دیدار حبیب دیدهها با حبیب دلها
باز روحم ناگهان بر اوج شد
کشتی آرام دل بر موج شد
باز پلکم را خماری دیگر است
مرکب روحم سواری دیگر است
خواب دیدم، خواب هفتاد و دو تن
آفتاب و ماه و باغی نسترن
زان میان پیری که خندان بود و شاد
رخصتی بگرفت و این سو پا نهاد
پیر ما خود چهرهای فرجام داشت
کو حبیب ابن مظاهر نام داشت
آن طرف دیدم جوان باوری
لیک از ملک و تبار دیگری
بیدرنگ از نام او پرسان شدم
زین ملاقات اندکی حیران شدم
گفت هستم از دیار سیستان
از دل اسطورههای باستان
نام من بنوشت بابایم حبیب
در سر و دل شعلهای دارم عجیب
آن حبیب و این بگردد گرد او
آن بُوَد استاد و این شاگرد او
آن یکی از خویش فرماید خبر
این یکی گوشی سراپا دیدهتر
پیر بودم در میانِ کوفیان
قاصد آمد گفت از مولایمان
کان حسین(ع) ابن علی سلطان دین
دست یاری کرد، سوی مسلمین
ساخت تصویری ز توفان جانِ من
بستری آماده بر میدان من
آتشی افکند بر جان و دلم
در میان شعلهها شد منزلم
گردش دوران مرا بی تاب کرد
از درون، سنگی به دل پرتاب کرد
گفت برخیز ای حبیب دیدهها
دیده روشن کن به فرزند خدا
در حجاب شب رکابی ساختم
هی به کوه و دشت و صحرا تاختم
تا رسیدم بر چراغ دیدهام
بر امام و مونس و آئینهام
عشق شد تسلیم خاک کربلا
جسم و جان شد سینه چاک کربلا
پیر بودم غیرتم از سر گرفت
جام می از وارث کوثر گرفت
لشکری اندک و لیکن بی قرار
لشکر دشمن فزون از سی هزار
بال بگشودیم و خوش "یا هُو" زدیم
بر تمام هستی "الا هُو" زدیم
جانمان با جام ساقی عهد بست
بگسلد گر بند بند پا و دست
جام آن ساقی شرابی دیگر است
مرگ با عزت کتابی دیگر است
حال در فردوسم و باغی برین
با محبانِ حسینم همنشین
لیک بر من باز گو از حالِ خویش
ای حبیب دل بگو احوال خویش
من چه گویم بر حبیب دیدهها
از کجا گویم کدامین ماجرا
آنچه گفتی حسرت آن بر دله
چون که من جاماندهام از غافله
مُلک من دارالولایه نام او
من شدم هم عصر فرزندان او
سینهام سر مستِ مستِ کربلا
جام خواهم از اَلَستِ کربلا
با حسین بودی سپر بر جان او
من شدم هم عصر فرزندان او
جنگ شد در کربلای میهنم
جای پیراهن کفن شد بر تنم
جمله شیطانهای کوچک با بزرگ
با تمام حیله و چنگال گرگ
با هزاران کینههای آتشین
خرمنی از توپ و تانک آهنین
بر جبینِ خاک ایران تاختند
بی گناهان را زمین انداختند
ناگهان فرمانِ پیری بت شکن
از جماران بر سراپای وطن
روزِ تکلیف است اکنون مسلمین
حفظ باید کرد هم ناموس و دین
عاشقان از کل میهن یک صدا
مینوازد نی نوای کربلا
گر که سودا میکنی بر جانِ خویش
نفس باید بشکند توفان خویش
زیر پای عشق، آهن بستر است
موج دل در قامتِ بال و پر است
زهر گر ریزد به جامت نوش کن
گر بلا آید تو در آغوش کن
گوشِ دل گر باز گردد بشنوی
از نوای نی صدای معنوی
این جهان دریا بُوَد موجش صدا
دم به دم آید نوای کربلا
روز و شب در جنگها بر من گذشت
چون به سر دارم نوای چار و هشت
گاه در غرب و گهی شرق وطن
گاه در سنگر گهی در انجمن
خود اطاعت از ولایت کردهام
با خودم اتمام حجت کردهام
تا نفس باقیست سربازی کنم
ملت و رهبر ز خود راضی کنم
چشم گر تقدیم گردد باک نیست
بوسهی ترکش مرا غمناک نیست
با تبسم زندگی سر کردهام
سینه اقیانوس داور کردهام
گر اسیر دست دشمن شد رضا
دست بر دامان آل مرتضی
گر بدیدم قامت زیبای او
منتظر بر خدمت فردای او
روزگاری نخل دوران داشتم
مسلم رعنا و پیغان داشتم
بین من با مسلمم یک فرق شد
من به غرب و او فدای شرق شد
این بضاعت را کنم تقدیم دوست
کیفر و پاداش در تصمیم اوست
گر قبول آید شوَم مهمانِتان
باز فرمان میبرم، فرمانتان
***
شهید خفته بر دیوار
میزدم بر خلوتی آهسته گام
ازدرون شهر، آرام و خرام
نقش مردی، نقش بر دیوار بود
راز و رمز سینهاش خروار بود
با چفیه گردنی آراسته
سرو قامت، هیکلی افراشته
او شهید خفته بر دیوار دل
ناطق و بنشسته بر گفتار دل
او حبیبی از محبان خدا
خادمی از کوی آل مصطفی صلوات الله علیه و آله
او حبیب سینه پیر و جوان
آشنا با سفره مسکینیان
او که مسلم را به مسلمها سپرد
درد پیغان را به خود بر خاک برد
روبروی حضرتش پهلو زدم
ایستادم با ادب زانو زدم
گفتم اکنون بازگو سرّ درون
گفت این سر قصهها دارد فزون
رهروی بودیم و در دریا شدیم
بی خود از خود گشته، ناپیدا شدیم
مِی به دستم داد از جام الست
جامهای دیگر افتاد و شکست
هستی خود را به موج انداختیم
از جنون سینه مرکب ساختیم
غرّشی از موج، چون پژواک شد
گردبادی تند و وحشتناک شد
از پس آن این ندا آمد به گوش
حق تعالی مژدهای دارد خموش
کشتینوح است اکنون زیر پا
ناخدایش موجها را آشنا
حق تواند بحر را صحرا کند
کوه را پایینتر از دریا کند
هر چه میفرمود، دل تسلیم بود
دردهای سینه را ترمیم بود
گوش جان، بر حلقة او دادهایم
دل به دامِ زلف و گیسو دادهایم
لب نهادم بر لب جانان او
صد هزاران جان من قربان او
زهر را آب گوارا داشتیم
دشنه را مرحم به دلها داشتیم
سینه رابا عشق سودا کردهایم
پشت بر سیمای دنیا کردهایم
جنگ آمد تا بگوید فعل چیست
مرد مردان از میان خیل کیست
جنگ آمد با نداهای مراد
با صراط عشق و تکلیف جهاد
حکم دین و عشق میهن در سرم
جنگ و میدان شد اسیر و بسترم
سر ز پا و پا ز سر نشناختیم
مرکبی از عشق بر تن ساختیم
گاه توفان، گاه باران و تگرک
گاه تیر و نیزه و شمشیر و مرگ
هر وجب خاک وطن ناموسمان
زرق و برق دنیوی پا بوسمان
جنگ را رؤیای دلها کردهایم
دشمن مزدور، رسوا کردهایم
بادهای از جام او دائم به کف
تا که مروارید گردیم از صدف
حال خود ساحلنشین کوی او
شانه هر دم میزنم گیسوی او
گفتم اینک شرح حال پیر چیست
این جماعت را کنون تدبیر چیست
گفت نیرنگ و ریا افزون شدست
فعل با گفتار ناموزون شدست
حرص ثروت، حرص قدرت، حرص مال
فرد را بیرون برد از اعتدال
قتل و غارت، کینه و آدمکشی
کی شود باغ و بهار و سرخوشی
دل کهشد صحرای داغ ریگزار
کی شود همسایه فصل بهار
دل چراغ کوچه و بازار نیست
دل شعار سینة دیوار نیست
دل به ریش و ظاهر و زوار نیست
دل به شعر و شاعر و گفتار نیست
دل زمین و مسکن و اموال نیست
دل به پست و منصب و تمثال نیست
دل که مست باده گردد بیدرنگ
بستری میسازد از آهن و سنگ
دل به او دادن حدیثی دیگر است
آیت آن در مرام حیدر است
مهربانیها ندارد مشتری
دوستی کمتر ز یاران بنگری
نفس با ابلیس همپیمان شدست
سینه سرگردان این بهتان شدست
گر بخواهی نور را مهمان کنی
هر چه او فرمود باید آن کنی
جنگ داخل از برون اولیتر است
نفس از شمشیر بیپرواتر است
هر کسی گر خویش سازد بیدرنگ
گل بکارد جای شمشیر و تفنگ
آنکه میشوید رخ رعنا ز آب
کی عمارت سازد از جنس حباب
سینه را ای دوست چون آیینه کن
اشک شوق از دیده بر آدینه کن
هر زمان دلهای دنیا شد بهار
مهدی موعود گردد آشکار
دل شود مهتاب از عشق و جنون
هم برون آیینه گردد هم درون
تقدیم به خانواده محترم سردار رشید اسلام شهید حبیب لکزائی
التماس دعا 3/3/1392
***
شام تاری شد به دوران از غم هجران تو
خاک غم بنشسته بر روح و دل از فقدان تو
خال حسن و حال رعنایت به دل آیینه شد
کی رود از خاطرم، افسانۀ کیوان تو
ردِّ پایت، طاق نصرت گشته در میدان جنگ
گوی و میدان گوید از هنگامۀ چوگان تو
در حدیث باورِ دل، عشق مجنون تو شد
تا بجوید راز و رمز شاخص چشمان تو
ترکش آهن که جا خوش کرده بر جان و تنت
تا بجوید طعم جام از چهرۀ خندان تو
حک شود نقش تو بر دامان میهن استوار
مینویسد صفحۀ تاریخ از کیهان تو
بی تملق سینههای خلق میجوید تو را
سخت و دشوار است از خاطر رود دوران تو
بستری شد آه سرد و حسرت اشک و سرشک
هم برای حجلۀ مسلم و هم پیغان تو
بستن بار سفر، اندوه و محنت آورد
خاک غم پاشیده بر سر، ملک سیوستان تو
همنشین قدسیان گشتن، حبیبم زود بود
وقت گل از بوستانت بود، نی پایان تو
تقدیم به خانواده محترم سردار رشید اسلام شهید حاج حبیب لکزایی
التماس دعا؛ 25/2/1392
***
دروازههای سیستان الله اکبر میشود
یاد رشادتهای آن سردار خیبر میشود
دارالولایه نام تو، حب علی بر بام تو
عشق علی در جام تو، عشقی که گوهر میشود
جنگ است آن سوی وطن، با دشمنی از اهرمن
فرمان پیری بت شکن، کو حلقه بر در میشود
بشکن قفسهای هوس، فریاد زن بانگ جرس
جهل هوا کن در قفس، خود جنگ اکبر میشود
لبیک، هم پیر و جوان، همچون حبیب پهلوان
از سیستان قهرمان، لشکر به لشکر میشود
از زابلستان لشکری، جنگ آوران باوری
هر یک، تهمتهن پیکری، شمشیر حیدر میشود
در جنگهای تن به تن، بازوی غیرت در بدن
بر دین و بر خاک وطن، سنگر به سنگر میشود
بر خاک خوزستان قسم، بر حصر آبادان قسم
بر پرچم ایران قسم خون یار خنجر میشود
دشمن به تنگ و الامان، از هیبت جنگ آوران
تسلیم بر رزمندگان، دستی که بر سر میشود
من خود بسیج کشورم، میهن و دین را سنگرم
خون حسین در پیکرم، خود جنگ برتر میشود
والفجرها آذین کنم چشمم فدای دین کنم
کام از عسل شیرین کنم، کشور منور میشود
هر جا زمین شد کربلا، هر جا که مهدی شد صدا
آنجا یقین در جبههها، دستی مقدر میشود
صدها چفیه با پلاک صدها بدن بر روی خاک
صدها برادر شد هلاک، این اشک خواهر میشود
گل واژههای لاله گون، با سرخی شریان خون
از حد و اندازه فزون، در خون شناور میشود
آمار بیش از شش هزار، مردان مرد کارزار
قاسم صفت از این دیار، تقدیم کشور میشود
رخصت برای جنگ خون، آب وضو با رنگ خون
گلدستههای لاله گون، گلها که پرپر میشود
بلبل بخواند نغمهها، نی روید از گلدستهها
آوای نی در سینهها، آوای مادر میشود
مادر بخوان شه نامه را، آن جنگ بیافسانه را
آرامش این خانه را، دلها معطر میشود
خاک شهیدان سرمه کن، بر جای پایش سجده کن
آئین او آئینه کن، خود نقش دفتر میشود
هر دشمنی با سوء ظن، قصد تجاوز بر وطن
از طفل تا مرد کهن، سردار دیگر میشود
شدادها باور بود، گر نیتی در سر بود
اینجا علی رهبر بود، فرمان رهبر میشود
***
ای نخل نخلستان ما، ای سرو سروستان ما
تو خاطرات میهنی، در جنگ و در میدان ما
ای جنگجوی پیر ما، ای شیر در نخجیر ما
سنگر به سنگر یاد تو، در خاک خوزستان ما
ای پاسدار پهلوان، ای ارتشی قهرمان
تاریخ شد تسلیم تو، ای رستم دستان ما
صدها حبیب معرفت، صدها یل قاسم صفت
با کاروان آخرت، شد سهم سیوستان ما
خاک وطن ناموس تو، عشق به دین قاموس تو
دیدم دل و تدبیر تو، در حصر آبادان ما
عشق ولایت سینهات، فرمان او آیینهات
در کربلای میهنت، دشمن شود حیران ما
شور حسینی در سرت، عشق خمینی باورت
خود پرتوی دیگر بود، بر غیرت مستان ما
در جبهه فولادین شدی، در حرفهات پروین شدی
سرباز پاک میهنی، ای حافظ قرآن ما
از قافله جاماندهای، رنج فراوان بردهای
بر تیغ بُرنا خفتهای، ای بارش باران ما
خود زخم میدان دیدهای، خون از دو چشمان دیدهای
بر دیدگان آیینهای، ای تابش کیهان ما
دیدی چفیه با پلاک، دیدی بدن را چاک چاک
هلاک، ای یوسف کنعان ما
با عشق سودا کردهای، دل، موج دریا کردهای
هنگامه برپا گردهای، ای عشق بی پایان ما
خار مغیلان بسترت، آتش ببارد بر سرت
زهرا اطهر سلام الله علیها یاورت، ای کوه کوهستان ما
اکنون تو گنج میهنی، بر چشم دل پیراهنی
زنگ خطر گر بشنوی، راه تو شد درمان ما
هر حواب خوش دارد وطن، از همت این انجمن
وز لالههای بی کفن، این میشود دیوان ما
سرمست و شاد و خرمم، آزاد مرد عالمم
باعشق میخوانم تو را، اایرانمان، ایران ما
تقدیم به خانواده محترم سردار رشید اسلام، شهید حبیب لکزائی
25/3/1392