جدیدترین مطالب

 بحثى در باب امكان نظريه پردازى در علوم سياسى مبتنى بر حكمت متعاليه
آيت الله جوادى آملى‎/ بخش نخست

هر حكمتى، مسئله اخلاق، تدبير منزل و سياست كشور را به مثابه حكمت عملى، همراه خود دارد؛ زيرا جهان بينى بدون جهان سازى، تنها سلسله اى از مفاهيم تجريدى و خشك است. قهراً هر جهان بينى يا هر حكمت، براى خود حكمت عملى خاص، يعنى اخلاق، تدبير و سياست خاص خواهد داشت.

رهبران الهى به ما اجازه ايستايى، سكون و جمود نداده اند. اجتهاد به معناى يادگيرى نيست، بلكه مراد اين است كه فرد در فلسفه و علوم، مجتهد شود. تحصيل علم تقليدى بر هر فرد مكلفى، واجب است و تحصيل علم تحقيقى و اجتهادى براى افراد مستعد واجب است؛ يا به نحو عينى و يا به نحو كفايى.در اين كه چگونه بايد مجتهد شد، ما سلسله اى از مواد، مبانى و منابع را در اختيار داريم و فيلسوف به مبانى حكمت متعاليه استناد مى كند؛ همان مبانى كه صدرالمتألهين آن را پروراند. مبانى حكمت متعاليه برگرفته از وحى الهى، كتاب ، سنت و عقل برهانى است. اين راه اجتهاد است. آن روزى كه حكمت متعاليه، سامان پذيرفت از بسيارى بحث هاى جزيى مانند مسائل تدبير منزل، اخلاق و سياست، سخنى در ميان نبود، ولى مى توان همه آنها را از مبانى حكمت متعاليه استنباط كرد و به آن مبانى نيز مى توان از طريق منابع دست يافت. بنابراين نبايد توقع داشته باشيم كه حكمت متعاليه، مواد ما را تعيين كند. همان طور كه نبايد توقع داشته باشيم كه مواد فقهى را در جواهر بيابيم.

حكمت متعاليه همانند ساير حكمت ها در شمار علوم انسانى است. در علوم انسانى، عنصر محورى، انسان است و مباحث انسان شناختى، انسان سازى، فرد و جامعه از جايگاه برجسته اى در آن علوم برخوردار است. از ديدگاه برخى، انسان شناسى در حد مفهوم «انسان حيوان ناطق است» مى باشد. يعنى انسان موجود زنده اى است كه حرف مى زند و يكى از حيوانات است. هنگامى كه همكارى به نزاع كشيده شد به قانون نياز مى شود و در نتيجه بايد سياستى جود داشته باشد و كسى عهده دار امور باشد. اما در حكمت متعاليه بحث آن است كه انسان داراى روح و بدن است. روح مجرد و ابدى است و انسان مهاجر و مسافر است و مرگ از پوست به درآمدن است و نه پوسيدن. مسافر به راهنما نيازمند است. انسان با مردن نمى پوسد، بلكه تازه از پوست به در مى آيد و بعد از مرگ، همه عقايد، اخلاق و اعمالش يكى پس از ديگرى ظهور مى كند. او قانونى مى خواهد كه مبدأ آفرين و هماهنگ با گذشته و آينده او باشد. بشر چون مهاجر و مسافر است بايد با مبدأش رابطه داشته باشد و به ره توشه نيازمند است. او بايد اهل عبادت، زهد و عرفان باشد و اين امور داراى مراتب، مراحل و درجاتى است. اين تشكيلات با وحى و نبوت سامان مى يابد. اين سياست متعاليه است. حكمت متعاليه، سياست متعاليه دارد؛ چون انسان متعالى مى پروراند. اگر از حكيم متعالى سؤال كنيد كه الانسان ما هو او پاسخ مى دهد كه الانسان حيّ متألّه. بنابراين، سياست از علوم انسانى است و تا انسان شناخته نشود سياست همچنان ناشناخته باقى خواهد ماند. بر اين اساس شناخت متدانى، سياست متدانى و شناخت متعاليه، سياست متعاليه دارد. شناخت متدانى، انسان متدانى و شناخت متعالى، انسان متعالى دارد.

ما نه تنها نبايد مواد را از مبانى بخواهيم، بلكه بايد مبانى را به صورت جداگانه از منابع برگيريم. مبانى سرمايه است و بايد سرمايه را تنها در راه سرمايه و نه به عنوان درآمد صرف كنيم. مبانى سرمايه علم است و نبايد توقع داشته باشيم كه مبانى، مشكل مواد ما را حل كند و آن را در اين راه هزينه كنيم. چنين كارى نشان مى دهد ما قدرت اجتهاد نداريم. ما بايد مبانى و مواد را تعيين كنيم و با بهره گيرى از قدرت اجتهاد، از مبانى فروع را استخراج كنيم. اين كار سياست است. فلسفه سياسى در مقايسه با حكمت متعاليه جزو علوم اعتبارى و زيرمجموعه آن جهان بينى است. ما با آن جهان بينى مطلق كه حكمت نظرى و فلسفه مطلق است نمى توانيم مواد سياسى را انتزاع كنيم؛ زيرا اولاً فلسفه سياسى يك فلسفه مضاف است و ثانياً خود سياست فرعى از فروع حكمت عملى است. از فلسفه مطلق نه مى توانيم فلسفه مضاف برداشت كنيم و نه آن مواد سياسى را. هرگز نبايد در باب سياست و فلسفه سياست، كه فلسفه اى مضاف است، از حكمت متعاليه پاسخ بگيريم. شما اگر نه جلد اسفار را به طور دقيق ورق بزنيد هرگز جوابى نخواهيد يافت. چون مقياس سنجش آن در حد سلسله جبال است و نه امور جزيى. خلاصه اين كه ما به دو دليل نمى توانيم براى تأمين خواسته هايمان به طور مستقيم به سراغ حكمت متعاليه برويم: 1) حكمت متعاليه فلسفه اى مطلق و فلسفه سياسى فلسفه اى مضاف است و هيچ فلسفه مطلقى، جز در ارائه مبانى، پاسخگوى نياز فلسفه هاى مضاف نيست؛ ۲) از ميزان عميق و وسيع حكمت متعاليه نبايد توقع داشت كه مواد جزيى سياست را تبيين كند، بلكه بايد از اين ذخيره اساسى، مبانى را استخراج كنيم. در آن صورت مى توانيم با آن مبانى، مواد سياست و امثال آن را بفهميم.

روش ما روش منطقى مى باشد. منطق ارسطويى كه بار حكمت مشاء و تا حدودى حكمت اشراق را بر دوش مى كشد نمى تواند بار سنگين حكمت متعاليه و سلسله اى از مطالب اساسى كه در آن مطرح است را بر دوش گيرد. حمل بار حكمت متعاليه به يك منطق متعالى نياز دارد كه در آن به غير از انواع چهارگانه حمل اولى، حمل شايع، حمل هوهو و حمل ذوهو، حمل حقيقت و رقيقت نيز مطرح باشد. بنابراين به منطق و روش ديگرى غير از منطق معمولى نياز است كه بتواند بار حكمت متعاليه را بردارد و سياست متعاليه را حل كند. حكمت متعاليه انسانى تربيت مى كند كه خليفة الله باشد. انسان خليفة الكريم است؛ و خليفة الكريم، كريم است؛ پس انسان كريم است. كرامت انسان مستند به خلافت او است و خلافت او در اين است كه سخن مستخلف عنه را بگويد. كسى كه مردم سالارى را بدون اضافه كردن دينى به كار برد، هوش و خرد و عقل و رأى مردم را اصل قرار داده است. به تعبير صدرالمتألهين، انسان خليفة الله است در دنيا و آخرت. نه براى آباد كردن دنيا، بلكه او بهشت را هم بايد آباد كند. آدم بايد بهشت را هم بسازد.اين كه گفته شده حكمت يا نظرى است يا عملى، خود از مسائل حكمت نظرى است. چون الموجود اما حقيقى و اما اعتبارى، والعلم بالموجود الحقيقى حكمه نظرى و العلم بالموجودِ الاعتبارى حكمه عملى. حكمت معرفت است و تفسير اين معرفت گاهى به لحاظ شهود و حصول و گاهى به لحاظ معلوم مى باشد؛ زيرا موجود و معلوم گاهى حقيقى و گاهى اعتبارى است. پس الحكمه اما حقيقيه و اما اعتباريه، و اما نظريه و اما عمليه؛ ثم الحكمه النظريه، اما منطقيه و اما طبيعيه و اما رياضيه و اما الهيه؛ (يعنى طبيعيات، الهيات و رياضيات جزو حكمت نظرى است) ثم الحكمه العمليه، تهذيب النفس يا تدبير منزل و يا سياست مدن است. مجموع اين موارد، نقشه حكمت متعاليه است. البته ميداندار و مهماندار اين سفره، حكمت نظرى است. پهن كردن سفره معرفت نشان مى دهد كه اصل معرفت ممكن است. يعنى اين كه انسان چيزى بفهمد ممكن است، نه محال. پس از پهن شدن سفره معرفت، اولين غذايى كه در آن قرار مى گيرد اصول اوليه است. دومين ظرفى كه بر سر سفره گذاشته مى شود اصول بديهى است كه بعد از اصول اوليه است. و در مرحله بعد رشته ها تقسيم مى شود به حكمت نظرى؛ يعنى منطقيات، طبيعيات، رياضيات و الهيات.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید