جدیدترین مطالب

اولین فیلسوفی که یک نظام‌واره و یک سیستم فلسفی را پایه‌ریزی کرد ملاصدرا بوده است. زمانی که ملاصدرا در ایران می‌میرد 17 سال بعد دکارت متولد می‌شود. رساله سه اصل، رنج‌نامه ملاصدرا محسوب می‌شود، زیرا در این کتاب، ملاصدرا نسبت به معاصران خودش زبان گله و نقد گشوده و فسادی که در روزگار خودش شاهد آن بوده است را بیان می‌کند. او در اشعارش تمام مصائب، نامردمی‌ها، مشکلات و مشقاتی را که بر او تحمیل کردند بیان کرده و می‌توان در لابه لای این نوشته‌ها، تمام افرادی را که یک شبه به او پشت کردند و تنهایش گذاشتند، او را به باد تهمت گرفتند و به خاطر نو اندیشی‌های فکری و فطری‌ش در حوزه معرفت شناسی دینی تکفیر کردند، پیدا کرد.

"حسن فتحی" عاشق فلسفه و تاریخ و روایات اساطیری است؛ این را از لابلای واژگانش وقتی با هیجان درباره‌ی اسطوره‌های کهن و دانشمندان و فیلسوفان پر حادثه سخن می‌گوید؛ می‌توان دریافت. "روشن‌تر از خاموشی" ــ مجموعه‌ی تلویزیونی که چند سال پیش، دوشنبه شب‌ها از شبکه اول سیما و پیرامون حوادث و زندگی محمد صدرای شیرازی پخش می‌شد ــ فتح بابی برای گفتگوی ما بود.

مردی در تبعید ابدی
من از سال‌های جوانی – یعنی از سنین 17 یا 18 سالگی- و از زمانی که در دانشگاه ملی سابق، رشته روان‌شناسی می‌خواندم، با بحث‌هایی که درباره دیدگاه‌های فیلسوفان ایرانی میان دانشجویان مطرح می‌شد و به چالش کشیدن نظراتی که در بین فلاسفه مختلف مطرح است، مثل ابن سینا، سهروردی، میرداماد و ملاصدرا، به دیدگاه‌های ملاصدرا علاقمند شدم. یادم می‌آید، اولین کتابی که درباره او خواندم کتابی بود با عنوان "نهاد نا آرام جهان" که در آن کتاب با نظریه "حرکت جوهری" ملاصدرا آشنا شدم.

بنابراین وقتی بعد از 14- 15 سال در تلویزیون ایران موضوع ساخت سریال زندگی ملاصدرای شیرازی مطرح شد و به طور جدی مورد پیگیری قرار گرفت، من هم جزء آن کسانی بودم که آرزو می‌کردم، ای کاش فرصتی دست بدهد و من این سریال را بسازم. البته ناگفته نماند که "ناصر تقوایی"، "داریوش مهرجویی" و "صادق هاتفی" از جمله‌ی اسامی بودند که در آن سال‌ها از طریق اخبار می‌شنیدم که احتمال دارد ساخت مجموعه ملاصدرا را بر عهده بگیرند؛ نمی‌دانم به یکباره جریان به چه نحوی پیش رفت که قرعه‌ی فال به نام من خورد و قرار شد من این کار را انجام دهم!

از زمانی که به طور جدی خواستم با پروژه‌ی زندگی ملاصدرا درگیر شدم تا زمانی که فیلم‌نامه آن نوشته شد - و بعد از جرح و تعدیل‌های سازمان- تصویب شد، دو سال گذشت و در این مدت بدون این که ریالی از تلویزیون دریافت کنم با هزینه‌ی شخصی خودم روی این فیلم‌نامه کار کردم؛ نه گروه تحقیقاتی داشتم، نه محققانی که مرا یاری کنند و نه امکان مالی برای انجام پژوهش درنظر گرفته شده بود؛ اگر عشق و علاقه به ملاصدرا نبود، با عقل دو دو تا چارتا اندیش، کار این سریال به سرانجام نمی‌رسید. به هر حال فیلم ساختن حرفه ما است و از این طریق ارتزاق می‌کنیم؛ نه سوپر مارکت داریم و نه پیتزا فروشی و نه پدرمان ارثی باقی گذاشته است(!) معاش ما نتیجه تلاش ما در کار روزمره‌مان است.

منابع بسیاری را مطالعه کردم؛ چه بسا بیش از آن چیزی که در تیتراژ پایان سریال عنوان شد، حتی بعد ها به یاد آوردم که باید از منایع دیگری نیز –که خیلی به من کمک کردند- یاد می‌کردم؛ فی‌المثل مطلبی از نویسنده معروف، "نادر ابراهیمی" خواندم و دیدم او قصه‌ای نوشته است با عنوان "مردی در تبعید ابدی" که اساسا رمانی راجع‌ به زندگی ملاصدرای شیرازی و بر اساس شخصیت او است؛ من این کتاب را خریدم و مطالعه کردم؛ همچنین به دنبال فصل‌نامه‌ای رفتم به نام "خرد نامه صدرا" که بنیاد صدرا آن را منتشر می کند. تمام شماره‌های این فصل‌نامه را پیدا کردم و همه مقالات آن را به شکلی دقیق خواندم؛ مقالاتی از دکتر دینانی و اعوانی و بزرگان دیگری خواندم که بسیار به من کمک کرد؛ کتاب‌های نیز درباره صدرا و اندیشه صدرایی و آثار ملاصدرا تالیف مرحوم سید جلال الدین آشتیانی، پیدا کردم که آن ها نیز خیلی به من کمک کردند؛ اما در این مسیر به دیوان اشعار ملاصدرا برخوردم که به همت آفای غزنوی این اشعار جمع و مدون شده بود و به شکل دیوان در اختیار قرار من گرفت تا بتوانم به خوبی از آن ها استفاده کنم و خوشبختانه یکی از شانس‌هایی که آوردم این بود که اشعار ملاصدرا قبلا توسط این عزیز جمع شده و در یک دیوان گرد آمده بودند.

تاریخ ما مبتنی بر استبداد شرقی است
من منابع بسیاری را برای ساخت این سریال به دست آوردم اما نکته اساسی این‌جا بود که ما قرار بود زندگی ملاصدرای شیرازی را به تصویر بکشیم، آن هم به نحوی که برای مردم عادی نیز جذاب باشد و این موضوع کار ما را سخت می‌کرد؛ دیدگاه‌های فلسفی ملاصدرا را می‌شد از طریق رجوع به مقالات و کتاب‌های فلسفی نوشته شده درباره نظریات او پیدا کرد، اما همه شخصیت ملاصدرا عقاید و افکار فلسفی او نیست؛ زندگی شخصی او، مشکلات و سختی‎ها و رنج‌هایی که او در برخورد با اطرافیانش تحمل کرده است و شادی‌های او را نمی‌شد از هیچ منبعی به دست آورد!

در تاریخ ما که مبتنی بر استبداد شرقی و استبداد شاهان بوده است؛ تاریخ نگاران، تمام روزشمار زندگی شاهان را نوشته‌اند و حتی به تعداد بیماری‌های یبوست و اسهال آنها نیز در این نوشته‌هایشان اشاره کرده‌اند، اما درباره زندگی دانشمندان و اهالی علم و فن بیش از چند سطر و یا نهایتا چند صفحه نمی‌توان چیزی پیدا کرد(!) و این یکی از نقاط ضعف تاریخ‌نگاری ایرانیان است؛ زیرا تاریخ‌نگاران بیش از هرجا در کانون‌های قدرت متمرکز بوده‌اند و درباره قدرت‌مداران نوشته‌اند نه درباره حقیقت‌مداران.

بنابراین به ذهنم رسید که اگر اشعار ملاصدرا را پیدا کنم، از آنجا که یک متفکر در آثار شعری و ادبی خود صادقانه‌ترین اتفاقات درونی خود را در لحظه بیان و ثبت می‌کند، پس می‌تواند مرا به شخصیت درونی‌ش نزدیک کند و سرانجام به او برساند و این یعنی من می‌توانم به زندگی شخصی او سرک بکشم؛ و حدس من حدس غلطی نبود و او در اشعارش به نحوی تمام مصائب، نامردمی‌ها، مشکلات و مشقاتی را که بر او تحمیل کردند بیان کرده بود و می‌توان در لابه لای این نوشته‌ها، تمام افرادی را که یک شبه به او پشت کردند و تنهایش گذاشتند، متفکرانی که در زمان خودش او را به باد تهمت گرفتند و او را به خاطر نو اندیشی‌های فکری و فطری‌ش در حوزه معرفت شناسی دینی تکفیر کردند، پیدا کرد.

روانشناسی نوین و شخصیت ملاصدرا
علاوه بر دیوان اشعار ملاصدرا، این فیلسوف کتابی دارد که بنا بر گفته‌ی صدرا شناسان تنها کتابی از او است که به زبانی فارسی نوشته شده است و هم اکنون نیز وجود دارد و باقی کتاب‌های تالیف این شخصیت، بلا استثنا به زبان عربی نوشته شده‌اند؛ این کتاب، رساله‌ای است به نام "رساله سه اصل" که در واقع رنج‌نامه ملاصدرا محسوب می‌شود، زیرا در این کتاب، ملاصدرا نسبت به معاصران خودش زبان گله و نقد گشوده است و در کنار آن فسادی که در روزگار خودش شاهد آن بوده است را بیان می‌کند.

ملاصدرا در این کتاب روحانیان درباری را مورد انتقاد و ملامت قرار داده است؛ انتقاد از آن گروه از روحانیون و دانشمندانی که حول کانون قدرت جمع شده بودند و این نزدیکی به کانون قدرت، زنجیری شده بود به پای آن‌ها و بال پروازشان را برای حقیقت فهمی محدود می‌کرد؛ این کتاب نیز در شناخت احساس و عواطف و رنج‌ها و شخصیت او در کنار اشعارش برای شناخت هر چه بیشتر او، به من بسیار کمک کرد. در واقع رساله‌ی سه اصل، من را به سمت یک تخیل مقرون به واقع هدایت کرد. یکی از دوستان به من می‌گفت این یک خوش‌شانسی بزرگ برای ما محسوب می‌شود که وقتی قرار است درباره یک فیلسوف و یا دانشمند و یا یک شخصیت برجسته تاریخی فیلم بسازیم، می‌بینیم تاریخ همه منابع لازم را در اختیار ما قرار نداده است، زیرا این موضوع بال‌های پرنده خیال ما را برای پرواز در عرصه وجودی شخصیت‌ها باز می کند.
یک فیلم ساز با تخیل خودش می‌تواند ابعاد و فراز و فرودهای دراماتیکی را برای شخصیت مورد نظر ایجاد کند که موجب جذابیت بیشتر قصه می‌شود و این موضوع تا حد بسیاری درباره ملاصدرا نیز وجود دارد و من در ساخت سریال از عنصر خیال بسیار استفاده کردم.

امروز به ما می‌گویند که کودک درون به صورت ناخودآگاه عمل می‌کند؛ این ناخودآگاهی در سریال ملاصدرا برای او، به این شکل است که صداها و خنده‌هایی را می‌شنود و همواره احساس می‌کند که کسی با او در حال حرکت است؛ این در حالی است که نمی‌داند این صدا در درون اوست و یا در دنیای بیرون. این کشمکشی است که در طول سریال با آن همراه است و نهایتا در سن کمال و پختگی یک ملاقات خودآگاه با این کودک درون دارد.
در طراحی این رابطه در سریال روشن‌تر از خاموشی من از آموزه‌های روانشناسی نوین – با توجه به این که رشته خود من نیز روانشناسی است- سعی کردم بسیار بهره بگیرم که موجب شد، سرانجام ملاصدرا گم شده خودش را پیدا کند. شاید رابطه‌ای که من از ملاصدرا با آن کودک درونش پیدا کردم، به مطالعات من درباره بیوگرافی بسیاری از متفکرین و دانشمندان و فیلسوفان برگردد، زیرا اغلب آدم‌های بزرگ چه در حوزه علوم فلسفی و چه حوزه اختراعات و پیشرفت‌های علمی، نسبت عجیب و غریبی با کودک درونشان دارد. شاید بتوان گفت اگر در زندگی تمام متفکران بزرگ یک فصل مشترک پیدا شود، این فصل همان ارتباط آن‌ها با کودک درونشان است.

پهلوان تنهای فلسفه
ملاصدرا در سه حوزه اشتهار دارد؛ یکی بحث حرکت جوهری، بحث علم خداوند و دیگری بحث حدوث و قِدم عالم؛ به ویژه این که چهارصد سال قبل از ملاصدرا کسی مانند امام محمد غزالی در دوره سلجوقیان می‌آید و تحت تاثیر مولفه‌های فکری و سیاسی و اجتماعی دوران خودش در واکنش گلایه‌آمیزی نسبت به فلسفه باطنی‌گرا و تاویل‌گرای اسماعیلیه در عصر خودش، موضعی خصمانه را در برابر فلسفه و فلاسفه می‌گیرد! محمد غزالی کتابی دارد به نام "تحافة‌الفلاسفه" که در این کتاب همه هم و غم و تلاش خود را بر نقد فلسفه و فیلسوفان گذاشته است. و تا آنجا پیش می‌رود که در 17 مورد حکم به بطلان فلسفه و فلاسفه می‌دهد و در سه مورد حکم به تکفیر فلاسفه داده است!

اساساً بسیاری از متفکرین در حوزه فلسفه اسلامی و ایرانی معتقدند حمله‌ای که امام محمد غزالی در تحافة‌الفلاسفه به فیلسوفان قبل از خود و هم دوره خود –که گفته می شود منظور از فلاسفه قبل از خود فیلسوفان مشّائی بوده‌اند مثل بو نصرفارابی و بو علی سینا- داشته است، حمله بسیار قدرتمندی بود؛ آنچنان قدرتمند بود که تا مدت 300-400 بعداز او فلسفه را در ایران دچار رکود کرد. ملاصدرا بعد از 400 سال در برابر چنین وضعیتی قیام می‌کند و مردانه به میدان می‌آید و مثل یک پهلوان در برابر حمله این رقیب قدرتمند می‌ایستد و شانه‌ی او را به خاک می‌مالد.

وقتی فضای مبارزه فکری ملاصدرا را با مخالفان فلسفه در ذهنم ترسیم می‌کنم یاد سکانس آخر سریال "پهلوانان نمی میرند" می افتم – وقتی پهلوان نصرت و پهلوان قلیچ با هم می جنگیدند- این جا نیز یک رزم بود و اتفاقا این رزم بسیار نفس گیرتر و پیچیده‌تر و ظریف‌تر رزم ظاهری بود؛ به همین علت من صفت پهلوان فلسفه و حکمت ایران را برای ملاصدرا به کار بردم.
درست است که قبل از این که ملاصدرا بیاید، جریان فلاسفه شیراز را داریم، شیخ بهایی و میرداماد فیلسوف را داریم، اما آن خیز بزرگ در حوزه فلسفه و آن جواب‌های مستدل و محکمه‌پسند به شبهاتی که 400 سال پیش امام محمد غزالی در تحافةالفلاسفه به فلسفه وارد می‌کند متعلق به تفکر ملاصدرا است.
مقاومت ملاصدرا در این مبارزه به قدری بود که رقیبان و مخالفان او برای خارج کردن او از این میدان به حربه‌ی توطئه و تهمت و تکفیر روی آوردند و او تبعید شد به دورترین و بد آب و هواترین قریه در کوه‌های قم که در این مورد دو روایت وجود دارد؛ عده‌ای می‌گویند، ملاصدرا را به خاطر افکارش تبعید کردند –که من این روایت را در سریال استفاده کردم- و عده‌ای معتقدند که او شبانه و از ترس جان و آبرو و خانواده‌اش در سیاهی شب و در وقت ممنوعه، رخت سفر بست و از اصفهان رفت.

بنیان‌گذار واقعی نظام فلسفی
ملاصدرا در نظریه حرکت جوهری نظریه ارسطو را به چالش کشید؛ ارسطویی که قاعده شبهه به بقای موضوع را مطرح می‌کرد و بنابر آن می‌گفت که حرکت نمی‌تواند ذاتی باشد بلکه حرکت در بیرون پدیده‌ها و خارج از جوهره وجودی مطرح است، این استدلالی بود که از دوره ارسطو و فلسفه یونانی مطرح بود و در تمام حوزه‌های معرفت‌شناسی رسوخ کرده بود و در ایران نیز در بین فیلسوفان مکتب مشّاع - مثل ابوعلی سینا و ابونصر فارابی - این استدلال استفاده می‌شد. ملاصدرا با تفحص در علوم زمان خود از یک سو و با استفاده از دستاوردهای عرفانی به جامانده از روزگار کهن تا عصر حاضر در آن از سوی دیگر و با استناد به آموزه‌های قرآنی ثابت کرد که حرکت در عَرَض نیست بلکه در جوهره و ذات اشیاء است.
قدر مسلم این است که اگر جریان حکمت صدرایی سیلی نمی‌خورد و به گوشه‌های کویر تبعید نمی‌شد و در حوزه‌های معرفت‌شناسی دینی رونق می‌گرفت و ترویج پیدا می‌کرد، تردید نکنید که در آن صورت ما ایرانی‌ها خیلی خیلی زودتر از غربی‌ها و اروپایی‌ها تفکرات فلسفی‌مان وارد حوزه مسائل اجتماعی می‌شد و این امری بود که در مغرب زمین اتفاق افتاد.

امروز وقتی تاریخ فلسفه غرب را مطالعه می‌کنیم تقریبا همه فلاسفه غربی معتقدند اولین فیلسوفی که سیستم و نظام فلسفی را مدون و پایه‌گذاری کرد، دکارت فرانسوی بود. در حالی که من فکر می‌کنم همه‌ی این فلاسفه دچار یک اشتباه مشترک شده‌اند و آن به دلیل این است که گمان می‌کنم هیچ کدام از این افراد ملاصدرای ایرانی را نمی‌شناختند و درباره‌ی او نمی‌دانستند!

اگر آن‌ها تفکرات و نظریات ملاصدرای شیرازی را می‌خواندند و در جریان آن قرار می‌گرفتند همه متفق‌القول می‌شدند که اولین فیلسوفی که یک نظام‌واره و یک سیستم فلسفی را پایه‌ریزی کرد –بدون این که من تعصبی دینی و یا ملی داشته باشم- ملاصدرا بوده است.
جالب اینجا است که زمانی که ملاصدرا در ایران می‌میرد، تازه 17 سال بعد دکارت در فرانسه متولد می‌شود. من سعی کردم در سریال ملاصدرا این نظام‌واره را نشان دهم و بخشی از نظرات بدیع ملاصدرا در ارائه این سیستم فلسفی، نظریه جوهری او است.

نکته‌ی دیگر اینکه ملاصدرا یکی از بزرگترین فلاسفه‌ی اسلامی است که "فهم عقلی" دین را به عنوان مبنای تحقیق و تفحص در دین مورد حمایت و دفاع قرار می‌دهد. او معتقد است ایمانی که از پیچش تو در توی شک و تردید عبور نکند ایمان محکمی نیست؛‌ این در حالی است که بعدها دکارت در فرانسه می‌گوید، "من شک می‌کنم پس هستم!" شک دکارتی یک اصطلاح فلسفی شده است؛ این در حالی است که تفکری که می‌گوید اگر می‌خواهی به یقین برسی باید از شک عبور کنی، این تفکر با دکارت شروع نشد، بلکه با ملاصدرای شیرازی و سالها قبل از دکارت آغاز شده بود و این تاسف آور است که امروز به اسم دکارت از این نوع شک یاد می‌شود!

معاد جسمانی تصویری در آئینه است
ملاصدرا بحث جالبی درباره‌ی معاد دارد، زیرا تا قبل از او دو نظریه درباره حضور انسان در قیامت وجود داشت؛ یکی نظریه‌ی فلاسفه‌ی مشائی بود که آن‌ها بعد صرفاً روحانی را برای برانگیخته شدن انسان در قیامت مطرح می‌کردند و بر این نکته تاکید داشتند که عقل آدمی اجازه نمی‌دهد به این فکر کنیم که این جسم نابود شدنی که در خاک می‌پوسد و بعد جزئی از طبیعت می‌شود و به قول خیام تبدیل به کوزه و سبزه و... می‌شود در قیامت در وحدت با روح حاضر شود و انسان معاد جسمانی داشته باشد؛ در نتیجه آن‌ها تاکید داشتند معراج انسان، کاملاً روحانی است. وقتی این نظریه را برخی از فلاسفه طرفدار مکتب مشاء‌ -مانند بوعلی سینا و بو نصر- مطرح کردند، بسیاری از متفکران، برخی از فقها، عرفا و متکلمین -مانند امام محمد غزالی- به شدت به این نظریه حمله کردند و حتی کسانی را که صرفا به معراج روحانی اعتقاد داشتند تکفیر کرده و گفتند معراج هم روحانی است و هم جسمانی و به این ترتیب نظریه‌ی دوم نیز شکل گرفت.

این مسئله برای ملاصدرا نیز مطرح بود و زمانی که نوبت به او رسید، می‌خواست به این سوال پاسخ دهد که چطور ممکن است انسانی که در خاک دفن می‌شود و می‌پوسد، در قیامت و در محشر حاضر می‌شود و معراج را با جسم تجربه می‌کند؛‌ در روشنتر از خاموشی نشان داده می‌شود که ملاصدرا در کلاس‌های درس خود شبهاتی را راجع به معراج مطرح می‌کند و کار او با بیان این شبهات آنقدر بیخ پیدا می‌کند که استاد او را از کلاس اخراج می‌کند؛ اما نهایتا او به یک نظریه‌ی ثابت می‌رسد که نه اشکلات وارد بر نظریه‌ی متکلمین -مبنی بر معراج جسمانی- دارد و نه اشکالات وارد بر دیدگاه مشائی را که صرفاً معتقد به معاد روحانی بودند.
ملاصدرا در این زمینه از جسمی لطیف و عنصری صحبت می‌کند، از جسمانیتی سخن می‌گوید که این جسمانیت مادی نیست؛ در مقام مثال اگر بخواهم این جسمانیت را عنوان کنم، باید بگویم، آنچه در آینه می‌بینیم قابل لمس نیست؛ اما آن را می‌بینیم و در عین حال آنچه در آینه است جسمانیت ندارد. بنابراین ملاصدرا این طور توصیف می‌کند، معاد جسمانی چیزی شبیه آنچه است که در آینه دیده می‌شود و این همان چیزی است که در قیامت از ما تجلی پیدا می‌کند.

حکمت خسروانیه‌ی سهروردی
ملاصدرا با ارائه چنین نظریه ای درباره نحوه معراج در قیامت، به جنگی 500-400 ساله میان متکلمین و مشائیان خاتمه می دهد؛ در این میان باید گفت این نظریه ملاصدرا بنابر حکمت خسروانیه‌ی سهروردی نیز هست.

ملاصدرای شیرازی وقتی تحت تاثیر شیخ شهاب الدین سهروردی و متاخرین او مثل بایزید بسطامی قرار گرفت؛ در صدد برآمد تا قاعده‌ی اصالت روح را اثبات کند. او هم بر اساس منابع فلسفی این کار را می‌کند و هم بر اساس منابع عرفانی و هم از آیات و نصوص صریح قرآن کریم استفاده می‌کند.
ملاصدرا یکی از دلایل اثبات اصالت روح را آیه "الله نور السموات و الاررض" خواند – خداوند نور آسمان ها و زمین است- و به این ترتیب جریانی که با بایزید بسطامی آغاز می‌شود و با شهاب الدین سهروردی و ملاصدرا ادامه پیدا می‌کند؛ اساسا این بود که بسیاری از لطائف و نکات فلسفی ایران باستان با حکمت قرآنی کاملا سازگار است و انطباق دارد.

یکی دیگر از تهمت‌هایی که به ملاصدرا وارد بود این بود که تحت تاثیر آیین زردشتی بوده است! این اتهامی بود که به واسطه‌ی آن علمای شام، شیخ شهاب الدین سهروردی را کشتند؛ در عصر ملاصدرا نیز به جهل این اتهام را به او وارد کردند، در حالی که نظریات ملاصدرا قابل انطباق و مقایسه‌ی با آموزه های دین اسلام است. اصلاً نامی که من برای سریال انتخاب کردم بر اساس گفته‌های بایزید بسطامی انتخاب شده است؛ زیرا بایزید مجموعه شطحیاتی دارد که در یکی از این آن ها این طور می‌گوید: روشن‌تر از خاموشی چراغی ندیدم / و صدایی به از بی‌سخنی نشنیدم / ساکن دره‌ی سکوت شدم / و سبزه‌ی صابری در پوشیدم و...

برنانیوز

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید