ميخواهد يك تقسيم بندي از علوم عقلي بكند به نحوي كه تداخلي با علوم نقلي و دين نداشته باشد، در حالي كه فارابي بيان ميكند كه عقل ميتواند خود به حقايق علوم نقلي و وحي برسد و... اين كاروان طويلي كه سير ميكند اين راه را، به نظر من در آن عميقترين راهحلي كه ارائه شده است راهحّل ملاصدرا است و مكتب فلسفي كه از او منشعب شده. يعني دراين موضوع مباحث حاجملاهادي سبزواري و آقاعلي مدرّس و بزرگان ديگر، فرق زيادي باملاصدرا ندارند، به همين جهت بنده آن را يك نوع تاجسري بر سر اين روند تفكّر در تفكر اسلامي ميدانم ـ من يك وقتي خودم هم مطلبي در اين باره از كندي تا ملاصدرا نوشته بودم ـ ملاصدرا در قرن 10 هجري قرار داشته، يعني 600 يا 700 سال پس از كندي و توانسته از تمام بحثها، از غزالي و ابنسينا گرفته و قبل از او فارابي و كندي و بعدها نظريات خيلي مهم شيخ اشراق در رابطه بين دانش اشراقي و اشراق ديني و بعدها مكتب ابنعربي، توانسته از همه اينها استفاده كند و به نظر من مهمترين و بهترين راهحل پيشنهاد شده، راهحل او ـ ملاصدرا ـ است. مثلاً در رابطه بين قديم و حادث كه همه فلاسفه مسلمان با آن سر وكار داشتند، با اين موضوع فلسفه و دين ارتباط دارد، كه ملاصدرا هم با يك مسائلي مانند حركت جوهري، و او آنها را مطرح كرده ولي عدهاي هم به او خرده گرفتهاند و البته بر حدوث دهريِ ميرداماد هم خرده گرفتهاند، لذا تمام جوانب مختلف را نميتوان گفت كه ملاصدرا در نظر گرفته است ولي بيش از ديگران راهحل هاي او اهميت دارد. يا مسألهاي كه تمام فلاسفه مسلماني كه در زمينه رابطه فلسفه و دين تفحّص ميكنند برايشان محل نظر بود، مبحث معاد بود كه در حقيقت با فلسفهاي كه مسلمانان از يونانيان گرفته بودند، اصلاً بحث معاد در آن گنجايش پيدا نميكرد، چون معاد به معني ابراهيمياش در عالم رومي و يوناني به آن صورت نبود ـ البته يك صورتي از معاد بود اما با معادي كه مد نظر ماست فرق داشت ـ به همين جهت معاد را به صورت ايماني قبول ميكردند مانند ابنسينا يا به صورت شكاكانه به آن مينگريستند يا اصلاً بحثي راجع به آن نميكردند. ملاصدرا يك بخش زيادي از كتاب اسفارش مربوط به تكامل نفس و معاد و... است (در سفر چهارم)، در اين موضوع اساسي كه انسان چه فيلسوف باشد و چه نباشد، به هر حال در فكر عاقبت خودش است و اينكه زندگي او چگونه خواهد بود و... ، اين سؤالات هميشه با انسان باقي است. ملاصدرا از تمام فلاسفه قبلي خود بيشتر موفق بوده در ايجاد كردن يك پلي ميان تعاليم ديني و تعاليم فلسفي، يعني اينكه حقيقت معاد را بتوان با فلسفه فهميد و با استفاده از مسئله عالم خيال و... . حتّي در دوران خود ما خرده گرفتهاند كه ملاصدرا از اين راه يك بيرنگياي بخشيده است به تعاليم معاد، چنانكه در تعاليم قرآن كريم و احاديث نبوي و وَلَوي هست.
* اينكه فرموديد به ملاصدرا خرده گرفته شده، شايد امروز از جانب اهالي مكتب تفكيك مطرح شده باشد، درست است؟
تا حدي همينطور است.
* جنابعالي فكر ميكنيد در دوران ما چه تلاشهايي براي احياء فلسفه اسلامي صورت گرفته است؟ آياشما دستهبندي خاصّي براي اين امر در ذهن خودتان داريد؟
من قريب به نيم قرن است كه با اين مسئله سروكار دارم، چون 50 سال پيش هنگامي كه پس از پايان تحصيل در دانشگاه هاروارد و امآيتي به ايران باز گشتم، با اين مسئله سروكار داشتم و دارم. وقتي من سال 1337 به ايران آمدم، دانشمندان بسيار برجستهاي در فلسفه اسلامي وجود داشتند، ولي به جز يك درس كه درباره فلسفه اسلامي در دانشكده ادبيات تدريس ميشد، درس ديگري نبود. و در قلمرو دانشگاهي و حوزه افرادي كه تحصيلات جديد داشتند، فلسفه اسلامي اصلاً مطرح نبود و كسي به آن توجه نداشت. آن كساني هم كه كمي توجه داشتند، از ديد غربيها بيان ميكردند كه يك ابنسينا و ابنرشدي بوده است و ديگر هيچ، لذا اين وضع فلسفه اسلامي بود در ايران و من در شرح حال خودم هم نوشتهام، زماني كه استاد دانشگاه تهران و بعدها رئيس دانشكده بودم، خيلي ناظر به اين امر بودم و يكي از اولين كوششهاي من اين بود كه به جاي اينكه ما فلسفه غرب را از منظر غربيها بخوانيم ـ امّا به زبان فارسي ـ فلسفه غربي را از ديدگاه فلسفه خودمان بياموزيم و شايد اگر من يك خدمت ناچيزي در احياء فلسفه اسلامي كرده باشم در ايران، همين امر باشد.
به هرحال استادان بزرگي در آن زمان بودند كه من سعادت داشتم خدمت چند تن از آنها درس بخوانم. مثل مرحوم علامه طباطبائي، استاد محمدكاظم عصّار، آيتا... رفيعي قزويني، مرحوم الهي قمشهاي، مرحوم شعراني و... اين بزرگان ميراث كتبي و سنت تدريس شفاهي فلسفه اسلامي را حفظ كرده بودند و روش آنها خيلي تفاوت داشت با آنچه انسان در كتابها ميديد. من خاطرم هست ـ چون بيش از 20 سال با مرحوم علامه طباطبايي درس ميخواندم ـ ايشان ميگفتند: «دكتر نصر، كسي كه فلسفه ميخواند بايد ياد بگيرد كه نه تنها چيزهاي سياهي كه در كتاب آمده را بخواند، بلكه بايد آن چيزهاي سفيدي كه نوشته نشده است را هم فرا بگيرد و در حقيقت اشاره ميكردند به اين سنت شفاهي».
در مرحله بعد اين شد كه از دهه 40، در اثر چيزهاي زيادي كه بنده شروع كردم به نوشتن، چون چند زبان اروپايي را ميدانستم و تمدن غربي را بيشتر از كساني كه حمله ميكردند به فلسفه اسلامي، با اتكاء به فلسفه غربي ميشناختم ـ لذا نوشتههاي من خيلي تأثير ميكرد در افراد ـ از اين دوره بود كه به نظر من احياء فلسفه اسلامي در روند مختلف از اين زمان شروع شد. در قم بزرگان حوزه علميه قم و كمي قبلتر از آن در دوره آيتا... بروجردي، وقتي علامه طباطبائي از تبريز تشريف آوردند به تهران، ايشان دست تنها شروع كردند به تدريس جدي فلسفه البته نه به صورت درس خارج در منازل، بلكه در مدارس - چون درس خارج هميشه بود ـ و در اين راه البته با مشكلات بسيار زيادي مواجه شدند و بعد مرحوم بروجردي گفتند كه اين مرد ـ علامه طباطبائي ـ انسان عابد و زاهد و عارفي است و اجازه دهيد كه به كار خود ادامه دهد و لذا كسي ديگر مزاحم ايشان نشد و ايشان در بين طلاب و در حوزه علميه قم بيشتر و بعدها تا حدي در تهران، باعث احياء فلسفه اسلامي شدند و من در خاطرم هست كه يك يا دو سال پيش از انقلاب، در مدرسه فاطميه قم ميرفتم خدمتشان و يا در تهران که ايشان درس شفا ميدادند و بيش از 400 طلبه داشتند كه خدمت ايشان شفاي بوعلي ميخواندند، لذا هنگامي كه پس از درس به همراه ايشان به منزل ميرفتيم ـ مرحوم علامه طباطبائي در منزل آيتا... خميني زندگي ميكردند، چون ايشان در تبعيد بودند ـ در منزل به ايشان گفتم كه استاد چقدر افرادي كه خدمتتان شفا ميخوانند زياد است و آنهم درس مشكلي مثل شفا، و در حقيقت اين نشان از روند احياء فلسفه اسلامي در ايران بود و در نتيجه افراد برجسته نسل بعدي مثل مرحوم استاد آشتياني، استاد مطهري در آن زمان باليدند.
روند ديگر خارج از حوزه علميّه بود و اين در واقع احياء علاقه و دلبستگي به فلسفه اسلامي در قلمرو دانشگاهي بود و اين امر چند علت داشت: مثل مراجعت هانري كربن به ايران و مباحث او با علامه طباطبائي. در اين جلسات من بيشتر مطالب را ترجمه ميكردم و البته گاهي هم آقاي دكتر داريوش شايگان و ديگران هم در اين مسئله كمك ميكردند، يعني در اين جلسات عدهاي قليل اما متنفّذ را متوجه اين مسئله كرد كه يكي از مهمترين شرقشناسان و فلاسفه فرانسه به فلسفه اسلامي در ايران علاقهمند شده است و آن وقت جوّ فرهنگي به گونهاي بود كه اگر اين را از يك فرانسوي ميشنيديد، اين بيشتر اثر داشت تا اين كه از زبان يك ايراني بشنويد و متأسفانه اوضاع فرهنگي ايران اينگونه بود.
علاوه بر اين جلسات با مرحوم علامه طباطبائي، علت ديگر چاپ كتب مهم فلسفي توسط كربُن، خود بنده و ديگران و احياء اين متون بود و بعد توجه بيشتر به فلسفه اسلامي در مدارس. چون دانشگاه تهران در آن دوره تنها دانشگاهي بودكه دوره دكتري فلسفه داشت و تمام استادان متأخر فلسفه در دانشگاههاي ايران، پرورده گروه فلسفه اين دانشگاه بودند. مرحوم دكتر يحيي مهدوي كه مرد بسيار شريفي هم بود، اما از ديدگاه فلسفي، يک پوزيتيويست بود و علاقهمند به آگوست كنت و... . و همچنين دكتر صديقي، و اينها خيلي متنفّذ بودند در دانشگاه تهران، اما از آنجا كه عنايت الهي بود من توانستم از لحاظ اجرايي قدرت زيادي در دانشكده پيدا كنم و موفق شدم جوّ را تا حد زيادي عوض كنم و شاگردان من كه مشغول گذراندن دوره دكترا بودند، بيشتر علاقهمند شدند به فلسفه اسلامي. حتي من و هانري كربن سالها يك سمينار دكتري برگزار ميكرديم راجع به فلسفه اسلامي و افرادي مثل مرحوم دكتر مجتبوي، دكتر رضا داوري، مرحوم دكتر پورحسيني و افراد ديگري كه بعدها همه استادان معروف فلسفه شدند، به فلسفه اسلامي بيشتر علاقهمند شدند و بعد هم در همين روند شاهد احياء فلسفه اسلامي بوديم. البته تأسيس انجمن حكمت و فلسفه در ايران، شايد آخرين قدم مهمي بود كه در اين راه در ايران پيش از انقلاب برداشته شد و اين خيلي مؤثر بود و شايد جزء مهمترين خدمات فرهنگي بنده در ايران بوده باشد.
به هرحال ما در سال 1352 يا 53 كار در انجمن فلسفه را آغاز كرديم، آنجا جايي بود كه خصوصاً نيمي از افراد اعم از اساتيد و هيأت امنا و... در فرنگ تحصيل كرده بودند و نيم ديگر در حوزه علميه قم و به عبارتي تربيت درسي كاملاً سنّتي داشتند. مرحوم دكتر مهدي حائري ـ كه بسيار شخص مهمي است در احياء فلسفه اسلامي ـ مربوط به نسل بعد از علامه طباطبايي و استاد محمدكاظم عصّار و آيتا... خميني است.
ايشان و مرحوم مطهري و مرحوم آشتياني را بنده به انجمن دعوت كردم و از طرف ديگر كساني مثل كربن، ايزوتسو و دانشمندان برجستهاي كه در فلسفه تطبيقي بودند را هم دعوت كردم و از طرف ديگر، افرادي چون دكتر منوچهر بزرگمهر و دكتر مهدوي و دكتر مهدي محقق و... هم حضور داشتند و در واقع محيطي ايجاد شد كه در آن برخورد بين انديشه غربي و فلسفه اسلامي بهوجود آمد و اين برخورد خيلي مثبت بود و باعث احياء علاقه به فلسفه اسلامي شد. بنده خيلي خوشحال هستم، با توجه به اينكه چند دهه است كه در ايران نيستم، اما اين روند تا حدّ زيادي ادامه پيدا كرد.
مثلاً آقاي دكتر ديناني، دكتر اعواني، دكتر حداد عادل ـ كه البته وارد سياست شدهاند ـ جزء افراد برجسته آن دوره بودند كه علاقهمند شدند به فلسفه اسلامي و من خوشحالم كه اين روند تا حدّ زيادي ادامه پيدا كرده و در داخل ايران هم شاهد نسل جواني هستيم كه سروكارشان به فلسفه اسلامي است كه البته همه آنها معمّم نيستند و برخي از آنها حاصل اين نوع دانشكدهها و دانشگاهها در ايران هستند كه در آن سعي شد فلسفه اسلامي متناسب با زمينه فرهنگي امروز ايران عرضه بشود.
* جنابعالي فكر ميكنيد چه چالشهايي پيش روي فلسفه اسلامي وجود دارد؟ چون در كتاب اسلام و تنگناهاي انسان متجدّد به نحوي به اين چالشها اشاره كردهايد و به نظر شما چگونه ميتوان به اين چالشها پاسخ داد؟
اولاً چالشها 2 نوع است: يكي از درون تمدن اسلامي و يكي از برون آن.
در طول تاريخ اسلام، عدهاي از علماء و فضلاء اسلامي بودهاند كه با فلسفه مخالف بودهاند، البته چند قرن خود صوفيه هم مخالف بودهاند. از دوره سنايي اين امر شروع شد و بعد از دورة مولانا ديگر اينگونه نبود. عبدالرحمن جامي هم صوفي بزرگ طريقه نقشبنديه بود كه راجع به مسئله «وجود» نوشتههايي دارد، ولي اصولاً طعنه زدن به فلسفه چند قرن حكم ادامه داشت و يكي از چالشهاي فلسفه در داخل تمدن اسلامي همواره پاسخ گفتن به حملاتي بود كه از ناحيه متكلمين و يا فقهايي مثل ابن تيميّه و حتي برخي از صوفيه انجام ميشد و اين روند همواره وجود داشت.
البته عالم تشيّع بيش از عالم تسنّن فلسفه را در درون خودش پذيرفت و اين امر ناشي از مسائل خيلي عميق فلسفي و كلامي در تشيع است كه باعث اين امر شد. مثلاً اهميت عقل از ديدگاه تشيّع، البته نه اينكه عقل در تسنّن بياهميت باشد، اما فرق كلام شيعي و كلام اشعري از لحاظ توجه آنها به عقل خيلي مهم است دراين كار. لذا نتيجهاش اين بود كه هركجا كه تشيّع باقي ماند مثلاً در ايران و بخش شيعهنشين عراق يا افغانستان و پاكستان و هند قديم، فلسفه رونق بيشتري داشت تا مصر و آفريقاي شمالي كه بعد از ابنرشد فعاليت فلسفي در آنها متوقف شد. ولي بنده از اين نظر با كربُن مخالفت جدّي داشتم كه فقط فلسفه در دامن تشيع پرورش داشت و اين درست نيست. مثلاً در تركيه عثماني، عثمانيها حنفي بودند اما مكتب اشراق خيلي در آنها گسترش داشت يا مثلاً در هندوستان خيليها سنّي بودند. اما بيشتر فلسفه اسلامي در دامن تشيّع و بهخصوص در ايران گسترش پيدا كرد.
* آقاي دكتر فكر ميكنيد ميتوان براي فلسفه اسلامي، ما به إزايي در نظر گرفت؟
بله، امروز در هر جامعهاي اعمالي كه انجام ميشود مبتني بر يك جهانبيني است كه افراد آن جامعه بدون آن جهانبيني نميتوانند آن اعمال را انجام دهند، لذا چنانچه الگوي فلسفهاي مثل فلسفه اسلامي در جامعه اي نباشد، يك فلسفه لاادري جاي آن را ميگيرد. آن كساني كه فطرت فلسفي دارند و كساني كه تشنگي براي فلسفه دارند، اينها بدون فلسفه نخواهند بود. اگر فلسفهاي كه مبيّن دين جامعه نباشد وجود نداشته باشد، يك فلسفهاي مخالف آن بهوجود ميآيد و آن وقت همه شالودههاي اخلاقي و نهادهاي اجتماعي متزلزل خواهد شد. مثلاً با از بين رفتن فلسفه مسيحي قرون وسطي، فلسفه در غرب از بين نرفت، بلكه فلسفه لاادري يا ضدمسيحي بهوجود آمد، و نتيجهاش از يك سو به ماركسيسم رسيد و از سوي ديگر به فلسفههاي لاادري يعني اگزيستانسياليسم و يا فلسفه هاي تحصّلي فعلي آمريكا و انگليس، كه اينها نفش وجودشان يك انقطاعي ايجاد ميكنند بين انسان و خداوند و دين، و البته در اين شكّي نيست.
به نظر من مثلاً بحران محيط زيست كه همه را از بين ميبرد، مهمترين مسئلهاي است كه بشر با آن روبروست و اين مستقيماً مربوط به يك جهانبيني لاادري است كه فلسفه از لحاظ طبيعت و عالمكون در غرب بهوجود آورده است و هرچه هست به دنبال آن آمده است.
* با توجه به اينكه فلسفه اسلامي به نحوي متأثر از فلسفه ايراني است و يا هركجا بحثي از فلسفه اسلامي است، پيوند با محيط و فضاي ايراني هم در آن مشاهده ميشود، آيا در ممالك ديگر جايي هست كه به فلسفه اسلامي پرداخته شود، اما نگاهي به فلسفه ايراني درآن نباشد؟
بله هست، اما نه به آن اصالت. من چند مثال براي شما ميزنم: در مصر از وقتي كه سيد جمالالدين اسدآبادي پس از اخراج از ايران به قاهره رفت و در دانشگاه الازهر مشغول به تدريس شد، براي اولين بار او سعي كرد كه فلسفه اسلامي را كه قرنها در الازهر ـ دانشگاه بزرگ ديني اهل تسنّن ـ تدريس نشده بود، دوباره احياء كند و همچنين عدهاي از دانشمندان بزرگ مصري پيدا شدند كه راجع به فلسفه اسلامي صحبت ميكردند مثل ابراهيم مدكور، عبدالرحمن بدوي و ديگران مخصوصاً در دوره فاروق اين امر به اوج رسيده بود و بعدها از عبدالناصر به بعد افول كرد. اينها به فلسفه اسلامي بدون كوچكترين ارجاع به ايران مينگريستند و مدل فلسفه اسلامي را از فرنگيها گرفتند، يعني همين كه اروپاييها گفتند كه فلسفه به ابنرشد ختم شد، اينها هم همين حرف را زدند، البته به نفع ناسيوناليسم عرب.
اينها بيان ميكنند هنگامي كه استيلاي اعراب بعد از حمله مغول از بين رفت ديگر فلسفه هم از بين رفت و اين همان است كه «جابري» فيلسوف مراكشي ارائه ميدهد كه ابنرشد آخرين فيلسوف واقعي اسلامي است و عرب هم بوده و اين فلاسفه بعدي ايراني، فيلسوف واقعي نيستند، بلكه عرفايي هستند كه صوفيانه سخن ميگويند و فيلسوف صرفاً منطقي نيستند. اين بيان الآن خيلي در ممالك عربي اشاعه دارد و البته يك جنبه سياسي و ضدّ ايراني هم دارد و در آن شكي نيست. اما در تركيه، علاقه به فلسفه اسلامي بسيار زياد است ـ اگرچه بيان ميكنند كه فارابي ترك بوده اما اين نوع عناد مانند اعراب وجود ندارد. من بيش از 22كتابم به تركي ترجمه شده است و سخنرانيهاي مفصلّي هم در تركيه انجام دادهام و كتاب ملاصدراي من هم به تركي ترجمه شده است و بسيار مورد استقبال قرار گرفته است، همچنين به حكمت اشراق در تركيه اقبال فراواني وجود دارد لذا در اينجا هنگامي كه صحبت از فلسفه ديرين اسلامي ميشود، با توجه به ايران است.
البته اگر حقيقت هم بخواهد گفته شود، عبدالرحمن بدوي كه مصري است و از ناسيوناليستهاي مصري ـ اما دانشمند بسيار بزرگي بود ـ در يك كنفرانسي گفت: تا وقتي ايران هست هرگز غصّه مردن فلسفه اسلامي را نخوريد. اما جوّ تركيه خيلي فرق دارد از اين لحاظ با مصر و سوريه و... .
مورد ديگر پاكستان است. پاكستان و هند اسلامي كه فرهنگشان يكي است و بعد از ايران بزرگترين مركز فلسفه بودهاند و البته بيشتر تحت نفوذ ايران قرار داشتهاند، مخصوصاً تحت تأثير سهروردي و ملاصدرا و ميرداماد و ابنسينا، اينها فلاسفه زيادي داشتند كه كارهاي مهمي انجام دادهاند و شروح بسيار مهمي نوشتهاند و بعد هم جنوب شرقي آسيا كه يكي از مهمترين حوزههاي تمدن اسلامي است، يعني مالزي و اندونزي. در اينجا اصلاً تا 50 سال پيش از فلسفه اسلامي و عرفان خبري نبود و در عرض چند دهه اخير فلسفه اسلامي رونق پيدا كرده كه تماماً مربوط به ايران است.
اين شايد به نحوي نقشه دنياي اسلامي باشد و به سادگي نميتوان در اين زمينه قضاوت كرد.
* حال فكر ميكنيد آيا در آينده مطالب جديدي در فلسفه اسلامي شكل خواهد گرفت يعني چيزي غير از حكمت مشاء و اشراق و متعاليه و عرفان؟
بله همين مسئله الآن در حال انجام شدن است. بنده به عنوان شخصي كه به تمامه طرفدار سنّت اسلامي هستم، از ابنسينا تا سهروردي و تا ملاصدرا و ديگر بزرگان و مطالب زيادي هم در اين باره نوشتهام، اما آن متافيزيكي را که مطرح ميكنم عين آن چيزي نيست كه آنان ميگويند، مثلاً ملاصدرا درباره محيط زيست صحبتي نكرده است و يا درباره فلسفه تطبيقي سخني ندارد، لذا اگر فلسفه اسلامي زنده باقي بماند، چون انسان در هر برههاي از زمان با چالشهاي مختلفي روبروست، بدون شك، خود پويايي پاسخ دادن به اين چالشها، يك باب جديدي به فلسفه اسلامي اضافه ميكند و در اين شكّي نيست. آنچه ميگويم تحت عنوان حكمت جاويدان و يا حكمت خالده اي -كه بنده پيروآن هستم- که هميشه باقي است.
چنان كه اين مانند نخي است كه داخل دانههاي تسبيح است و آن را در تمام فلسفه اسلامي هم ميتوانيم ببينيم و در فلسفه ايران باستان هم ميتوانيم ببينيم. اما بعضي مانند سهروردي بيشتر و به صورت مستقيم به آن توجه كردهاند.
* آقاي دكتر البته سؤالات بيشتري در اين زمينه مطرح است اما به دليل كمبود وقت با يك سؤال مصاحبه را به پايان خواهيم بود و آن اينكه در حال حاضر جنابعالي به لحاظ تأليف و پژوهش چه كارهاي جديدي در دست داريد؟
من امسال كتابي چاپ كردم به نام «گلستان طبيعت» كه كتابي است دربارة عرفان و حدود 10هزار نسخه از آن به چاپ رسيده و خيلي مورد توجه قرار گرفته است، همچنين كتابي با عنوان «فلسفه اسلامي از آغاز تا امروز» را منتشر كردهام. اما در حال حاضر كاري را كه انجام ميدهم و خيلي هم قابل توجه است و ارتباطي با فلسفه مستقيماً ندارد اين است كه زيرنظر من ترجمه و تفسير جديدي از قرآن كريم به زبان انگليسي در حال انجام است و در اين كار تفاسيري كه به رشته تحرير در خواهد آمد كاملاً منطبق خواهد بود با تفاسير سنتّي، يعني چه شيعي و چه سنّي و چه عرفاني و فلسفي و كلامي و در عين حال ما به كلي انتقاداتي كه غربيها از قرآن كريم كردهاند را رد كردهايم.
نكته آخر اينكه، موازي با اين كار و با همكاري آقاي دكتر مهدي امين رضوي، ما بنا داريم پنج جلد منتخبات فلسفي در ايران را به چاپ برسانيم كه جلد اول و دوم آن چاپ شده است و جلدهاي بعدي هم در آينده به چاپ خواهد رسيد.
صدرا صدوقي
اطلاعات حكمت و معرفت