جدیدترین مطالب

دوستان زیادی با دست توانای شعر پرده احساسشان را کنار زدند، و با زبان شعر از محبت صادقانه‏شان نسبت به "حبیب دلها"؛ «سردار شهید حاج حبیب لک‏ زایی» سخن گفتند. اکنون که در آستانه سالگرد شهادت ایشان قرار داریم، ابنا برخی از این اشعار را منتشر خواهد کرد. آنچه می‏خوانید اشعار برادر بسیجی، جناب آقای دکتر «عبدالله واثق عباسی» عضو هیئت علمی دانشگاه سیستان و بلوچستان در رثای حبیب دلهاست.
 
چند رباعی

در بزم وصال آسمانی شد و رفت

بی نام و نشانه جاودانی شد و رفت

از دست «حبیب» بیرق عشق فتاد

در قاب سپیده ارغوانی شد و رفت

***

از سمت ملائک این ندا می‏آید

سردار سپیده بی صدا می‏آید

چاووش بخوان «حبیب» را آوردند

برخیز که بوی کربلا می‏آید

***

سرباز بنام انقلاب است «حبیب»

از نسل بلند آفتاب است «حبیب»

در بیعت عشق و عرصه جانبازی

مظلوم ترین شهید ناب است «حبیب»

***

آهسته چو روح آب جاری می‏شد

با زمزمه خزان بهاری می‏شد

در اوج خطر چو دل به دریا می‏زد

در قاب حماسه یادگاری می‏شد

***

سردار قبیله سحر را بردند

سردار ولایت و ظفر را بردند

تکبیر بزن که عشق تکثیر شود

شیراوژن عرصه خطر را بردند

***

صبح تا طره می‏زند خورشید

خانه بوی «حبیب» می‏گیرد

کوچه پس کوچه‏های دلتنگی

بوی «امن یجیب» می‏گیرد

****

 

معراج لاله

زلال آینه و آفتاب معنا شد                

شمیم یاسمن و شعر ناب معنا شد

از آن زمان که جبین تو ارغوانی گشت

سماع لاله­ پر پیچ و تاب معنا شد

هزار چشمه تمنا ز چشم ما جاریست

فرات تشنه پر التهاب معنا شد

حضور سرخ شقایق، تویی به فصل جنون

شهید و آتش و تعبیر خواب معنا شد

سکوت در غم سوگت به شیون آمده است

سؤال و زمزمه بی‏جواب معنا شد

تو زاده شرفی در حصار آتش و خون

به یمن همت انقلاب معنا شد

به شام حادثه «معراج لاله» را دیدم

چو سرختابی یک انتخاب معنا شد

عطش زساحل امواج عشق چون جوشید        

حدیث تشنگی آب آب معنا شد

چنان به سینه دریا نشسته‏ای «واثق»

که بی‏اساسی قصر حباب معنا شد

****

 

اجابت خونین

ای موج راهیاب

ای روح سبز آب

دریا به سوی تو جاریست

***

سرباز سر فراز

سردار سر به زیر

اسطوره وقار

اخلاص ماندگار

ای رویش مکرر ایثار و افتخار

ای روح اعتبار

زان شب که سُرب

چامه (1) رگبار را سرود

وز آن شبی که آیه «امن یجیب» را

خواندی به دشت خون

نجوای یک «اجابت خونین» شنیده شد

***

ای آبی زلال

ای سبز سرخ‏بال

از آن زمان که پرکشیدی ازین خاکدان تنگ

پوتین‏های منتظرت

فریاد می‏کشند

و گل‏های باغچه

با عطر یاد خاطره‏های تو زنده‏اند

***

ای مایه امید

ای واژه سپید

در هجرت بلند تو

پروانه‏های عاطفه بیدار مانده‏اند

وز سوگ سرخ تو

هر بامداد و شام

آری هنوز

آینه‏ها گریه می‏کنند!

****

 

سردار نیمروز

سردار نیمروز

برخیز

در چارسوی شهر

غوغاست

سوداگران سنت وسواس

هر روز

کالای وسوسه حراج می‏کنند

و آرام و بی صدا

دل‏های تشنه نسل ملول را

در موج خیز فاجعه

تاراج می کنند

و آنان که شوکت شداد عصر را

بر شانه‏های زخمی بیگار می‏کشند

مردان هم قبیله خورشید را

در سایه‏سار قبضه شمشیر

بر دار می‏کشند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1). قصیده، مطلق سرود

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید