از زمانی که سردار اینجا مسئولیت قبول کرده، یک ریال حقوق
نگرفته است. مسئول امور مالیمان آقای شهدادی هم این مطلب را تأیید
میکند. آیت الله سلیمانی که رییس ستاد احیا و بنیاد مهدویت هستند هم، روز
چهارم در مسجد جامع در سخنرانیشان گفتند که ایشان حقوق نگرفتند نه از
ستاد احیا و نه از بنیاد مهدویت عجل الله تعالی فرجه الشریف.
آنچه در پی میآید مصاحبه خبرگزاری اهل بیت علیهم السلام ـ ابنا ـ با «جناب سرهنگ موسی سنچولی» است که جانشین سردار شهید حاج جبیب لکز ایی که دبیر ستاد احیای امر به معروف و kهی از منکر استان سیستان و بلوچستان بوده است.
بعد از شهادت سردار، برای کاری رفته بودم محل کار سردار در ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر؛ تقاطع خیابان آیت الله کفعمی و آیت الله مصطفی خمینی زاهدان؛ مرکز استان سیستان و بلوچستان. موقع خداحافظی با خودم گفتم دفتر سردار را هم ببینم. مسئول دفتر سردار راهنمایم شد، فکر کردیم در قفل است که گفتند نه باز است. در که باز شد، سری کشیدم به داخل اتاق، دو نفر داخل اتاق بودند. یکیشان تعارفم کرد برای وارد شدن و نشستن. تشکر کردم و نپذیرفتم. دوباره تعارف کرد و گفت بیا بشین، ما بوی سردار را از تو استشمام میکنیم. شرمنده میشوم و در عین حال خوشحال و در عین حال غمناک. همه این احساسات متضاد را نفسم که در عین وحدت، کل القوی است بدون هیچ اعتراض و تناقضی پذیرا میشود. مرد جوان سیاه مو و مشکی محاسن، خودش را با ویژه نامه شهدای تاسوکی معرفی میکند؛ در ذهنم مطالب ویژهنامهها را مرور میکنم، چیزی به ذهنم نمیآید، میپرسم چه قسمتی فعالیت داشتید؟ به آرامی میگوید مدیر مسئول بودم. و بلافاصله ادامه میدهد برای انجام اصلاحات نهایی ویژه نامه پنجمین یادواره شهدا که پنج شنبه آخر هر سال برگزار میشد، با سردار از ساعت ده شب تا یک و نیم شب در همین اتاق جلسه داشتیم.
میپرسم شما کجا مشغول هستید؟ پاسخ میدهد همینجا و چشم لبالب میشود از اشک، بی آنکه چکه کند و تارهای صوتی حنجره غمناک مرتعش میشوند که من جانشین سردار بودم و ادامه میدهد فکر نکنی که ما فقط یک همکار را از دست دادیم، ... نه!
این اولین برخورد و آشناییام با «جناب سرهنگ موسی سنچولی» بود. روز بعد، فرصتی پیش آمد و رفتار گرم و دوستانه برادران ستاد احیای امر به معروف مرا به نیت مصاحبه آنجا کشاند و کسی که فرصت مصاحبه داشت، همین آقای سنچولی بود. در اثنای مصاحبه هم نمیدانم چه شد که گفت «از سر کار رفتم منزل. وقتی رسیدم یادم آمد که باید میرفتم دنبال پسرم علیرضا.» و میگوید: «تا حالا سابقه نداشته که رفتن به دنبال پسرم فراموش کنم.» این حرفش را سند حرف دیروزش میگیرم که محزون و غمگین گفت «فکر نکنی که ما فقط یک همکار را از دست دادیم، ... نه!»
ابنا: به عنوان اولین سؤال میخواستم، معرفی اجمالی ستاد را از زبان شما بشنوم.
بسم الله الرحمن الرحیم. رییس ستاد در مرکز آیت الله جنتی است. دبیر کل ستاد در مرکز؛ حجت الاسلام زرگر است. رییس ستاد در استان نماینده ولی فقیه در استان؛ آیت الله سلیمانی است. قائم مقام استاندار و دبیر ستاد سردار لکزایی بودند. ستاد پنج معاونت ادرات و کارخانجات، تشکلهای مردمی، فرهنگی، سازمانهای اجرایی و کمیته بانوان دارد. ستاد از سال 1379 در استان شکل گرفته است و سردار شهید حبیب لک زایی از نیمه اول سال 1389 به عنوان دبیر ستاد مشغول کار شدند. از نیمه دوم سال 89 هم من به عنوان اولین و آخرین جانشین ایشان در ستاد بودم.
ابنا: قبلاً کجا مشغول بودید؟
قبلاً مسئول سازمان علمی ـ پژوهشی ـ فناوری سپاه سلمان در زاهدان بودم. مسئولیت قبلیام باعث آشنایی و رابطه بیشترم با سردار شد، چون گاهی از ایشان به عنوان سخنران دعوت میکردم. ضمن اینکه سبک مدیریت من را هم قبول داشت. یک روز مرا دفترشان خواستند و انتظاراتشان را در رابطه با کار و فعالیت در ستاد گفتند من هم قبول کردم و قول همکاری دادم. در مجموع حدود ده سال با ایشان آشنا بودم.
ابنا: روش مدیریت سردار لک زایی چطور بود؟
شیوه مدیریت ایشان مبتنی بر اعتماد به زیر مجموعه و پیگیری مستمر و همیشگی بود. از صفر تا صد کار را پیگیری میکرد و خسته نمیشد و به این ترتیب بیشتر و بلکه همه کارها را به نتیجه و سرانجام میرساند. ویژگی مدیرتی دیگر ایشان این بود که نسبت به عهد و پیمان و قول و قرارشان وفادار بودند و فرقی نمیکرد که طرف مقابل چه مسئولیت و مدرک و درجهای داشته باشد. اگر هم جلسهای برگزار میشد ایشان سر ساعت در جلسه حاضر بودند و اینطور نبود که چون جلسه با محوریت ایشان برگزار میشود هر وقت خواستند یا هر وقت شد بیایند. میگفت میآیم و میآمد. شاید هم بهتر باشد اینطور بگویم که سردار خودش میآمد و به ما میگفت بیایید.
هر پیشنهادی که به ایشان میدادیم با دل باز و روی گشاده میشنید و بررسی میکرد. اگر مسئولین ادارات مختلف از ایشان به عنوان دبیر ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر استان دعوت میکردند که در جلسات آنها شرکت کند، یا سخنران مراسمشان باشد، اگر وقت داشت حتماً قبول میکرد. جلسهای که برگزار میشد ایشان تلاش داشت و تأکید و پیگیری میکرد که نتیجه و خروجی جلسه ظرف یک ماه آینده خودش را در سطح استان پهناور سیستان و بلوچستان نشان بدهد. وقت شناس و پیگیر بود.
مثلاً من یادم هست که ما با مدیر کل یکی از ادارات استان جلسه داشتیم و آن مدیر کل پذیرفت که کارهایی را در راستای احیای امر به معروف و نهی از منکر در زیرمجموعههایش در سطح استان انجام بدهد. چند هفته بعد سردار راجع به همین موضوع از زابل تماس گرفتند و چند روز بعد از چابهار. یعنی ایشان در شمال و جنوب استان افرادی را به ادارت مربوطه فرستاده بودند، گزارشات آنها را دیده بودند و بعد با ستاد تماس گرفتند که از آن مسئول حالا تشکر بشود یا سؤال بشود که چرا به تعهداتش عمل نکرده. روش کار ایشان اینطور بود.
منشش اینطور بود که کار را همراه با احترام به زیردست پیش میبرد، تحکمی در کار نبود. نمیخواست کار را با زور پیش ببرد. اخلاق را قربانی انجام کار یا پیشبرد و پیشرفت کار نمیکرد. دستوری کار نمیکرد.
خوب این روش چقدر جواب میداد؟ چون برخی معتقدند که وقتی کسی با محیت برخورد میکند دیگران سوء استفاده میکنند؟
ممکن است کسانی سوء استفاده کنند و باید جاهایی با زبان قانون و حقوق و دستور، عمل و برخورد کرد؛ سردار هم در زمان خودش قاطعیت لازم را داشت، اما محبت و صمیمیت برایشان اولویت داشت و برخورد قانونی و دستوری در مرتبههای بعد بود. اینجا برای پول کسی نیامده، نه اینکه پول نگیرند بلکه برای پول و صرفاً و فقط برای پول کار نمیکنند چون من اطلاع دارم که برخی از دوستان میتوانند بروند در جاهای دیگر و چند برابر اینجا حقوق بگیرند. ما اینجا دوستانه و برادرانه با هم کار میکنیم.
ابنا: خوب سردار در ایجاد این الفت و دوستی میان نیروهایش چقدر نقش داشت؟
عامل اصلی و مهم پدید آمدن و استمرار این محبت و صمیمیت سردار بود. آدم با صبر و حوصلهای بود. درست است که سردار بود، اما لیاقت و شایستگی را ما در وجودش احساس میکردیم. ما از این کلمه حساب نمیبردیم. واقعاً کلمه و درجه سرداری برای ما و بین ما مطرح نبود. رفاقت و صمیمیت بود.
ابنا: در این مدت پیش آمد که سردار کسی را تنبیه کند؟ روش تنبیه ایشان چطور بود؟
از تنبیه یا عصبانیت از من نپرس. اما بهتر است کلمه تنبیه را حذف کنیم و از شیوه برخورد اخلاقی سردار بنا به مقتضیات زمانی و مکانی صحبت کنیم. در مجموعه فرهنگی باید با اخلاق و رفتار، خاطی را تنبیه کرد که این دیگر همان شیوه اخلاقی مناسب و متناسب است نه تنبیه و معنایی که از تنبیه به ذهن متبادر میشود.
یعنی سردار عصبانی نمیشد؟
چرا عصبانی شده؛ پیش میآمد که نیرویی به وظیفهاش عمل نکند. پیش هم میآمد که سردار از او سؤال و بازخواست کند. اما وقتی ایشان احساس میکرد که بحث دارد به قول معروف کش پیدا میکند و به جدال کشیده میشود سکوت میکرد. میتوانست با تحکم و دستور به بحث خاتمه بدهد اما ایشان سکوت میکرد. یعنی علیرغم اینکه هم جایگاهش و هم دستورالعمل به او اجازه میداد که فرد خاطی را نه به قول شما تنبیه بلکه توبیخ کند، ایشان سعی داشت اخلاقی برخورد کند. به نظر من بین طرف مقابل و خودش، حق را به طرف مقابل میداد و کوتاه میآمد.
به عنوان نمونه به سرباز دم در ستاد چند بار گفته بودیم که در به خاطر مسائل امنیتی باید همیشه بسته باشد. اگر کسی کار داشت هماهنگ میکند. چند بار هم تذکر داده بودیم. بعد از همه اینها سردار یک بار از در باز وارد میشود و سرباز سر پستش نبوده؛ یعنی هم در باز بوده و هم سرباز سر جایش نبوده. ایشان از مسئول دفترش میپرسد که سرباز دم در کجاست؟ سرباز هم از پلهها در حال پایین آمدن بوده که مسئل دفتر اشاره میکند و میگوید این هم سرباز. سردار با سرباز ـ که علی رغم تذکرات متعدد مراقب نبوده ـ کمی تند برخورد میکند. خوب این صبح بود. حوالی ظهر که من ایشان را دیدم، متوجه شدم که ناراحت است. به من گفت دلم رضا نمیشود! نباید با سرباز اینطور برخورد میکردم. و واقعاً از این مسئله ناراحت بود. الان هم همان سرباز در همین مجموعه است اما به نظر من از آن جایگاه این احساس ندامت قابل تقدیر است. برخورد تند با سرباز هم باعث ناراحتی ایشان شد. دقیقاً همین برخورد، روش و منش سردار را در زندگی ایشان نشان میدهد.
ابنا: خاطره دیگری هم از سردار به یاد دارید؟
خاطره زیاد است؛ یک روز بعد از ظهر من و حاجی در ستاد تنها بودیم. من به سردار گفتم به فکر خودت هم باش. به من گفت فلانی از روزی که خدا این چشم را از من گرفته، بقیهاش اضافه است. من خندیدم و گفتم سردار ما که اضافه نیستیم. جواب داد شما هر وقت کاری یا مشکلی داشتی و من هم زنگ زدم فقط بگو که کار دارم و نمیآیم. و تأکید هم کرد که میتوانی که نیایی. نه برای کار ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر و نه برای کار بنیاد مهدویت. منظورم این است که ایشان نه تنها دنبال پول و پست و مقام نبود، بلکه سلامتی خودش را هم هزینه و وقف و بلکه قربانی راه خدا کرده بود. واقعاً برای خودش تلاش نکرد. به فکر خودش نبود. بارها گفتم مقداری هم به فکر خودت باش، کار و مشکلات همیشه وجود دارد. به فکر سلامتیات باش. اصلاً گوش نمیکرد نه از من و نه از دیگران.
ابنا: به نظر شما ویژگی بارز سردار شهید حاج حبیب لک زایی چه بود؟
کظم غیظ و فرو خوردن خشم را ما واقعاً از ایشان دیدیم.
ابنا: ساعت کار شهید لک زایی چطور بود؟
ساعت کاری اصلاً برای ایشان معنا نداشت. بعد از ظهرها اینجا بود. تا حدود ساعت 2 سپاه بود. بعد از ظهر هم اینجا و بنیاد مهدویت عجل الله تعالی فرجه الشریف، که همین ساختمان کنار ماست. اکثر جلسات هم بعد از ظهر بوده. جالب است که شما بدانید اولین جلسه شورای سیاست گذاری امر به معروف و نهی از منکر ستاد، ساعت 12 شب در دفتر استاندار تشکیل شد. واقعاً ساعت کاری برای سردار معنا نداشت.
یازده، دوازده شب برای من زنگ میزد، میپرسید خواب که نبودی؟ بعد هم میپرسید که فلان کار چی شد. حتی آقای شهدادی (مسئول امور مالی ستاد) میگفت سردار یک بار ساعت چهار صبح از مشهد به من زنگ زده. بعد آقای شهدادی به شوخی به سردار گفته انتظار داشتیم ساعت ده شب، یازده شب، دوازده شب، حتی دوی شب زنگ بزنید نه چهار صبح.
ابنا: حقوق ماهیانه سردار چقدر بود؟
از زمانی که سردار اینجا مسئولیت قبول کرده، یک ریال حقوق نگرفته است. مسئول امور مالیمان آقای شهدادی هم این مطلب را تأیید میکند. آیت الله سلیمانی که رییس ستاد احیا و بنیاد مهدویت هستند هم، روز چهارم در مسجد جامع در سخنرانیشان گفتند که ایشان حقوق نگرفتند نه از ستاد احیا و نه از بنیاد مهدویت عجل الله تعالی فرجه الشریف.
ابنا: آخرین بار کی سردار را دیدید؟
کلاس اخلاق مدیران داشتیم در دفتر آیت الله سلیمانی. من مثل همیشه آخر جلسه نسشته بودم. رفتم جلو که از سردار مطلبی را بپرسم. سردار کنارش برای من جا باز کرد و من نشستم و سؤالم را پرسیدم. میخواستم برگردم که به آرامی دستم را گرفتند که بمان. من هم کنارشان تا آخر جلسه نشستم. در همین اثنا به من گفتند آقای سنچولی من چند روزی استان نیستم. جریان از این قرار بود که هشتم آبان 1391 ما سومین همایش «تبیین رویکردها، راهبردها و توانمندسازی ستادهای احیای امر به معروف و نهی از منکر استان سیستان و بلوچستان» را میخواستیم برگذار کنیم. برای ما خیلی سخت بود که به زمان اجرای برنامه نزدیک میشدیم و آن وقت سردار حدود چهار روز جهت هماهنگیهای لازم کنار ما نباشد. خندید. زد روی دستم و گفت ما میرویم، شما هم رییس دارید؛ یعنی آیت الله سلیمانی. بعد هم زد روی زانویم و با لبخند گفت خود دانید. و ... رفت ...
ابنا: وقتی میشنوید «سردار لکزایی» چه چیزی به ذهنتان میآید؟
تنها چیزی که یادم میآید این است که مرگ از رگ گردن به ما نزدیکتر است. همه باید این پیش بینی را بکنیم و رفتار و عملکردمان را بر طبق آن تنطیم کنیم. سردار با پای خودش رفت تهران و این اتفاق افتاد؛ اما مرگ او را غافلگیر نکرد. همه باید آماده باشیم و باید راه آنها را ادامه بدهیم.
با تشکر از شما که در این گفتگو شرکت کردید.
بعد از شهادت سردار، برای کاری رفته بودم محل کار سردار در ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر؛ تقاطع خیابان آیت الله کفعمی و آیت الله مصطفی خمینی زاهدان؛ مرکز استان سیستان و بلوچستان. موقع خداحافظی با خودم گفتم دفتر سردار را هم ببینم. مسئول دفتر سردار راهنمایم شد، فکر کردیم در قفل است که گفتند نه باز است. در که باز شد، سری کشیدم به داخل اتاق، دو نفر داخل اتاق بودند. یکیشان تعارفم کرد برای وارد شدن و نشستن. تشکر کردم و نپذیرفتم. دوباره تعارف کرد و گفت بیا بشین، ما بوی سردار را از تو استشمام میکنیم. شرمنده میشوم و در عین حال خوشحال و در عین حال غمناک. همه این احساسات متضاد را نفسم که در عین وحدت، کل القوی است بدون هیچ اعتراض و تناقضی پذیرا میشود. مرد جوان سیاه مو و مشکی محاسن، خودش را با ویژه نامه شهدای تاسوکی معرفی میکند؛ در ذهنم مطالب ویژهنامهها را مرور میکنم، چیزی به ذهنم نمیآید، میپرسم چه قسمتی فعالیت داشتید؟ به آرامی میگوید مدیر مسئول بودم. و بلافاصله ادامه میدهد برای انجام اصلاحات نهایی ویژه نامه پنجمین یادواره شهدا که پنج شنبه آخر هر سال برگزار میشد، با سردار از ساعت ده شب تا یک و نیم شب در همین اتاق جلسه داشتیم.
میپرسم شما کجا مشغول هستید؟ پاسخ میدهد همینجا و چشم لبالب میشود از اشک، بی آنکه چکه کند و تارهای صوتی حنجره غمناک مرتعش میشوند که من جانشین سردار بودم و ادامه میدهد فکر نکنی که ما فقط یک همکار را از دست دادیم، ... نه!
این اولین برخورد و آشناییام با «جناب سرهنگ موسی سنچولی» بود. روز بعد، فرصتی پیش آمد و رفتار گرم و دوستانه برادران ستاد احیای امر به معروف مرا به نیت مصاحبه آنجا کشاند و کسی که فرصت مصاحبه داشت، همین آقای سنچولی بود. در اثنای مصاحبه هم نمیدانم چه شد که گفت «از سر کار رفتم منزل. وقتی رسیدم یادم آمد که باید میرفتم دنبال پسرم علیرضا.» و میگوید: «تا حالا سابقه نداشته که رفتن به دنبال پسرم فراموش کنم.» این حرفش را سند حرف دیروزش میگیرم که محزون و غمگین گفت «فکر نکنی که ما فقط یک همکار را از دست دادیم، ... نه!»
ابنا: به عنوان اولین سؤال میخواستم، معرفی اجمالی ستاد را از زبان شما بشنوم.
بسم الله الرحمن الرحیم. رییس ستاد در مرکز آیت الله جنتی است. دبیر کل ستاد در مرکز؛ حجت الاسلام زرگر است. رییس ستاد در استان نماینده ولی فقیه در استان؛ آیت الله سلیمانی است. قائم مقام استاندار و دبیر ستاد سردار لکزایی بودند. ستاد پنج معاونت ادرات و کارخانجات، تشکلهای مردمی، فرهنگی، سازمانهای اجرایی و کمیته بانوان دارد. ستاد از سال 1379 در استان شکل گرفته است و سردار شهید حبیب لک زایی از نیمه اول سال 1389 به عنوان دبیر ستاد مشغول کار شدند. از نیمه دوم سال 89 هم من به عنوان اولین و آخرین جانشین ایشان در ستاد بودم.
ابنا: قبلاً کجا مشغول بودید؟
قبلاً مسئول سازمان علمی ـ پژوهشی ـ فناوری سپاه سلمان در زاهدان بودم. مسئولیت قبلیام باعث آشنایی و رابطه بیشترم با سردار شد، چون گاهی از ایشان به عنوان سخنران دعوت میکردم. ضمن اینکه سبک مدیریت من را هم قبول داشت. یک روز مرا دفترشان خواستند و انتظاراتشان را در رابطه با کار و فعالیت در ستاد گفتند من هم قبول کردم و قول همکاری دادم. در مجموع حدود ده سال با ایشان آشنا بودم.
ابنا: روش مدیریت سردار لک زایی چطور بود؟
شیوه مدیریت ایشان مبتنی بر اعتماد به زیر مجموعه و پیگیری مستمر و همیشگی بود. از صفر تا صد کار را پیگیری میکرد و خسته نمیشد و به این ترتیب بیشتر و بلکه همه کارها را به نتیجه و سرانجام میرساند. ویژگی مدیرتی دیگر ایشان این بود که نسبت به عهد و پیمان و قول و قرارشان وفادار بودند و فرقی نمیکرد که طرف مقابل چه مسئولیت و مدرک و درجهای داشته باشد. اگر هم جلسهای برگزار میشد ایشان سر ساعت در جلسه حاضر بودند و اینطور نبود که چون جلسه با محوریت ایشان برگزار میشود هر وقت خواستند یا هر وقت شد بیایند. میگفت میآیم و میآمد. شاید هم بهتر باشد اینطور بگویم که سردار خودش میآمد و به ما میگفت بیایید.
هر پیشنهادی که به ایشان میدادیم با دل باز و روی گشاده میشنید و بررسی میکرد. اگر مسئولین ادارات مختلف از ایشان به عنوان دبیر ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر استان دعوت میکردند که در جلسات آنها شرکت کند، یا سخنران مراسمشان باشد، اگر وقت داشت حتماً قبول میکرد. جلسهای که برگزار میشد ایشان تلاش داشت و تأکید و پیگیری میکرد که نتیجه و خروجی جلسه ظرف یک ماه آینده خودش را در سطح استان پهناور سیستان و بلوچستان نشان بدهد. وقت شناس و پیگیر بود.
مثلاً من یادم هست که ما با مدیر کل یکی از ادارات استان جلسه داشتیم و آن مدیر کل پذیرفت که کارهایی را در راستای احیای امر به معروف و نهی از منکر در زیرمجموعههایش در سطح استان انجام بدهد. چند هفته بعد سردار راجع به همین موضوع از زابل تماس گرفتند و چند روز بعد از چابهار. یعنی ایشان در شمال و جنوب استان افرادی را به ادارت مربوطه فرستاده بودند، گزارشات آنها را دیده بودند و بعد با ستاد تماس گرفتند که از آن مسئول حالا تشکر بشود یا سؤال بشود که چرا به تعهداتش عمل نکرده. روش کار ایشان اینطور بود.
منشش اینطور بود که کار را همراه با احترام به زیردست پیش میبرد، تحکمی در کار نبود. نمیخواست کار را با زور پیش ببرد. اخلاق را قربانی انجام کار یا پیشبرد و پیشرفت کار نمیکرد. دستوری کار نمیکرد.
خوب این روش چقدر جواب میداد؟ چون برخی معتقدند که وقتی کسی با محیت برخورد میکند دیگران سوء استفاده میکنند؟
ممکن است کسانی سوء استفاده کنند و باید جاهایی با زبان قانون و حقوق و دستور، عمل و برخورد کرد؛ سردار هم در زمان خودش قاطعیت لازم را داشت، اما محبت و صمیمیت برایشان اولویت داشت و برخورد قانونی و دستوری در مرتبههای بعد بود. اینجا برای پول کسی نیامده، نه اینکه پول نگیرند بلکه برای پول و صرفاً و فقط برای پول کار نمیکنند چون من اطلاع دارم که برخی از دوستان میتوانند بروند در جاهای دیگر و چند برابر اینجا حقوق بگیرند. ما اینجا دوستانه و برادرانه با هم کار میکنیم.
ابنا: خوب سردار در ایجاد این الفت و دوستی میان نیروهایش چقدر نقش داشت؟
عامل اصلی و مهم پدید آمدن و استمرار این محبت و صمیمیت سردار بود. آدم با صبر و حوصلهای بود. درست است که سردار بود، اما لیاقت و شایستگی را ما در وجودش احساس میکردیم. ما از این کلمه حساب نمیبردیم. واقعاً کلمه و درجه سرداری برای ما و بین ما مطرح نبود. رفاقت و صمیمیت بود.
ابنا: در این مدت پیش آمد که سردار کسی را تنبیه کند؟ روش تنبیه ایشان چطور بود؟
از تنبیه یا عصبانیت از من نپرس. اما بهتر است کلمه تنبیه را حذف کنیم و از شیوه برخورد اخلاقی سردار بنا به مقتضیات زمانی و مکانی صحبت کنیم. در مجموعه فرهنگی باید با اخلاق و رفتار، خاطی را تنبیه کرد که این دیگر همان شیوه اخلاقی مناسب و متناسب است نه تنبیه و معنایی که از تنبیه به ذهن متبادر میشود.
یعنی سردار عصبانی نمیشد؟
چرا عصبانی شده؛ پیش میآمد که نیرویی به وظیفهاش عمل نکند. پیش هم میآمد که سردار از او سؤال و بازخواست کند. اما وقتی ایشان احساس میکرد که بحث دارد به قول معروف کش پیدا میکند و به جدال کشیده میشود سکوت میکرد. میتوانست با تحکم و دستور به بحث خاتمه بدهد اما ایشان سکوت میکرد. یعنی علیرغم اینکه هم جایگاهش و هم دستورالعمل به او اجازه میداد که فرد خاطی را نه به قول شما تنبیه بلکه توبیخ کند، ایشان سعی داشت اخلاقی برخورد کند. به نظر من بین طرف مقابل و خودش، حق را به طرف مقابل میداد و کوتاه میآمد.
به عنوان نمونه به سرباز دم در ستاد چند بار گفته بودیم که در به خاطر مسائل امنیتی باید همیشه بسته باشد. اگر کسی کار داشت هماهنگ میکند. چند بار هم تذکر داده بودیم. بعد از همه اینها سردار یک بار از در باز وارد میشود و سرباز سر پستش نبوده؛ یعنی هم در باز بوده و هم سرباز سر جایش نبوده. ایشان از مسئول دفترش میپرسد که سرباز دم در کجاست؟ سرباز هم از پلهها در حال پایین آمدن بوده که مسئل دفتر اشاره میکند و میگوید این هم سرباز. سردار با سرباز ـ که علی رغم تذکرات متعدد مراقب نبوده ـ کمی تند برخورد میکند. خوب این صبح بود. حوالی ظهر که من ایشان را دیدم، متوجه شدم که ناراحت است. به من گفت دلم رضا نمیشود! نباید با سرباز اینطور برخورد میکردم. و واقعاً از این مسئله ناراحت بود. الان هم همان سرباز در همین مجموعه است اما به نظر من از آن جایگاه این احساس ندامت قابل تقدیر است. برخورد تند با سرباز هم باعث ناراحتی ایشان شد. دقیقاً همین برخورد، روش و منش سردار را در زندگی ایشان نشان میدهد.
ابنا: خاطره دیگری هم از سردار به یاد دارید؟
خاطره زیاد است؛ یک روز بعد از ظهر من و حاجی در ستاد تنها بودیم. من به سردار گفتم به فکر خودت هم باش. به من گفت فلانی از روزی که خدا این چشم را از من گرفته، بقیهاش اضافه است. من خندیدم و گفتم سردار ما که اضافه نیستیم. جواب داد شما هر وقت کاری یا مشکلی داشتی و من هم زنگ زدم فقط بگو که کار دارم و نمیآیم. و تأکید هم کرد که میتوانی که نیایی. نه برای کار ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر و نه برای کار بنیاد مهدویت. منظورم این است که ایشان نه تنها دنبال پول و پست و مقام نبود، بلکه سلامتی خودش را هم هزینه و وقف و بلکه قربانی راه خدا کرده بود. واقعاً برای خودش تلاش نکرد. به فکر خودش نبود. بارها گفتم مقداری هم به فکر خودت باش، کار و مشکلات همیشه وجود دارد. به فکر سلامتیات باش. اصلاً گوش نمیکرد نه از من و نه از دیگران.
ابنا: به نظر شما ویژگی بارز سردار شهید حاج حبیب لک زایی چه بود؟
کظم غیظ و فرو خوردن خشم را ما واقعاً از ایشان دیدیم.
ابنا: ساعت کار شهید لک زایی چطور بود؟
ساعت کاری اصلاً برای ایشان معنا نداشت. بعد از ظهرها اینجا بود. تا حدود ساعت 2 سپاه بود. بعد از ظهر هم اینجا و بنیاد مهدویت عجل الله تعالی فرجه الشریف، که همین ساختمان کنار ماست. اکثر جلسات هم بعد از ظهر بوده. جالب است که شما بدانید اولین جلسه شورای سیاست گذاری امر به معروف و نهی از منکر ستاد، ساعت 12 شب در دفتر استاندار تشکیل شد. واقعاً ساعت کاری برای سردار معنا نداشت.
یازده، دوازده شب برای من زنگ میزد، میپرسید خواب که نبودی؟ بعد هم میپرسید که فلان کار چی شد. حتی آقای شهدادی (مسئول امور مالی ستاد) میگفت سردار یک بار ساعت چهار صبح از مشهد به من زنگ زده. بعد آقای شهدادی به شوخی به سردار گفته انتظار داشتیم ساعت ده شب، یازده شب، دوازده شب، حتی دوی شب زنگ بزنید نه چهار صبح.
ابنا: حقوق ماهیانه سردار چقدر بود؟
از زمانی که سردار اینجا مسئولیت قبول کرده، یک ریال حقوق نگرفته است. مسئول امور مالیمان آقای شهدادی هم این مطلب را تأیید میکند. آیت الله سلیمانی که رییس ستاد احیا و بنیاد مهدویت هستند هم، روز چهارم در مسجد جامع در سخنرانیشان گفتند که ایشان حقوق نگرفتند نه از ستاد احیا و نه از بنیاد مهدویت عجل الله تعالی فرجه الشریف.
ابنا: آخرین بار کی سردار را دیدید؟
کلاس اخلاق مدیران داشتیم در دفتر آیت الله سلیمانی. من مثل همیشه آخر جلسه نسشته بودم. رفتم جلو که از سردار مطلبی را بپرسم. سردار کنارش برای من جا باز کرد و من نشستم و سؤالم را پرسیدم. میخواستم برگردم که به آرامی دستم را گرفتند که بمان. من هم کنارشان تا آخر جلسه نشستم. در همین اثنا به من گفتند آقای سنچولی من چند روزی استان نیستم. جریان از این قرار بود که هشتم آبان 1391 ما سومین همایش «تبیین رویکردها، راهبردها و توانمندسازی ستادهای احیای امر به معروف و نهی از منکر استان سیستان و بلوچستان» را میخواستیم برگذار کنیم. برای ما خیلی سخت بود که به زمان اجرای برنامه نزدیک میشدیم و آن وقت سردار حدود چهار روز جهت هماهنگیهای لازم کنار ما نباشد. خندید. زد روی دستم و گفت ما میرویم، شما هم رییس دارید؛ یعنی آیت الله سلیمانی. بعد هم زد روی زانویم و با لبخند گفت خود دانید. و ... رفت ...
ابنا: وقتی میشنوید «سردار لکزایی» چه چیزی به ذهنتان میآید؟
تنها چیزی که یادم میآید این است که مرگ از رگ گردن به ما نزدیکتر است. همه باید این پیش بینی را بکنیم و رفتار و عملکردمان را بر طبق آن تنطیم کنیم. سردار با پای خودش رفت تهران و این اتفاق افتاد؛ اما مرگ او را غافلگیر نکرد. همه باید آماده باشیم و باید راه آنها را ادامه بدهیم.
با تشکر از شما که در این گفتگو شرکت کردید.