روایتگر: سردار حبیب الله لک زایی جانشین فرمانده سپاه سلمان سیستان و بلوچستان،بودند که در اثر جراحات ناشی از جانبازی به خیل یاران شهیدش پیوست. سردار لک زایی علاوه بر جانشینی فرمانده سپاه سلمان، در کارنامه خود فرماندهی سپاه زابل و دبیری ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر استان سیستانوبلوچستان را نیز دارا بوده و در دفاع مقدس نیز فرماندهی برخی یگانهای لشکر ثارالله را به عهده داشت.
این شهید بزرگوار در زمان خدمت خود در سیستان و بلوچستان در
کنار شهیدانی چون سردار نورعلی شوشتری و سردار رجبعلی محمدزاده فرمانده
اسبق سپاه سیستان و بلوچستان، اقدامات موثری در جهت مقابله با اشرار و
ضدانقلاب در شرق کشور و ایجاد وحدت و همدلی بین قبایل و طوایف این منطقه
داشته است.آنچه فراروی شماست یکی از خاطرات زیبای این شهید است که در
رادیو معارف نقل شده است:
... به دلیل اینکه عملیات بدر در یک منطقه آبی در هورالعظیم و هورالهویزه انجام پذیرفت، لازم بود که همه رزمندگان با آب آشنا باشند تا چنانچه برایشان مخاطراتی در آب به وجود آمد، بتوانند خودشان را از مخمصه نجات دهند و استقامت در آب و آموزش ببینند و برای انجام عملیات آماده شوند.
برای نیروهای یگان دریایی لشکر هفده نیز مقرر شد که آموزش آب را در منطقه آبی سد دز ببینند. زمانی که این عزیزان آموزش دیدند، دقیقاً دی ماه بود. هوا بسیار سرد و نزدیکیهای غروب سردتر از زمانهای قبل بود و تمامی رزمندگان ناگزیر بودند که این آموزش آبی را شامل شنا استقامت در آب و نجات از آب ببینند. نزدیکیهای غروب فصل زمستان ناگزیر بودند وارد آب شوند که بدنهایشان آماده شود تا اگر مشکلی برایشان به وجود بیاید کمتر آسیب ببینند؛ چرا که عملیات بدر در انتهای زمستان 63 انجام پذیرفت.
آنوقت غروبها همه این برادران را در سد دز که دریاچه عظیمی در نزدیکیهای دزفول بود، وارد آب میکردند و یک یا دو ساعت باید در داخل آب میماندند تا بدنهایشان آماده شود که عملکرد بعضی از بچهها ضعیف بود.
خیلیها سختشان بود، ولی چاره نبود. آنان را سوار قایق میکردند و وسط آب تخلیه میکردند. هدفشان این بود که بدنهای این رزمندگان برای انجام عملیات آماده شود.
انگیزه خوب بچهها این بود که ما باید برای انجام دادن این عملیات این مشکل را از سر بگذرانیم و خودمان را آماده کنیم.
وقتی یک مدت، در روز به آنان آموزش داده شد، قرار بر این شد که شبها داخل آب شوند، یعنی در نیمههای شب رزمندگان را تا دو سه کیلومتری ساحل رها کنند و آنان خودشان را با شنا حرکت بدهند و به ساحل برسانند.
خب هوا خیلی سرد و تحمل آن هم خیلی مشکل بود؛ ولی برادران تحمل میکردند و جالب توجه اینکه وقتی از این آموزشها با موفقیت بیرون آمدند، خیلی خوشحال بودند.
برای سرکشی به بچهها باشهید ملکمحمدی به آنجا رفتیم، موقع برگشتن، از طریق یک مسیر خلوت حرکت کردیم. آنجا یک پیرمرد پیاده را که از جاده آسفالت اندیمشک ـ دزفول میرفت دیدیم و شهید ملکمحمدی گفتند: ایشان را تا لب جاده برسانیم. سوارش کردیم و شهید ملکمحمدی حساس شد تا بداند این پیرمرد چه کاره است؟
پیرمرد سؤال کرد: شما نیز در آنجا مستقر هستید؟ ما گفتیم: بله؛ گفت: خیلی از افراد در آنجا مستقر هستند و انسانهای بسیار خوب و پاکی هستند. شهید ملکمحمدی پرسید: چهطور مگر؟
گفت: من خودم حدود 35 سال نگهبان این منطقه هستم. به دلیل اینکه این منطقه در زمستان مخصوصاً در اوایل بهار سرسبز است، در زمان طاغوت از تهران و دیگر نقاط کشور برای خوشگذرانی به این منطقه میآمدند و من با چشمان خودم میدیدم اما حدود دو سال میشود که ندیدهام.
اتفاقاً همین دیشب خاطراتی از گذشته به یادم آمده بود که در زمان طاغوت منکراتی در آنجا صورت میپذیرفت، ولی دیشب از بالای ارتفاعات سد میگذشتم، دیدم افراد بسیاری به صورت متفرقه در این دشت وسیع کنار آب ایستادهاند و مشغول نماز شب هستند. این سؤال برایم پیش آمد که «خدا این چه وضعیتی است؟ و چهقدر اوضاع تغییر کرده و اینها چه انسانهای پاک و متدینی هستند.»
در آنجا شهید ملکمحمدی به من گفت «عجب قصهای» و سپس از من سؤال کرد: آیا اگر همه این تلاش را که برای تحقق انقلاب اسلامی انجام گرفت تا فقط این نقطه را اصلاح بکند و آن وضعیت را به این وضعیت جدید بکشاند، کافی نبود؟ آیا ارزشش را نداشت؟ من تأیید کردم و گفتم: واقعاً این خاطرهای که پدرمان یادآور شد، اگر همه تلاشها صرفا برای همین یک نقطه انجام گرفت، کم بود.