جدیدترین مطالب

مصاحبه با یکی از چهره­ های ماندگار استان سیستان و بلوچستان

جانباز و ایثارگر، محقّق و پژوهشگر توانا و بی ادعا

جناب سرهنگ پاسدار موسی جهانتیغ

-با سلام ، لطفاً خودتان را معرفی کنید.

با صلوات بر محمّد و آل محمّد(ص) وتقدیم ارادت به پیشگاه امام راحل(ره) و ارواح طیبه شهداء،که همیشه شاهد و ناظر بر تمامی وقایع تلخ و شیرین و اعمال ما در این مرز و بوم هستند و با عرض سلام به پیشگاه مقام معظّم رهبری حضرت آیت الله العظمی امام خامنه­ ای(دام ظله العالی) بنده «سرهنگ پاسدار موسی جهانتیغ» هستم؛ فرزند«حسن» که در سال 1345 در روستای جنگی­خون بخش مرکزی شهرستان زهک در خانواده­ای متدین، مأنوس با قرآن و محب اهل بیت(ع)متولد شده و پرورش یافته­ام.دوران ابتدایی را در روستای حسن­خون و دوره راهنمایی را در روستای گوری و دوره متوسطه را در دبیرستان سلمان فارسی خمک و شهید کیخایی شهرستان زابل در رشته علوم تجربی به پایان برده و فوق دیپلم مدیریت دولتی و لیسانس علوم نظامی دارم و هم­اکنون با اعتماد مسئولان محترم ، مدیر آموزش وجانشین سازمان بسیج کارگری سپاه سلمان استان سیستان و بلوچستان می­باشم.

-چند فرزند دارید و اینکه به نظر شما بهترین خدمت به فرزندان چیست؟

دارای پنج فرزند هستم چها پسر و یک دختر.دخترم دانشجوی تربیت معلّم و پسر بزرگم دانشجوی رشته پزشکی است و بقیه فرزندانم در مقاطع مختلف در حال تحصیلند. بهترین خدمت به فرزندانمان این است که به آن­ها بیاموزیم چگونه یاد بگیرند تا بزرگ و بزرگتر شوند. خدمت شما عرض کنم مدّت 15 سال است با رأی اولیاء،عضو انجمن اولیاء و مربیان مدارس تیزهوشان،دانشگاه و نمونه­ دولتی هستم که خدا را شکر با همکاری ریاست محترم مدارس و بقیه اعضاء انجمن مشکل نخبگان با در نظر گرفتن دبیران مستعد و دانش­آموزان محروم با کمک انجمن وآموزش و پرورش حل شده است و تمام تحقیقاتم را در اختیار دانشجویان و دانش­آموزان نخبه قرار داده­ام.

-آیا فرزندانتان نیز همانند شما کارهای پژوهشی انجام می­دهند.

بله. دختر و پسرانم  در جشنواره خوارزمی و جشنواره بین المللی امام رضا(ع) و ... صاحب مقام هستند. هم­چنین در مسابقات پژوهشی و ادبی در سطح جهان و کشور دارنده رتبه­های برتر هستند. به خاطر همین مقام­ها و رتبه­های پژوهشی بود که دخترم به عنوان جوان موفّق ایرانی در تهران معرّفی شدو از دستان معاون اوّل رئیس جمهور لوح تقدیر خود را دریافت کرد و پسرم همراه با نخبگان بسیجی سراسرکشور موفّق به دیدار مقام معظّم رهبری(دام ظله العالی) شد.

-به نظرتان  رمز موفّقیت شما و خانواده­تان در چیست؟

اینکه فرزندانم دارای رتبه­های برتر جهانی و کشوری هستند و اینکه خداوند توفیق داد تا تحقیقات و پژوهش­های کاربردی انجام دهم و به مردم خدمت کنم به خاطر  توکّل به خدا،توسّل جستن به اهل­بیت(ع) ، نانِ حلال ، برنامه­ریزی و مغتنم شمردن فرصت­هاست. امام علی(ع) می­فرمایند:«از دست دادن فرصت­ها غم و اندوه به دنبال می­آورد.» همچنین این امام همام(ع) می­فرمایند:«پایداری زندگی به برنامه­ریزی درست و وسیله رسیدن به آن مدیریت صحیح است.»

-با توجّه به اینکه شما یک«پژوهشگر» هستید و یک هفته هم به نام«هفته پژوهش»نامگذاری شده است ؛ بخشی از سوابق و موفقیت­های خود را در زمینه پژوهش بیان کنید.

من مدّت بیست و هفت سال است که در زمینه­های مختلف تحقیق می­نمایم و به حول قوّه الهی و با تلاش و تجربه، چندین تحقیق در سطح کشور و استان انجام دادم:1-«بسیج سازندگی و توسعه فرهنگ کار و تلاش»،2-«راهکارهای عملی برای ایجاد اتّحاد ملّی و انسجام اسلامی توسط فرزانگان،نخبگان،علمای دینی،روشنفکران ودانشگاهیان»،3-«اهمیت نماز از دیدگاه نهج البلاغه و احادیث و روایات»،4-«فضایل رضوی با مضمون امام رضا(ع)»،5-«نظارت همگانی امر به معروف و نهی از منکر، ضرورت شیوه­ها و راهکارهای جذب مؤثّر»،6-«نقش امام جماعت در جذب جوانان به نماز جماعت و مسجد»،7-«زیان اسراف برگرفته از آیات و روایات»،8-«عوامل تأثیرگذار و شکل­دهنده در ترویج فرهنگ پیشگیری از اعتیاد»،9-«ولایت فقیه ادامه راه انبیاء و ائمّه از دیدگاه قرآن و روایات» ،10- «هشت سال دفاع مقدّس » ، 11-راه­های جذب جوانان و نوجوانان به مسجد12-پیروزی در دفاع مقدّس و معنویت رزمندگان13-پیشگیری از جرایم نیروهای مسلّح مطابق آیین­نامه انضباطی14-انرژی هسته­ای و اهمّیت آن 15-بررسی اوضاع سیاسی،اجتماعی،اقتصادی،نظامی و فرهنگی کشورهای ویتنام،آمریکا،ترکیه،روسیه،ایران،ترکمنستان،آذربایجان،تاجیکستان،افغانستان و...16-نقش توکّل بر خدا و مشورت در مدیریت اسلامی به استناد آیات و روایات17-« نقش عشایر در مؤلّفه اقتصادی به­ویژه تولید ملّی و چالش­های آن وامنیت کشور»18-نظارت و کنترل19-کاربرد شایعه در جنگ و کنترل شایعه و سایر تحقیقات اینجانب در زمینه­های مختلف فرهنگی، علمی ، ورزشی و ... که انشاءالله مورد رضایت حق تعالی قرار گیرد.

- از نظر شما که یک پژوهشگر هستید،«پژوهش» به چه معناست؟

به نظر من پژوهش یعنی یافتن چیزهای جدید.خداوند برای هر پرنده دانه­ای قرار داده است امّا آن دانه را در لانه­ی آن قرار نداده است،در عوض به او بال عطا کرده تا خود به دنبال دانه برود به این ترتیب برخورد با حوادث و سختی­ها او را صیقل می­دهد و هم طعم پرواز را می­چشد. خداوند به ما ابزارهای مختلفی برای پژوهیدن داده است و  از ما بوسیله پیامبران(ع) خواسته است تا به دنبال حقیقت برویم و درواقع در راه کشفِ بهترین­ها ، جست­وجو کنیم. خداوند از ما به خاطر بال­هایی که برای پژوهش داده است سؤال خواهد کرد«إنَّ السَّمعَ و البَصَرَ وَ الفُؤادَ کُلُّ اولئِکَ کانَ عَنهُ مَسئولا».

خداوند در قرآن می­فرماید:«وَاللهُ اَخرَجَکُم مِن بُطونِ امِّهاتِکُم لاتَعلَمونَ شَیئاً وَ جَعَلَ لَکُم السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَالاَفئِدَةَ لَعَلَّکُم تَشکُرون »«و خداوند شما را از شکم­های مادرانتان در حالی که چیزی نمی­دانستید بیرون آورد و برای شما گوش و چشم­ها و قلب­ها را قرار داد شاید که شکرگزار باشید.» این آیه به این معناست که انسان در هنگام تولّد آگاهی و علم ندارد . در عوض خدا به او وسایل کسب آگاهی(گوش و چشم و دل) را عطا کرده تا خودِ انسان به سوی پژوهش برود و جالب اینکه شکرگزاری از خدا به خاطر این ابزارها استفاده صحیح از آنهاست.

-شما در سال1389 به عنوان فعّال­ترین مدیر آموزش و اشتغال سازمان بسیج سازندگی استان معرّفی شدید و در پی آن با مقام معظّم رهبری(دام ظله العالی) دیدار داشتید.بفرمایید «چطور شد که شما به عنوان یک پاسدار جهادگر و فعّال معرفی شدید؟»

بسیج سازندگی در 17/2/1379 با تدبیر حکیمانه رهبر فرزانه انقلاب پا به عرصه ظهور گذاشت.من بیست وپنج سال در مسئولیت­های مختلف سپاه پاسداران در شهرستان­های مختلف انجام وظیفه نموده­ام. که مدّت هفت سال و شش­ماه به عنوان مدیر بهداشت و محیط زیست بسیج سازندگی و مدیر آموزش و اشتغال سازمان بسیج سازندگی سپاه سلمان استان سیستان و بلوچستان بوده­ام.علاوه بر کارها، اقدامات و پژوهش­هایی که در جای­جای این استان به خاطر محرومیت­زدایی و با یاری خداوند انجام گرفت،به حمدالله  با کمک ، وحدت و همکاری مدیران اداره کل فنّی و حرفه­ای استان،اداره کل تعاون،کار و امور اجتماعی استان،اداره کل محیط زیست استان،اداره کل علوم پزشکی استان،اداره کل جهاد کشاورزی استان،اداره کل آموزش و پرورش استان و دفاتر کاریابی در سطح استان ،مدیر محترم سازمان بسیج سازندگی استان و همکاری خوب همکاران برنامه­ریزی دقیق برای بیش از پنج هزار نفر در این استان شغل ایجاد شد که ان­شاءالله مورد قبول خداوند قرار گیرد.

باهمکاری و اعتماد مسئولان کشوری و لشکری و همکاری فرمانده محترم وقت سپاه استان،مدیر محترم سازمان بسیج سازندگی استان ومدیران محترم بسیج سازندگی شهرستان­ها و تمامی همکاران،توانستیم اوّلاً: بانک اطلاعات افراد بیکار و بسیجی سطح استان را جمع­آوری نموده و به شرکت­های کاریابی،گزینش و استخدام نیروهای مسلّح و ادارات مختف معرّفی کرده ثانیاً:آموزش مهارتی افراد جویای کار با همکاری ادره کلّ فنّی و حرفه­ای استان وثالثاً: وام­های اشتغال­زایی را بین این افراد جویای کارِ آموزش­دیده توزیع نماییم که خدا را شکر برای حداقل پنج هزار نفر اشتغال ایجاد شد که باعث تشویق از سوی فرماندهان لشکری و مسئولین کشوری گردید که انشاءالله مورد رضایت حق تعالی قرار گیرد و برای جهادگران بی­ادّعای بسیج سازندگی دیدار 31/6/89 فرصت ارزشمندی بود تا چند سال تلاش خالصانه خود را به عیار ولایت محک زده و زلال اندیشه ناب را در نگاه پی­جوی او بیابند. من و فرزندم امیرحمزه و مدیر محترم سازمان بسیج سازندگی استان و جمعی از بسیجیان فعّال همراه جمع جهادگران بسیج سازندگی سراسر کشور به دیدار مقام معظّم رهبری رفتیم.

-در این دیدار ارزشمند که نصیبتان شد، امام خامنه­ای(دام ظله العالی) چه فرمودند؟

رهبر معظّم انقلاب فرمود:« عشق و ایمان،همّت و بصیرت، این­ها را انقلاب به مردم ما و جامعه ما داد؛لذا انقلاب شد همان شجره­ی طیبه­ای که در قرآن از آن نام برده شده است:«الم تر کیف ضرب الله مثلا کلمه طیبه کشجره طیبه»،کلمه طیب مثل درخت نیکو نهاد و سالم و طیب است«اصلها ثابت و فرعها فی السماء».ریشه­دار، دارای ریشه­ی عمیق و مستحکم و دارای شاخ و برگ فراگیر.«توءتی اکلها کل حین باذن ربها»؛ میوه مطابق فصل،میوه مطابق نیاز در اختیار و در دسترس جامعه قرار می­دهد.این کلمه طیبه است؛انقلاب یک چنین چیزی است.یک روز نیاز حرکت دفاعی در درون جامعه بود؛یک روز نیاز حرکت دفاعی در مرزهای کشور بود؛یک روز نیاز به علم و دانش است.یک روز نیاز به تحکیم عقاید و ایمان­ها است. یک روز نیاز به خدمت­گزاری است؛در همه این شرایط میوه­های متناسب با فصل در اختیار مردم گذاشته می­شود؛این حرکت انقلاب است.»

-یکی از تحقیقات شما در مورد اهمیت وحدت و راهکارهای عملی برای تحقّق این مهم بود؛با توجّه به شرایط خاص این استان می­خواهم از زبان شما که با قدم و قلم و کلام برای وحدت این استان تلاش­های گسترده­ای کرده­اید سخنانی بشنوم.

همه مسلمانان پنج برادرند:شیعه،حنفی،مالکی،شافعی وحنبلی ؛ خداوند نیز در دستمان پنج انگشت قرار داده است. زمانی­که این انگشتان مشت بشود و در دهان مستکبران و ظالمان بخورد ، ان­شاءالله نابودی دشمنان را در پی خواهد داشت. تلاش من در جهت وحدت نیز به عنوان وظیفه­ای است در خدمت انقلاب شکوهمند اسلامی ایران که خداوند قبول بفرماید.

- چه تعبیر زیبایی فرمودید در مورد وحدت ؛ می­خواهم بیشتر در مورد ذوقتان بشنوم به همین خاطر چند عبارت کوتاه می­گویم و شما نظرتان را در مورد این عبارات بیان کنید.

-زندگی: ما آمده­ایم قیمت پیدا کنیم و برویم؛نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.

-گذشته و تاریخ:گذشته چراغ راه آینده و خرمنی پر از خوشه­های تجربه و کانون عبرت و در یک کلمه،سرشاز از زندگی و نیروهای حرکت­زا است.«تاریخ ،معلّم انسان­هاست.»

-وطن: وطن یعنی ناموس؛ یعنی همه­چیز ما.

-مکتب امام خمینی(ره):مکتب امام خمینی(ره) حیات­بخش،تعامل­آفرین و وحدت­­بخش است و علاوه بر این­ها کلید اصلی توسعه کشور و استکبارستیزی و همان تفکّر بسیج است.

-قرین شدن هفته بسیج با ایام عاشورا:بین هویت و حقیقت بسیج با هویت و حقیقت محرّم تناسب و رابطه مستقیمی وجود دارد. قرین هفته بسیج با ایام عاشورا فرصتی است مغتنم برای تبیین حقیقت بسیج که ریشه در اعماق انقلاب اسلامی دارد.عاشورا مکتب انسان­ساز است و بسیج شاگرد  این مکتب وفرزند خانه زاد سفره امام حسین(ع)است.بسیج امتداد عاشوراست.

-پاسدار و پاسداری:حضرت امام خمینی(ره) پاسدار و پاسداری را زنجیره دنباله­دار نبوّت و امامت،از حضرت آدم(ع) تا انقلاب حضرت مهدی(عج) و برپایی کامل حکومت عدل الهی معرفی و پاسداران را به عنوان سربازان خدا و امام زمان(عج) به شمار می­آورند.

 -بسیج کارگری و بسیجی:پیامبرما حضرت محمّد(ص) دست کارگر را بوسید؛من هم دست کارگر بسیجی را می­بوسم.مقام معظّم رهبری می­فرماید:«بسیجی یعنی دل با ایمان، مغز متفکّر، دارای آمادگی برای همه میدان­ها»

-خدا: خداوند از رگ گردن به ما نزدیک­تر و از پدر و مادر مهربان­تر است. بزرگی می­گوید نباید فکر کنیم چون گرفتاریم به خدا نمی­رسیم باید فکر کنیم چون به خدا نمی­رسیم گرفتاریم.خدا برای شنیدن صدای ما نیاز به فریاد ندارد این ما هستیم که برای شنیدن صدای او به سکوت نیاز داریم.وقتی همه­ی کلیدها در دست خداست فرقی نمی­کند که چه کسی در را قفل کرده است.هنگامی که خداوند با ماست هیچ مشکلِ حل­نشدنی نداریم.

-انتقادپذیری: ما باید انتقادپذیر باشیم تا انهدام­پذیر نشویم.

-مدرسه و دانش: ساختن یک مدرسه مانند خراب کردن یک زندان است.پیامبراکرم(ص)می­فرمایند:دو گرسنه هرگز در جهان سیر نمی­شوند:گرسنه علم و گرسنه مال.توانا بود هرکه دانا بود/ز دانش دل پیر برنا بود

-حلّ مشکلات مردم:پیامبر اکرم(ص) می­فرمایند:«وقتی خداوند برای بنده­ای نیکی بخواهد،راه حل حاجت­های مردم را در دست او قرار می­دهد.»

-شما به عنوان یک پاسدار و بسیجی، جانباز و ایثارگر نیز هستید.از زمان اعزام به جبهه بفرمایید.

در آن زمان من به عنوان دانش­آموز بسیجی که در پایه چهارم دبیرستان تحصیل می­کردم،از سوی بسیج سپاه پاسداران و جهاد سازندگی همراه معلّمان بسیجی عازم جبهه­های حق علیه باطل در منطقه­ی خرّمشهر،آبادان و اهواز شدم.

-در آن زمان که یک دانش­آموز بودید؛خانواده محترمتان نسبت به رفتن شما چه دیدگاهی داشتند؟

در زمان جنگ پدرم نظامی بود؛خدمتشان رفتم و در مورد اعزام به جبهه با او مشورت کردم که پدرم قاطعانه گفت:«این جنگِ حق علیه باطل است؛ به امید خدا برو.»

-آفرین به این روحیه بسیجی که در خانواده شما حاکم است.در آن زمان که دانش­آموز بودید چگونه از سنگر علم و دانش محافظت می­کردید؟منظورم درس و تحصیل است.

در آن زمان آب لوله­کشی،برق،تلفن، جاده آسفالته در اکثر روستاها نبود. دوران ابتدایی سیزده کیلومتر بود که پیاده می­رفتم و پیاده هم برمی­گشتم.که در دوران راهنمایی یک رودخانه در مسیر راه بود. البته پل هم داشت،پلی که فقط از دو تیرآهن ساخته شده بود و عبور از آن خالی از خطر نبود.برای عبور باید روی یک تیرآهن دوچرخه را می­گذاشتیم و از روی تیرآهن دیگر خودمان رد می­شدیم. من دو نفر را دیدم که در رودخانه افتادند. بعد از افتادنشان در آب سردِ رودخانه والدینشان به آنها اجازه ادامه تحصیل ندادند. دلیلش هم یکی دوری مسیر بود و یکی خطرناک بودن آن که یکی از دلایل آن وجود رودخانه بود. مسیر خانه تا مدرسه راهنمایی24  کیلومتر بود که اشاره کردم با دوچرخه و با تحمّل سختی تا آنجا می­رفتم. با این شرایط، من و بعضی از هم­کلاسی­هایم همچنان به تحصیل ادامه دادیم ؛ سه نفر از همکلاسی­هایم نظامی شدند و در زمان جنگ به شهادت رسیدند؛ یک نفر از هم­کلاسی­هایمان هم در همان زمان در سانحه­ای جان خود را از دست داد. او می­خواست از مغازه­ی کنار مدرسه پوشه بخرد که در همان جا بر اثر تصادف با کامیون فوت شد. خدا رحمتش کند. این سانحه یک روز قبل از عید قربان اتّفاق افتاد که خیلی سخت و دردناک بود.یکی دیگر از همکلاسی­هایم بر اثر پوسیدگی دیوار ،دربِ مدرسه رویش افتاد و بر اثر جراحت زیاد ترک تحصیل کرد.

دبیرستان سی کیلومتر مسافت بود که با موتور سیکلت می­رفتم . این مسافت هم(سی کیلومتر رفت و سی کیلومتر برگشت) جلوی علاقه­ام را به تحصیل نگرفت. در همان ایام بود که یکی از دوستانم در جبهه­ شهید شده بود و به مراسم تشییع پیکر او رفتم. از یک طرف رهبر عزیزم از جوانان خواسته بود تا به جبهه بروند و  از طرف دیگر این دوستم که به شهادت رسیده بود باعث شد تا با همراهی تعدادی از معلّمین، به جبهه­ی جنوب بروم. در شرایط جنگ ،تحصیل کمی سخت شد تا اینکه یک روز خدمت یکی از دبیران که از اقوام ما بود و الآن استاد دانشگاه است(حاج علی بردبارجهانتیغ) رفتم و پرسیدم:«آیا یک روز ممکن است زحمات من در تحصیل ثمر بدهد و به کشورم خدمت کنم.» گفت:«پسر وزیر با تنبلی شد فقیر؛ پسر روستایی با پشتکار شد وزیر.انشاءالله که زحمات شما بی­نتیجه نخواهد ماند.» در نهایت با کمک خدا توانستم در حین دفاع در سنگرهای جبهه و بعد از آن در هنگام خدمت دیپلم علوم تجربی، فوق دیپلم مدیریت و لیسانس علوم نظامی را دریافت کنم.

-خوشحال می­شوم از زبان چهره­ی ماندگار امروز و رزمنده­ی نوجوان دیروز خاطره­ای از زمان جنگ بشنوم.

یک شب از موقعیت بهمن­شیر،موقعیت شهید ربانی ،جنب اروندرود یکی از برادران بسیجی مریض شد.برای درمان به بیمارستانی در اهواز آمدیم.بعد از برگشت از بیمارستان چون موقعیت مقر نیروها در اهواز را به خوبی نمی­فهمیدیم،راه را گم کردیم و مجبور شدیم تا ساعت 12و45دقیقه شب برای یافتن راه جست وجو کنیم تا اینکه به خیابانی رسیدیم که روی تابلویی کنار یک ساختمان نوشته بود«جهادسازندگی». من با لباس محلی(زابلی-بلوچی) بودم.به سمت آن ساختمان رفتم و در زدم. شخصی در را باز کرد. گفتم: سلام،من بسیجی هستم و کارتم را نشان دادم. این بنده خدا اسلحه را مسلّح کرد و به سمتم گرفت.در همین حال شخص دیگری از همان ساختمان آمد و اسلحه را از او گرفت و به ما گفت:ناراحت نشوید این برادر ما عرب است و فارسی متوجّه نمی­شود. سپس به آن مرد عرب به زبان عربی توضیح داد که اینها بسیجی هستند...در همین حال دیدم مرد عرب شروع به گریه کرد و در حال گریه بریده بریده سخنانی می­گفت که دوستش برایمان ترجمه می­کرد.برادر عرب می­گفت:«در اوایل جنگ من به استقبال عراقی­ها که به ایران حمله کرده بودند رفتم و یک گوساله برای آنها کشتم؛امّا آن بی­مروّت­ها پسر،دخترو خانم مرا کشتند.من هم مجبور به فرار شدم.حالا هرکس را که شبیه به لباس عربی می­بینم به فکر آن عراقی­ها می­افتم و می­خواهم آنها را بکشم.» و بعد هم از ما معذرت­خواهی کرد.

بله...همه­ی دوستان بدانند که برای دشمن فرق نمی­کند که از چه قومیتی باشیم دشمن به فکر منافع خود است. این را هم باید بدانیم که افتخار ما در این کشور این است که اوّل مسلمانیم و بعد ایرانی.

خدا را سپاس می­گویم که در آن زمان با همکاری برادران جهاد سازندگی که در جبهه­های جنوب(خوزستان) با آنها آشنا شده بودم توانستم خدمتی به روستایم انجام دهم. در آن زمان پدرم و مردم روستای محل زندگی­ام و روستاهای هم­جوار یک رودخانه(نهر مهران) با تراکتور و خاک و تحمّل زحمات فراوان رودخانه را بند می­آوردند؛آنها برای کشاورزی، مجبور به این کار می­شدند تا دو ماه لایروبی کنند. ،خدا را شکر با هماهنگی­ای که با این عزیزان در جهاد سازندگی انجام دادم دو سد بسته شد دارای چهار لخت،20متر عرض و 22 متر ارتفاع که هنوز هم مردم از آن بهره می­برند.

-ان­شاءالله خداوند افراد خدمتگزاری مثل شما را حفظ کند.از لباس مقدّس خاکی می­گذرم و می­خواهم از خدمتتان در لباس سبز پاسداری بگویید.

مدت25سال است(و ادامه دارد) در شهرستان­های آبادان،خرّمشهر،اهواز،خاش،نیکشهر و زاهدان خدمت می­کنم.الحمدلله با اعتماد مسئولان ، پاسدار شده و داوطلبانه بنا به نیاز سپاه عازم شهرستان خاش شدم.خاش در آن زمان آرام نبود و ناامنی زیادی را در آن شاهد بودیم.رئیس جهاد سازندگی خاش جناب مهندس قدمی،رئیس شهربانی شهرستان جناب سرگرد عرب،فرمانده کمیته شهرستان خاش جناب سرهنگ تقوی، جناب پیغان ، دو نفر از برادران ارتش،آقای احمد سارانی از نیروی انتظامی و... شهید شدند. امّا با کمک خداوند در کنار این ناآرامی­ها با تدابیر فرماندهان وقت و همکاری همه همکاران و مردم منطقه کارهایی در جهت محرومیت­زدایی و امنیت­زایی ایجاد شد.طی هفت سال به عنوان جانشین خدمات پرسنلی ومدیر کنترل اموال و جانشین تدارکات سپاه خاش وفرمانده حوزه پشتکوه خاش و مدیر کانون بسیج جوانان سپاه خاش بودم.لازم به ذکر است که مهندسی،ترابری،تسلیحات و مهمات و جهاد خودکفایی(زمینهای کل­کلی) همه زیر نظر تدارکات انجام می­شد.با ایجاد هماهنگی بین فرمانده محترم ناحیه،مدیر محترم واحد تدارکات و بقیه همکاران در تدارکات و سپاه خاش ساختمان بسیج حوزه­های ایرندگان،پشتکوه وچند نقطه­ی دیگر و همچنین انفجارات مورد نیاز برای تأسیس کارخانه سیمان انجام شد.مدّتی نیز به عنوان فرمانده حوزه پشتکوه خاش بودم ؛ در طول این مدّت تعداد هشت پایگاه برای بسیجیانی که از نبود پایگاه بسیج رنج می­بردند در حوزه استحفاظی­ام افتتاح گردید.به این ترتیب بستری برای ایجاد امنیت ،حفظ و انسجام بسیجیان بعد از مراحل جذب،آموزش،سازماندهی و ارزیابی فراهم شد.مدّتی به عنوان مدیر کانون بسیج جوانان سپاه خاش بودم. در آن زمان برای اردوهای جوانان و بسیجیان از اردوگاه آموزش و پرورش در خاش استفاده می­شد.خدا را شکر،پیشنهاد شد یک باغ در روستای کوشه خاش خریداری شود که با هم­فکری فرمانده محترم سپاه خاش و موافقت سردار فرماندهی سپاه استان این کار انجام  شد.هم­اکنون با جدول­بندی و سایر اقدامات ، این باغ در خاش آماده پذیرش برای اردوهای بسیج سراسر استان می­باشد.این­ها گوشه­ای از توفیقات خداوند بود که برای خدمتم به مردم عزیز شهرستان خاش شامل حالم شد.

- شما در شرایط صعب­العبور  در خاش اقدام به افتتاح پایگاه­های زیادی نموده­اید و مرتّباً پیگیر حلّ مشکلات بسیجیان این پایگاه­ها بودید. اتّفاق افتاده بود که در این مناطق صعب­العبور مشکلی برایتان پیش بیاید.

برای پیگیری مشکلات بسیجیان پایگاه روتک خاش از راه جالق سراوان می­رفتیم. فرمانده پایگاه روتک هم با من در ماشین بود.در راه سراوان به جالق ماشین خراب شد وبعد از تعمیر در بخش جالق سراوان ساعت 45/12 شب به نزدیکی­های روتک رسیدیم. در همان حوالی متوجّه شدیم ماشین داخل ماسه­های بادی گیر افتاده است. شاخه­های درختان را جمع­آوری کردیم و با کمک این شاخه­ها و هزار زحمت ماشین را آزاد نمودیم. باید هنگام جمع­آوری شاخه­ها دقّت می­کردیم؛چون کویر بود و احتمال مار و هرنوع خزنده­ و حشره­ خطرناک و سمّی بود. وقتی به روتک رسیدیم ساعت 2 بامداد شده بود. امّا با این وجود مشکلات و درخواست­های بسیجیان محترم جمع­آوری شد تا به مقامات ذیربط تحویل داده شود.

-بعد از خاش  به کجا رفتید؟

پس از آن بنا به نیاز سپاه داوطلب شدم تا به عنوان رئیس بازرسی فرماندهی سپاه نیکشهر از خاش به این شهرستان بروم. هنگامی که عزم ترک خاش و سفر به نیکشهر کردم، فرمانده وقت سپاه خاش ناراحت شد؛امّا به نظر من خدمت در هر جای این کشورپهناور مایه­ی افتخار من است.فرمانده وقت سپاه خاس برای منصرف شدنم از ترک خاش،به حوادث دردناکی که برای چند نفر در راه نیکشهر و در داخل نیکشهر افتاده بود اشاره کرد؛امّا من تصمیمم را گرفته بودم.روزی که اسباب و اثاثیه منزل را از خاش به طرف نیکشهر می­بردم در تنگه سرحه طنابی که اثاثیه را بسته بودم پاره شدو تعدادی از وسایل منزل به درون دره افتاد.مدیر محترم ترابری آماد سپاه نیکشهر که همراه من بود گفت:حقّ شما نیست که هم در زمان جنگ،جبهه بودید و هفت سال در خاش کنار ناامنی­ها زندگی کردید؛حتّی فرمانده سپاه خاش هم نمی­خواست شما بیایید،الآن که آمدی تا وقتی اثاثیه منزل را جایگزین کنی باید چند سال کار کنی.گفتم:خدا بزرگ است؛خدا را شکر که برای ما اتّفاقی نیفتاد...بلاخره در نیکشهر به عنوان رئیس بازرسی فرماندهی سپاه نیکشهر مدّت چهار سال و هشت ماه خدمت کردم.

یک هفته بعد از شروع خدمت در نیکشهر، پسرم که تازه راه افتاده بود از روی راه­پله افتاد و پایش شکست.بیمارستان نیکشهر پزشک ارتوپد نداشت.از اتوبوس­های بدون کولری که تازه آمده بودند هم مردم استقبال کمی می­کردند؛چون مردم خودشان ماشین تویوتاوانت2000داشتند؛بنابراین من هم با اتوبوس نمی­توانستم فوراً برای درمان از نیکشهر خارج شوم.تا اینکه با یکی از آشنایان کارمند و بسیجی صحبت کردم که قرار شد پسرم را پیش یک شکسته­بند محلّی ببریم. با وجود ریسک زیادی که داشت،امید بر خدا کردیم و هر طور بود بخشی از راه را با ماشین و یک کیلومتر هم پیاده به سوی شکسته­بند رفتیم.شکسته­بند به گرمی استقبال کرد و گفت:«این شکستگی خطرناکی­ست،باید دکتر بروید...»گفتم:«دکتر نیست،هوا هم گرم است،برای رضای خدا وضو بگیر و با نام خدا پای بچّه را ببند.»در نهایت بعد از نیم ساعت خواهش مرا قبول کرد و گفت:«اگر پای بچّه قطع شد به من ربطی ندارد.» بلاخره پای بچّه را بست...بعد از17 روزپای فرزندم را از باندپیچی باز کردم.مرخصی گرفتم و فرزندم را به زاهدان آوردم.برای پزشک ارتوپد نوبت گرفتم.وقتی نگاهش به پای بچّه افتاد با ناراحتی گفت:«اصلاً کار خوبی نکردی که پیش شکسته­بند محلّی بردی» و دستور داد فوراً عکس بگیرم. با نگاه به عکس و معاینه مجدّد پا،پزشک خدا را شکر کرد و ما را از اتاقش بیرون....از این موضوع می­گذرم خدمتتان عرض کنم82 پایگاه در شهرستان نیکشهر_بزرگترین شهرستان استان_ در توابع بخش­های فنوج،اسپکه،قصرقند،بنت و بخش مرکزی با ایجاد هماهنگی و تحقیقات چند مرحله­ای و همکاری همه مسئولین محترم ذی­ربط(فرمانده ناحیه،فرمانده حوزه­ها و...) افتتاح شد که پس از مراحل جذب، آموزش ، سازماندهی و ارزیابی فعّالانه شروع به کار کرد.درهر روستا با افتتاح  پایگاه، مدرسه توسط آموزش و پرورش، خانه بهداشت توسط تعاون روستایی،راه به­وسیله جهاد سازندگی،خانه توسّط بنیاد مسکن ،آب ، برق و تلفن توسط ادارات آب،برق و مخابرات ، دفترچه خدمات درمانی روستایی و بقیه امکانات توسط فرمانداران محترم بخشداری­های شهرستان نیز تأمین می­شد.به این ترتیب ایجاد هر پایگاه در خاش و نیکشهر و کلّاً هر جای دیگر باعث شروع یک روند توسعه،عمران و آبادانی در آن منطقه می­شد؛از این رو انجام تحقیقات چندمرحله­ای برای ایجاد پایگاه ضروری بود.باشرایطی اقدام به تأسیس این82 پایگاه شد که عوامل بیرونی مانع آن می­شدند.عواملی مثل عدم توسعه جاده­ها،ناامنی،راهبندی جاده های مواصلاتی جهت سرقت اموال مسافران اتوبوس­هاو... . در هین ناامنی­ها بود که بخشدار مرکزی شهرستان نیکشهر،معاون فرماندار،دو نفر از کارکنان عزیز نیروی انتظامی و... شهید شدند؛امّا با یاری خداوند،ما و همکارانمان محکم و قاطعانه ایستاده بودیم. چند بار تصادف کردم.یکبار همراه یکی از برادران وظیفه که اهل اصفهان بود در تنگه سرحه با ماشین مسئول محترم عشایری نیکشهر تصادف نمود که هر دو خودرو یک قدم تا افتادن در دره فاصله داشتند.بار دیگر همراه مسئول محترم آماد و پشتیبانی که با چند مأمور وظیفه، سوار بر اتومبیل بودیم به یک تخته­سنگ در جاده برخورد کردیم؛در همین حال دیدیم که جاده پیچید و باز هم این دره در تنگه سرحه بود که می­خواست ما را در آغوش بگیرد که خدا کمک کرد.مسائل و مشکلات دیگری علاوه برناامنی و سختی عبور جاده­های مواصلاتی ما را تهدید می­کرد؛مثل بیماری­های پوستی ناشی از گرمای زیاد هوا،دیسک گردن و کمر در شرایطی که آب و برق و جاده­های هموار در اکثر روستاها وجود نداشت.خدا را شاکرم که توفیق اطاعت از ولی امر مسلمین جهان حضرت امام خمینی(ره ) و حضرت آیت الله العظمی امام خامنه­ای(دام ظله العالی) و خدمتگزاری به مردم عزیز محروم را در ایام نوجوانی و جوانی به من عطا کرد و بهترین لحظه عمرم که جوانی بود صرف خدمت به هم­وطنانم شد.

بعد از آن چهار سال با اعتمادی که مسئولان محترم نسبت به من ارزانی داشتند به عنوان مدیر عملیات بازرسی فرماندهی سپاه شهرستان زاهدان و فرمانده مرکز فرماندهی و کنترل سپاه زاهدان و مدیر کانون بسیج فرهنگیان زاهدان مشغول به خدمت شدم.انشاءالله که مورد قبول حق تعالی قرار گیرد.در این مدّت نیز چندین پایگاه با هم­فکری و هماهنگی فرمانده محترم سپاه زاهدان و مدیر محترم بازرسی افتتاح و مأموریت­های محوّله به خوبی انجام گردید.پس از آن مدّت هشت سال به عنوان مدیر بهداشت و محیط زیست و مدیر آموزش و اشتغال سازمان بسیج سازندگی سپاه استان سیستان و بلوچستان مشغول به کار شدم که به حمدالله توانستم با هماهنگی و همکاری مدیر محترم سازمان بسیج سازندگی سپاه استان ، اداره کل محیط زیست استان،مرکز بهداشت استان،اداره کل فنی و حرفه­ای استان،فرماندهان سپاه شهرستان­ها ومدیران بسیج سازندگی شهرستان­ها در جاهایی که محروم و دور از شهر بودند آموزش­ها و اقداماتی در عرصه­های مختلف چون زیست­محیطی،بهداشتی،فنّی و حرفه­ای و ... انجام شد. در مدّتی که در سازمان به عنوان مدیر آموزش و اشتغال و جانشین سازمان بسیج کارگری سپاه سلمان استان سیستان وبلوچستان مشغول به کار هستم با همکاری مدیر محترم سازمان و مدیر کل محترم سابق و جدید تعاون،کار و اموراجتماعی استان مشکلات قشر کارگری از طریق استاندار محترم سابق و جدید ، نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی و مسئولین پیگیری شده است.

در کل، من بهترین لحظه­ی عمرم را،نوجوانی و جوانی­ام را صرف خدمت به بندگان خوب خدا کردم و از این بابت خدا را شکر می­گویم.

-خدا قوّت جناب سرهنگ.واقعاً در سختی زندگی کردید.از آن زمان که در روستا با سختی تحصیل می­کردید و بعد هم سختی جبهه و جنگ و فراق هم­رزمانتان و سابقه خدمت در مناطق صعب­العبور استان که قبلاً نا امن بوده؛ حقیقتاً جای تشکّر دارد.شما از تلاشتان در جهت محرومیت­زدایی گفتید؛تعریف شما از «محرومیت» چیست؟

تعریف این واژه بستگی به موقعیت جغرافیایی،زمان ارائه تعریف و مقایسه با زمان­های گذشته،الگوی مصرف و با سطح­بندی زندگی افراد دارد. امّا می­توان به این شکل تعریف نمود:«محرومیت عبارتست از عدم برخورداری از حداقل امکانات زندگی فردی و اجتماعی.»

- اگر تاکنون حادثه و خاطره جالبی برایتان پیش آمده دوست داریم برایمان شرح دهید. 

سوار بر ماشین بودم. در آن زمان(سال 1388)ماشینم پیکان بود. تازه از مأموریت می­آمدم. از ایست و بازرسی هم رد شده بودم. در همان حال دیدم ماشین­ها به هم می­خورند و به دور خود می­چرخند، من همچنان به راه خود ادامه می­دادم و ظاهراً مشکلی نبود. پدال ترمز را به آرامی فشار دادم که ناگهان دیدم ماشین به دور خود شروع به چرخیدن کرد. کنترل ماشین از دستم رها شده بود. فهمیدم جاده خیلی لغزنده است. ماشین هم درون سرازیری بود . ماشین با برخورد شدید به جدول پیاده­رویی که در انتهای سرازیری بود متوقّف شد. وقتی پیاده شدم فهمیدم روی زمین گازوئیل ریخته شده بود. در نتیجه­ی این تصادف از نواحی دست­ها، گردن و کمر،فک و دندان،پاها و زانو صدمه دیدم. چند روز از این موضوع گذشت. ماشین را به صافکاری بردم. بعد از آن هم دوباره سوار بر ماشین شدم. یک روز  در شهر  رانندگی می­کردم که پلیس فرمان ایست داد. شیشه را پایین آوردم . پلیس با تعجّب گفت:«پلاک ماشینت کو؟» از ماشین پیاده شدم  و دیدم  پلاک جلوی ماشین نیست. پلیس منتظر جواب من بود. فکر کردم و گفتم :« چند روز پیش بعد از ایست و بازرسی چون جاده لغزنده بود تصادف کردم شاید همانجا باشد.» مأمور پلیس گفت:«من هم خبر لغزندگی این جاده و تصادف چند اتومبیل را شنیدم » سوار ماشین من شد و گفت:« برو همان جایی که تصادف کرده بودی.» به جدول محلّ حادثه رسیدم. با کمال تعجّب دیدم پلاک به جدول چسبیده است. با خودم گفتم: چطور شد که صافکار و من متوجّهِ نبودنِ پلاک نشدیم. جالب­تر اینکه پس از یک هفته این پلاک، دست­نخورده در آغوش جدول مانده است...

-در شرایط خطرناک ،از ائمّه اطهار(ع) هم کمک خواستید؟

 توسّل به اهل بیت(ع) که خانواده باکرامتند تنها مخصوص مواقع پرخطر نیست . آنها منبع نوری از جانب حق­تعالی و ادامه 124000 پیامبر هستند. از دنیا تا رسیدن به خدا چهارده تابلوی راهنما وجود دارد.بالطّبع در مسیر رسیدن به خدا باید از این تابلوهای راهنمایی­کننده عبور کرد. توسّل به اهل بیت(ع) جریانی است که باید در سراسر زندگی­مان در خوشی­ها و ناخوشی­ها از آن بهره ببریم. من تجربیات زیادی از کمک­رسانی غیبی اهل­بیت(ع) دارم. فقط یک مورد را به صورت کوتاه بیان می­کنم .

        من ماشین پژو داشتم. یک روز این پژو خراب شد و مجبور شدم این ماشین را بُکسل کنم. من در ماشین خودم(پژو) پشت فرمان نشستم و اتومبیل دیگری با طناب به سمت تعمیرگاه می­برد. در راه ماشین را دنده دو گذاشتم شاید روشن شود. هنگامی که از بازار عبور می­کردیم؛ متوجّه آتش و دود در ماشین و جلوی پاهایم شدم،همین لحظه انفجار ماشینی که در آن بودم دور از انتظار نبود. هر چه  به مردم و راننده اتومبیل جلویی اشاره می­کردم فایده­ای نداشت.حتّی از ماشین هم نمی­توانستم پیاده شوم چون در حال حرکت بود.متعجّب و مضطرب شدم از اینکه هیچ­کدام از مردم دود و آتش را نمی­بینند. در همان حال گفتم:«یا صاحب­الزّمان! ادرکنی». در این لحظه  جلوی خودم مردمی را دیدم که با آب آتش را خاموش می­کردند و با چاقو طناب بُکسل را بریدند تا از حرکت  راننده جلو خلاص شوم.

           یک بار هم در خاش بودم. شب بود و من خواب بودم که  صدای شُرشُر آب مرا از خواب بلند کرد. ساعت دو نیمه­شب بود.به سمت صدای آب رفتم. صدا از آشپزخانه می­آمد.همین که وارد آشپزخانه شدم، سرما پایم را در برگرفت. همین لحظه متوجّه شدم پایم درون آبِ سردی رفته که تمام آشپزخانه را گرفته است. تصمیم گرفتم جلوتر بروم تا به شیرِ آب برسم و آن را ببندم. امّا نمی­توانستم حتی قدمی بردارم. بدنم احساس خشکی می­کرد. حالا که کار از کار گذشته بود فهمیدم وارد آبی شدم که برق دارد. یادم آمد که دوشاخه یخچال را قبلاً از برق کشیده بودم .آب درون پریز برق رفته بود. در همین حال بود که واقعاً دیگر کاری از من برنمی­آمد.زمان می­گذشت و احتمال تأثیرات برق­گرفتگی در من در حال افزایش بود.خانمم هم خواب بود و نمی­دانستم چطور او را بیدار کنم تا کنتور برق و آب را قطع کند.با صدای دل گفتم :«یا زهرا(س)». در این لحظه صدای ضربه­ای به پنجره خانه را شنیدم که باعث شد خانمم بیدار شود و کنتور آب و برق را قطع نماید.

- آیا خاطره­ی دیگری از امدادهای الهی دارید.

در ایام ولادت امام حسین(ع) قرار داشتیم و روز پاسدار بود. به همین مناسبت مراسم بزرگداشت روز پاسدار در مسجد جامع زاهدان برگزار شده بود. در همین ایام من به همراه دخترم تهران بودیم چون دخترم به خاطرِ مقام­های کشوری مختلف در عرصه­های گوناگون به عنوان جوان موفّق ایرانی در جشنواره ملّی جوان ایرانی انتخاب شده بود و در برج میلاد تهران لوح تقدیر خود را از دست معاون اوّل رئیس جمهور گرفت. مصادف شدن تجلیل از دخترم در تهران با مراسم «روز پاسدار» در مسجد جامع باعث شد تا به این مراسم در زاهدان نرسم. می­دانستم اگر زاهدان می­بودم تا انتهای مراسم در مسجد جامع زاهدان می­ماندم. ولی خدا نخواست. در تهران بودم که به خانمم زنگ زدم و پرسیدم:«کجا هستید؟» گفت:«بعد از مزار شهدا به مسجد جامع آمدیم،نماز مغرب و عشاء را در مسجد خواندیم حالا دعای کمیل را بمانیم؟» گفتم :« اگر بمانی ممکن است دیر شود پس به خانه برگرد». همان شب شنیدم که در مسجد جامع عملیات انتهاری انجام شده است و تعدادی به شهادت رسیدند. زنگ زدم حال آنها را بپرسم که گفتند:«همین که از خیابان روبروی مسجد رد شدیم و مقداری راه آمدیم انفجار شد». در نتیجه این انفجار تعدادی مجروح و تعدادی شهید شدند.

-شما چطور به این قضیه نگاه می­کنید که در جبهه، مناطق خطرناک خدمتی­تان در خاش و نیکشهر وزاهدان و حوادث تروریستی مختلف به دیدار دوستان شهیدتان نرفتید.

خداوند مقام شهدا را متعالی کند خداوند در زندگی بسیار کمکم کرده است. نمی­دانم چطور به این موضوع نگاه کنم که تاکنون از چندحادثه که در آن احتمال از دنیا رفتم زیاد بوده زنده بیرون آمدم؛ شاید خدا می­خواسته تا به جای شیرینی شهادت شیرینی خدمت به مردم را به من اعطا کند. انشاءالله که من هم بنده خوبی برای خدا و خدمتگزار خوبی برای مردم باشم و این در مقابل خون شهدا هیچ هم نیست و ثواب تمامی زحماتم برای شادی ارواح طیبه شهداء باشد.

- در انجام تحقیقات و پژوهش­ها از نظرات چه کسانی استفاده کرده­اید؟ و از چه کسانی تشکّر می­کنید.

من از زحمات پدرم حسن جهانتیغ(حسین رحمان)(بازنشسته نظامی) و پدر خانمم غلامحسین جهانتیغ(محمّد رحمان)(بازنشسته نظامی)،عمویم عباس جهانتیغ(حسین رحمان)(رئیس شورای اسلامی روستای جنگی­خون)،منصور جهانتیغ(عباس) دبیر آموزش و پرورش ، پاسدار هوشنگ جهانتیغ(غلامحسین) از سپاه چابهار،پاسدارغلامرضا جهانتیغ(حسن) نیروی دریایی سپاه چابهار، جناب سرهنگ غلام­نبی فیروزجهانتیغ مدیرسابق بسیج سازندگی استان،جناب قاسم سیاسر قائم­مقام سازمان اسناد و کتابخانه­ های ملّی مدیریت استان،جناب عباسعلی ارجمندی فرماندار زاهدان،جناب سرحدی فرماندار سابق نیکشهر، جناب جاودان فرماندار محترم خاش،حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج حسین جهانتیغ، جناب سرهنگ غلامرضا خمر فرمانده سابق سپاه خاش و معاون هماهنگ­ کننده سابق سپاه استان، مهندس حبیب جهانتیغ کارمندجهاد کشاورزی استان،دکتر صفدری مدیر خدمات درمانی روستاییان استان، جناب مهندس علی عرب کارمند بانک سپه استان،جناب علی بردبارجهانتیغ استاد دانشگاه، جناب دکتر عباس آذرنیوشه استاد دانشگاه، مهندس منصور فیروزی جهانتیغ رئیس سابق کارخانه سیمان خاش،جناب عبدالنبی کرد تمین ، جناب حسینعلی سرحدی پدر خانم اصغر جهانتیغ، جناب محمّدرضا سردارشهرکی رئیس بانک کشاورزی استان، جناب مهندس غلامرضا جهانتیغ کارمند جهاد کشاورزی استان گلستان، جناب مهندس اکبر جهانتیغ کارمند جهاد کشاورزی استان خراسان رضوی،جناب حسینعلی جهانتیغ رئیس نهضت سوادآموزی زاهدان و عضو سابق شورای اسلامی شهرستان زابل و رئیس سابق نهضت سوادآموزی شهرستان زابل، جناب محمّدشریف براهویی بازنشسته ارتش خاش، جناب مهندس عبدالجلیل شهنوازی مدیرکل تعاون، کار و امور اجتماعی استان،جناب مهندس عرب مدیر کل سابق تعاون،کار و امور اجتماعی استان، حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج سجّادی، جناب مهندس محمّد جهانتیغی مدیر کل آموزش فنی و حرفه­ای استان،مهندس میرفتح­اللهی مدیرکل سابق فنی و حرفه­ای استان، حاج محمّدمهدی گرگیچ عضو سابق شورای اسلامی شهرستان زاهدان و دبیر بازنشسته ، جناب مهندس غلامرضا اویسی کارمند جهاد کشاورزی استان، جناب علی دهباشی دبیر آموزش و پرورش، جناب حبیب پیری دبیرِ دبیرستان تیزهوشان زاهدان وبرادر شهید و فرزند جانباز شهید معظّم تاجعلی پیری ،جناب مهندس سید شمس نجفی رئیس سابق دبیرستان پسرانه دانشگاه زاهدان، جناب سرگرد خدانظر هاشم­زهی بازنشسته نیروی انتظامی، حاج رضا مؤمنی بازنشسته نیروی انتظامی، جناب سرهنگ محمود بابایی بازنشسته انتظامی،جناب رضا بزی دبیر آموزش و پرورش،جناب برات شهریاری جانباز و بازنشسته ارتش،جناب محمّدعلی مشتاقی برادر شهید معظّم مشتاقی،جناب سرهنگ خدارحم دادی­پور سارانی مدیر سابق سازمان بسیج دانش­آموزی استان،جناب عزیزالله برقندان دبیر بازنشسته آموزش و پرورش،جناب عبدالله جهانتیغ کارمند بازنشسته اداره پست شهرستان قدس تهران، جناب محمّد جهان­بخش از خراسان رضوی(کارمند)،جناب جواد جهانتیغ(کارمند) فرزند شهید معظّم محمّدحسین،پاسدار بازنشسته محمّدعلی جهانتیغ برادر شهید معظّم غلامرضا،حاج احمد علمی زاهدان،جناب بهمن جهانتیغ( قاضی)،جناب حمید جهانتیغ فرزند جانبازشهید سرهنگ محمّد جهانتیغ،جناب فضل الله نوری دبیر آموزش و پرورش،جناب مهندس افسری مدیر کل محیط زیست استان،جناب سید حسین سجّادی(کارمند)،جناب سرهنگ غلام حسینی و سایر عزیزانی که در این راه با من همکاری نموده­اند صمیمانه تقدیر و تشکّر می­نمایم.

- شما یکی از همکاران سردار سرافراز لک زایی هستید؛ آیا خاطره­ای با این مجاهد فی سبیل­ الله در زمان خدمتتان دارید.

شهید معظّم سردار حبیب لک زایی استاد اخلاق، جانباز ، پدر شهید ، اسوه صبر و مقاومت ، ولایتمدار ، متواضع و فروتن بود. در تاریخ15/7/91 آخرین بار خدمت ایشان رسیدم که حکم مأموریت کشوری مرا جهت شرکت در دوره­ ی آموزشی فرماندهان بسیج کارگری سراسر کشور که در مشهد مقدّس برگزار می­شد، امضا نماید. حکم را امضا نمود و گفت: «من را حلال نمایید و برای من دعا کنید». مثل اینکه شهادت ایشان ، برایشان الهام شده بود. سرانجام هنگامی که در دوره آموزشی در مشهد مقدّس بودم به من خبر دادند سردار لک زایی به شهادت رسیده است.

در هفته بسیج کارگری پیرو بیانات مقام معظّم رهبری حضرت آیت الله العظمی امام خامنه­ ای (دام ظله­العالی) مبنی بر «تولید ملّی،حمایت از کار و سرمایه ایرانی» مقرر شده بود تا همزمان با سراسر کشور در پایان نماز جمعه در تاریخ 8/2/1391 قطعنامه­ ای قرائت گردد. من به همراه شهید معظّم سردار لک­ زایی جانشین سپاه سلمان استان از درب دفتر نماینده مقام معظّم رهبری و امام جمعه معزّز زاهدان که اعضای شورای تأمین استان وارد می­شوند رفتیم. قطعنامه را خودم تحویل رئیس ستاد نماز جمعه دادم که بیش از ده دقیقه طول کشید. خوشبختانه قطعنامه به خوبی قرائت شد و مردم با شعارهای «الله اکبر، جانم فدای رهبر» و «مرگ بر آمریکا» حمایت خود را از این قطعنامه اعلام کردند. هنگامی که برگشتم دیدم سردار لک­ زایی از همان زمانی که اقدام به تحویل قطعنامه کردم تا زمان برگشتنم در زیر گرما در محوطه ساختمان اداری منتظر من ایستاده بودند.

در سال1379 بنده به عنوان بازرس کاروان زائران حرم مطهر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) از زاهدان به تهران معرفی شدم. شهید معظّم سردار لک­ زایی در جلسه اعزام کاروان حضور داشتند. در آن جلسه من به ایشان پیشنهاد کردم که زائران علاوه بر زیارت حرم امام خمینی(ره) به زیارت حضرت معصومه(س) و حرم امام رضا(ع) هم بروند که این شهید بزرگوار پیگیری نمودند و از آن زمان این کار انجام می­ شود.   

-سخن پایانی را می­خواهم از زبان شما به عنوان یک پاسدارو بسیجی، یکی از چهره­ های ماندگار استان، پژوهشگر و تلاشگر و دلسوز مردم بشنوم.

پیشرفت مسلمین در دین­مداری، ولایت­مداری، علم­مداری، وحدت، اطاعت محض از مقام معظّم رهبری حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ­ای (دام­ظله العالی)، کار و تلاش و بکارگیری مدیران مکتبی در تمام سطوح است.حوادث زیادی را قبل از خدمت و در حین خدمت شاهد بودم. یکی از آنها جنگ بود. جنگ شهید شدن، اسیر شدن و زخمی شدن داشت. در زمان خدمت در شهرستان­های استان مواردی چون ناامنی،ر اهبندی و ... بود. حوادثی چون شهدای وحدت،امنیت و خدمت شهرستان­ سرباز، حادثه تروریستی بلوار ثارالله زاهدان، حادثه مسجد جامع زاهدان، مسجد حضرت علی(ع) زاهدان، صندوق بسیجیان زاهدان، آدم­ربایی­ها و ... نه تنها قلب مردم شریف استان و کشور را به درد آورد؛بلکه باعث نفرت هر انسان خداشناسی از منافقان و مستکبران شد.با وجود این وقایع و حوادث کارهای زیادی توسط مسئولان محترم ارگان­های مختلف انجام شده است؛امّا این اقدامات قطره­ای است از دریای بیکران خدمت. از نظر من همه خدمت­هایی که انجام دادم وظیفه­ام بوده و در قبال خون شهداء هیچ هم نیست و ثوابش را هدیه به ارواح طیبه شهداء معظّم می­نمایم.

امید است با تداوم راه شهداء و مجاهدان فی سبیل الله بتوانیم در بهار رهبری فرزند پیامبر(ص) شهید زنده حضرت آیت الله العظمی امام خامنه­ای(دامت برکاته) مرجع و رهبرمان رضایت همراه با شفاعت امام(ره)و اصحابش را کسب نماییم.

به نقل از پایگاه اطلاع رسانی سپاه سلمان سیستان و بلوچستان

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید