گفت و شنود با حجت الاسلام والمسلمين اعتمادى
هفتم تيرماه 1360 سيستان در غم از دست دادن عالمى وارسته و مجاهدى گرانقدر، سوگوار گرديد. حجةالاسلام والمسلمين سيد محمدتقى حسينى طباطبایی، نماینده مردم سیستان در مجلس شورای اسلامی، كه عمرى به مردم محروم و مؤمن سيستان خدمت كرده بود، در فاجعه جانگداز هفتم تير به ديار باقى و ديدار معبود شتافت. مطلب حاضر گفت و شنودى است با حجةالاسلام و المسلمين اعتمادى كه چندين سال در كنار آن شهيد عزيز بوده است. ايشان سالهاى متمادى در حوزه علميه و مبارزه با رژيم شاهنشاهى با شهيد حسينى همراه و همگام بوده است و خاطرات فراوانى از ايشان در خاطر دارد. گفت و شنود حاضر بخشى از ناگفتههاى ايشان در باره شهيد حسينى است. علاوه بر اين مرورى كوتاه بر تاريخ انقلاب اسلامى در سيستان و بلوچستان نيز محسوب مىشود.
ـ بسم الله الرحمن الرحيم.
به عنوان اولين سؤال بفرماييد آشنايى شما با شهيد حسينى از چه زمانى بوده است؟ خاطرهاى از نحوه آشنايىتان و تداوم اين آشنايى بفرماييد.
بسم الله الرحمن الرحيم. اُفَوّضُ اَمرى اِلى الله، انّ الله بصير بالعباد. آشنايى بنده با شهيد حسينى از اوايل دهه چهل بود. منتها از سال 1350 تا 1357 در خدمت و در كنار ايشان بودم.
اين سيد بزرگوار، با استعداد، باسواد و شجاع، از زمانى كه امام خمينى(ره) را رژيم پهلوى دستگير و تبعيد كرد، قاطعانه از ايشان دفاع مىكرد. خودش پيرو امام بود و سعى مىكرد كه ديگر عزيزان انقلابى هم پيرو امام باشند. از آن زمان ما در كنار آن شهيد بوديم، حتى در نمازهاى جماعت و درس و بحثى كه در خدمت ايشان در مسجد حكيم شهرستان زابل داشتيم. مسائل گوناگونى در اين مدت از ايشان مشاهده شد. يكى اينكه پايگاهى بود براى آقايانى كه تبعيد مىشدند به منطقه سيستان، امثال آقايان طالقانى، كلانترى، ميرمحمدى از رفسنجان، روشنى از خرم آباد و... اولين كسى كه از اينها استقبال مىكرد، شهيد حسينى بود و در اين كارها خيلى ممتاز و پيشتاز بود.
ـ در واقع به عنوان پايگاهى بود كه حتى افرادى كه به آنجا تبعيد مىشدند، ايشان آنها را به كارگيرى و از آنها استفاده مىكرد.
بله! از آنها استفاده مىكرد و در جلسات از آنها دعوت مىكرد و آنها را به مردم معرفى مىكرد. مردم را دعوت مىكرد و مىآمدند، آنها را مىديدند و مىفهميدند كه رژيم دارد چه كار مىكند. رهنمودهاى حضرت امام را مىگفتند و اين كه بايد در مسيرى حركت كنيم كه امام انتخاب كرده است و اين راه هم بهاى زيادى لازم دارد. چند روزى كه مىشد، رژيم مىديد كه پايگاهى قوى ايجاد كردهاند و در واقع مىديد كه راه امام دارد تأييد مىشود و نهضت دامنهاش وسيع مىشود. فكر مىكردند اگر آنها را تبعيد كنند، ديگر نمىتوانند حرف بزنند، ولى در چنين پايگاهى مردم خدمتشان مىآمدند و نسبت به مسائل آگاهى پيدا مىكردند. رژيم كه مىديد با حضور اينها دچار شكست مىشود، اينها را به جاى ديگر تبعيد مىكرد.
ـ آیا کسانی که به زابل تبعید می شدند فعالیتی داشتند و موجب رشد و آگاهى مردم منطقه مىشدند؟
بله! باعث مىشد كه مردم بيشتر با مسائل نهضت آشنا بشوند كه مىشدند و در همان مسير هم حركت مىكردند. يكى از ويژگىهايى كه شهيد حسينى داشتند، اين بود كه وقتى اينها را تبعيد مىكردند، از اينها استقبال مىكرد و به هيچ قيمتى راضى نبود كه تنها باشند، اينها را به منزلش مىآورد. به هر حال پايگاهى قوى بود.
ـ رژیم در مورد اينكه از اين افراد پذيرايى و براى آنان برنامه ريزى مىكرد، چه عكس العملى نشان مىداد؟ ايشان را محدود نمىكرد؟
رژيم هميشه مزاحم ايشان بود، تا سرانجام ايشان را زندان كرد و ايشان يك سال زندان بود. حتى وقتى از زندان برگشت، من از ايشان سؤال كردم كه حاج آقا! چرا ريش شما يك مقدار كوتاهتر شده است؟ گفت: آنجا كه ريش و عبا و قبا نمىگذارند، به خاطر اينكه شناخته نشوند. اگر آنجا ريش داشته باشند كه شناخته مىشوند و آنهايى كه در زندان هستند، مىآيند اطرافش را مىگيرند و مسائل دينى مىپرسند. بنابراين كارى مىكنند كه نفهمند اين شخص روحانى است.
ـ نحوه زندان رفتن شهيد حسينى به چه شكلى بود و علت دستگيرى ايشان چه بود؟
نحوه زندان رفتن ايشان يك بهانه بيشتر نبود. اين كه از تبعيديها استقبال مىكرد. در واقع پايگاهى براى آنها و پايگاه عظيم و قرص و محكمى براى انقلاب و سفارشهاى حضرت امام بود.
ـ چگونه ايشان را دستگير كردند؟
چند دفعه موقتاً ايشان را مىبردند شهربانى، اما در يك بعد از ظهر، ما در حوزه علميه بوديم كه مأموران ريختند در كتابخانه و كتابهايى را جمع آورى كردند.
ـ منظور، حوزه علميه مسجد حكيم است؟
بله! حوزه آن زمان داراى 6 حجره بود. در هر حجره يكى از رسالههاى حضرت امام خمینی بود. ما آن روز رسالهها را از پنجره يك اتاق داديم به خانهاى كه پشت مدرسه بود. در نتيجه مأموران هيچ كدام از رسالههاى امام خمينى را نديدند و فقط كتابهاى ديگرى را جمع كردند. بعد ما با منزل شهيد حسينى تماس گرفتيم، متوجه شديم عدهاى هم آنجا هجوم آوردهاند. يك مقدار كتاب از آنجا و يك مقدار كتاب از اينجا جمع كردند. غروب كه براى نماز تشريف آورد، ديديم مأموران هم همراه شهيد حسينى هستند. نماز مغرب و عشا را كه در مسجد حكيم خوانديم، مأمورين گفتند: تا اداره همراه ما بياييد! ايشان گفت: بفرماييد. و از همان جا ايشان را به زاهدان و از آن جا به تهران و زندان قصر منتقل كردند.
ـ از ديگر فعاليتهاى ايشان بگوييد.
فعاليتهاى ایشان مختلف و متفاوت بود. شب ها در منزل حاجى عارف هميشه جلسات قرائت قرآن داير بود و بعد ايشان تفسير مىگفت. جوانها خيلى شيفته و علاقهمند به ايشان بودند. اينكه رژيم ايشان را دستگير كرد، علتش اين بود كه جوانها اطراف ايشان جمع شده بودند، از خودش هم مىپرسيدند كه به چه علت جوانهادور شما جمع مىشوند؟ مىگفت: ما بايد تا جايى كه از ما ساخته است مشكلات و مسائلشان را پاسخ دهيم و حل كنيم. ما مأمور همين كار هستيم.
ـ از نظر علمى در چه سطحى بود؟ مىگويند تحصيلات ايشان در حدّ اجتهاد بوده است. نظر شما چيست؟
بله! ايشان تا جايى كه خوانده بود خيلى حاضر جواب بود و خيلى هم خوب مىفهميد. مجلس ايشان خيلى اثر بخش بود و خيلى تأثير داشت؛ اگر كسى در مجلس ايشان مىآمد و يك يا دو جلسه شركت مىكرد، مسلماً تحت تأثير قرار مىگرفت. سيد بزرگوار و باتقوايى بود. تقواى او انسان را شيفته مىكرد و تحت تأثير قرار مىداد. فوق العاده به امام خمینی اعتقاد داشت. وقتى انسان دقت كند مىبيند شيفته راه امام بود. هر چه امام مىگفت با جان و دل قبول مىكرد. اين مسائل باعث مىشد كه بيشتر جوانها اطراف ايشان جمع شوند و مسائل را از ايشان سؤال كنند. تا پيروى انقلاب در منطقه سيستان و شهر زابل رهبرى نهضت و انقلاب را در دست داشت.
ـ نحوه ارتباط به چه شكلى بود. به هر حال حضرت امام سخنرانى داشت و اعلاميه صادر مىكرد، اينها به چه شكلى به سيستان مىرسيد؟
در زمانى كه امام در ايران بود، اعلاميهها و سخنرانىهاى امام به سبب دوستان، هم به صورت نوار و هم به صورت نوشته مىرسيد، اما وقتى امام در تركيه بود دوستانى كه از اينجا خدمت امام مىرفتند، نوارها را مىآوردند. اعلاميهها كه از نجف مىآمد، در قم تكثير و بين دوستان تقسيم شده و به شهرها فرستاده مىشد و به اين شكل مطالبى كه آنها مىآوردند شبها در منزلها پخش مىكرديم.
ـ اين كار توسط چه كسانى انجام مىشد و آيا طلاب حوزه علميه نيز در اين كار نقشى داشتند؟
بله! در اوج انقلاب طلبه ای به نام عباس دهباشى بود كه رابط ميان قم و زابل بود. اكثر اين مطالب به واسطه ايشان مىآمد. دو يا سه ماه مانده بود كه انقلاب پيروز شود، ساواك قم او را دستگير كرد و تقريباً دو ماه زندان بود. انقلاب كه پيروز شد آزاد گرديد. بعد وارد سپاه شد. جنگ افغانستان كه شروع شد به مبارزان افغانستان ملحق شد. بعد جنگ ايران و عراق شروع شد و عباس دهباشى در جنگ ايران و عراق در گروههاى تخريب و شناسايى همكارى داشت. بعضى مواقع بين نيروهاى عراقى نفوذ مىكرد و لباس آنها را مىپوشيد و حتى در يك مورد، يك يا دو شب ايشان را زندانى كرده بودند. علت آن اين بود كه جلوتر از يك يا دو نفر رفته بود غذا بگيرد. گفته بودند شما نظم را به هم زدهايد، به همين دليل بايد دو شب زندان برويد. به هر حال طلبهاى بسيار با شهامت و با جرأت بود كه به شهادت رسيد.
ـ افراد ديگرى كه از نزديك با شهيد حسينى ارتباط داشتند چه كسانى بودند؟
حاج ابراهيم كيخا، و حاج دوستى كه خيلى شيفته شهيد حسينى بودند و ملامحمدجان دلارامى كه خيلى به شهيد حسينى محبت داشت. امثال اينها زياد بودند. گروهى از دكترها و مهندسين نيز بودند كه در اوايل، دور شهيد حسينى را گرفته و همراه شهيد حسينى بودند تا آخر كه انقلاب پيروز شد. افراد ديگرى نيز بودند كه يار و ياور شهيد حسينى بودند.
ـ فرموديد كه ايشان شيفته راه امام خمینی بود و اطاعت كاملى از فرامين ایشان انجام مىداد. در سيستان رهبرى نهضت را ايشان بر عهده داشت. ارتباط نزديك و مؤثرى با قم داشت و از طريق اعلاميه و پيامهايى كه از حضرت امام مىرسيد با مطالب آنها آشنا مىشد و به مردم مىرساند. راهپيماييهايى كه قبل از پيروزى انقلاب در سيستان و شهر زابل انجام مىشد، توسط چه كسى رهبرى مىشد؟ ايشان در آن ایام چه می کرد و آیا نقش اساسى و مهمى داشت؟
بله! تمام اين راهپيمايىها توسط شهيد حسينى راهنمایی و هدایت و سازمان دهی می شد و خود ايشان مستقيماً رهبرى مىكرد. اولين راهپيمايى كه در شهرستان زابل راه افتاد از مسجد حكيم شروع شد تا ميدان امام حسين(ع) و در همان خيابان آن روز نماز جماعت خوانده شد. با آن كه تانكهاى ارتش و نيروهاى شهربانى هم آن روز زياد آمده بود.
ـ چه زمانى بود؟
اواخر سال 1357 بود.
ـ يعنى هم زمان با پیروزی و در اوج انقلاب؟
بله! اوج انقلاب بود، و از اينجا شروع شد. با همه این اوصاف و فعالیت ها ايشان شدیداً مواظب بود كه در منطقه سيستان كسى شهيد نشود. اگر تدبير ايشان نمىبود، مسلماً خيلى شهيد مىشدند. تلفاتى هم كه مىداد به دلایلی خيلى خوشايند نبود. چون گروه گرايى و فاميل گرايى در منطقه بود و ايشان خيلى مواظب بود كه اين مسأله پيش نيايد.
ـ يعنى با توجه به قوم گرايى كه حاكم بود، ايشان با تدابير خود از بروز اتفاقات و حوادث ناگوار جلوگیری کرده بود و اجازه نداد كسى به شهادت برسد و احياناً خللى در راه نهضت و كند شدن انقلاب در منطقه به وجود بيايد؟
بله! مثلاً رژيم برنامه ريزى كرده و گروهى از وابستگان خود را دعوت كرده بود كه شما به نفع رژيم راهپيمايى كنيد. اينها آمدند خيلى از مغازهها را شكستند و اجناسشان را به غارت بردند. در آن روز، صاحبان مغازهها را شهيد حسينى در مسجد جامع مرحوم شريفى جمع كرد، اما مردمى كه به مغازههايشان دست برد زده بودند، قصد اعتراض داشتند. شهيد حسينى فرمود كه شما حق نداريد برويد بيرون. گفتند: اموال ما را بردهاند. گفت: اگر اموال شما را بردهاند همين مردمى كه اينجا هستند آنها را پس مىدهند. اموال شما گم نمىشود ولى اگر جان شما از دست رفت ديگر چه مىكنيد، و نگذاشتند كسى بيرون برود. اگر بيرون مىرفتند، صدها نفر آن روز كشته مىشدند چرا كه آماده بودند و برنامه ريزى كرده بودند كه برويم مغازهها را تاراج كنيم. خواه و ناخواه آنها مىآيند دفاع مىكنند؛ شما هم آنها را به گلوله ببنديد و بگوييد خود مردم بودند كه همديگر را كشتند. شهيد حسينى فرمود: نه! شما بيرون نرويد كه بهانه دست آنها مىافتد.
ـ سخنرانيهايى كه صورت مىگرفت و اعلاميه هايى كه در سطح شهر پخش مىشد، اينها هم توسط ايشان هدايت و انجام مىشد؟
همه اعلاميهها و سخنرانيها توسط ايشان هدايت و انجام مىيافت. اما از اول ايشان ممنوع المنبر بود. وقتى انقلاب به اوج خود رسيد، ديگر خود ايشان سخنرانى مىكرد، اعلاميه مىداد و به قلم خود مىنوشت.
ـ يعنى ممنوعيت منبرى كه داشت ديگر بى اعتبار شده بود و ايشان هم اعتنا نمىكرد؟
بله! وقتى انقلاب به اوج خود رسيد، ديگر ايشان اعتنائى نكرد و سخنرانى مىكرد. البته وقتى ممنوع المنبر بود، از سوى رژيم به ايشان پيشنهاد كردند منبر برود، گفت: من منبر نمىروم، منبرى كه شما بگوييد برو يا نرو، نمىروم. ولى وقتى انقلاب به اوج خود رسيد ديگر اعتنايى نكرد و سخنرانى مىكرد. خودش در اول راهپيمايىها و خيلى هم آگاه به مسائل بود.
ـ در راهپيمايىهايى كه صورت مىگرفت مردم چقدر شركت مىكردند؟
مردم وقتى فهميدند كه در واقع انقلاب دارد به اوج خود مىرسد، همه شركت مىكردند.
ـ يعنى قريب به اتفاق مردم دور هم جمع مىشدند و در مخالفت با رژیم در راهپیمایی ها حضور می یافتند؟
بله! اول، مردم خيلى شركت نمىكردند اما بعداً حضور مىيافتند ؛ مغازه داران و حتى كارمندان دولت و سربازان هم مشاركت داشتند. البته دولت نيز ضعيف شده بود. وقتى هم حضرت امام در عراق بود و دولت عراق آب و برق خانه امام را قطع كرده بود، مردم مغازه هايشان را بستند؛ اما به زور عدهاى را آوردند كه نزديك ظهر مغازهها ايشان را باز كردند.
ـ راجع به ويژگيهاى اخلاقى - اجتماعى ايشان اگر مطلبى داريد بفرماييد.
اخلاق ايشان خيلى زيبا بود. يعنى اگر ايشان نبود، مشكلات فراوانى در آن منطقه به وجود مىآمد. يكى از نكات مهم سياسى او اين بود كه در جريان انقلاب حتى يك فشنگ هم از مراكز نظامى جابجا نشد. و اين خيلى مهم بود كه انقلاب بشود و يك فشنگ جابجا نشود. از نظر اجتماعى ايشان جنبه مردمى داشت. با مردم بود و مردم هم با او بودند. اگر مردمى نبود كه نمىتوانست در رأس انقلاب در سيستان قرار بگيرد و مردم از ايشان حمايت كنند. همه طبقات از ايشان حمايت مىكردند و موفق هم شد.
ايشان در آن موقعيت نمازى نخوانده بود كه گريه نكرده باشد. ناراحتى زيادى مىكشيد كه مىديد رژيم به مردم ظلم مىكند. سعى مىكرد به هر نحوى مىشود مردم را آگاه كند و امام را معرفى كند تا مردم بيشتر، اعتقاد، دانش، ايثار، شجاعت و... امام را بشناسند. خوب، انقلاب پيروز شد و ايشان نماينده مجلس شوراى اسلامى شد، كه در هفتم تير به شهادت رسيد. خصوصيات اخلاقى خوبى داشت. علم و دانش و شجاعتش خيلى خوب بود، عقيدهاش خيلى محكم بود كه اگر كسى با ايشان جلسهاى داشت، تحت تأثير قرار مىگرفت و اين خيلى مهم بود. خيلى حاضر جواب بود و به هر نوع سؤالى فوراً پاسخ مىداد. همّ و غمّ ايشان انقلاب و امام بود و خيلى در اين راستا تلاش مىكرد.
ـ رابطه ايشان با علماى منطقه چگونه بود؟
از نظر اخلاقى و مرام سياسى كه داشت، همه را در يك مسير هدايت كرد؛ يعنى نهضت را طورى رهبرى مىكرد كه با اتحاد و وحدت، همه طبقات مردم شركت داشتند. هم روحانى و غير روحانى، بازارى، ادارى و...همه اينها شركت داشتند. يكى از مرامهاى ايشان اين بود كه در مسير وحدت خيلى تلاش مىكرد.
ـ يعنى هم وحدت بين تشيع و تسنن منطقه و هم بين نيروهاى انقلاب؟
در كل، در تمام منطقه بحثش اين بود كه يك اتحاد و وحدت و يك تشكل واحدى ايجاد كند.
ـ به نظر حضرتعالى رمز موفقيت شهيد حسينى چه بود؟
ايشان واقعاً سعى مىكرد جوانها را تربيت كند و با جوانها ارتباط داشته باشد؛ براى اين منظور حوزه علميه را تأسيس كرد و در آن زمان طلبههاى زيادى تربيت كرد. يكى از عوامل موفقيت ايشان اين است كه با جوانها بيشتر سر و كار داشت و به آنها اهميت مىداد و علاقه داشت. او جوانها را دوست داشت و جوانها او را دوست داشتند. بنده رمز موفقيتش را در اين راستا مىبينم. ديگر اينكه خودش به سراغ مردم مىرفت و منتظر نمىشد كه مردم به سراغش بيايند. با فقرا همنشينى داشت و مىگفت: من فلان روز به منزل شما مىآيم. يعنى به يك شكل خيلى خودى برخورد مىكرد. خودش به سراغ مردم مىرفت، مردم را دعوت و آگاه مىكرد. مىگفت ما وظيفه داريم؛ زيرا ما مسلمانيم و از مسلمانى آن چه كه بايد داشته باشيم نداريم. بياييد دقت كنيد چه كسى بر ما حكومت مىكند. سعى مىكرد كه مردم، آگاه بار بيايند، هدف را بفهمند، اسلام را بشناسند، دين را بشناسند و با عقايد و ارزشهاى اسلامى بيشتر آشنا شوند.
ـ درباره فعاليتهايى كه خود حضرتعالى در ايام انقلاب داشتيد، اعم از سخنرانى، توزيع اعلاميه، شركت در راهپيمايى و....توضيح بفرماييد.
در کنار همکاری با شهید حسینی يكى از فعاليتهاى من اين بود كه در راستاى شناساندن حضرت امام خمينى به مردم، توضيح المسائل ايشان را توزيع مىكردم و به كسانى كه شهيد حسينى مىفرمود مىرساندم. در اوج انقلاب نيز در راهپيمايىها حضور داشتم. در سال 1357 ما در روستاى اديمى عزادارى امام حسين(ع) داشتيم، اما عدهاى در بيرون مجلس عزادارى عليه ما شعار مىدادند؛ البته ما در اين فكر بوديم كه وظيفهمان را انجام دهيم. يك عدهاى هم مىگفتند: بايد اين شيخ را كتك بزنيم كه گول خورده است و به خاطر پولهايى كه گرفته است، دارد اينجا تبليغ مىكند و مردم را تشويق به پيروى از [امام ] خمينى مىكند!
ـ يعنى تصور مىكردند، پولى بوده و تقسيم شده و به شما هم رسيده و اكنون به خاطر آن پولها تبليغ مىكنيد!
بله! عدهاى مىگفتند ايشان هم پول گرفته است. البته ما هم مىگفتيم او مرجع تقليد است و تشخيص داده كه شاه آدم فاسدى است و لياقت ندارد كه رهبر اين مردم و ملت ايران باشد و اين آدم فاسد را بايد بيرون كنيم. با با سخنان مداوم و گفت و گو با آنها، عدهاى برگشته و قانع مىشدند، ما هم به مردم رساله امام را مىرسانديم. اعلاميههايى كه مىآمد به آنان مىداديم و بعضى مواقع در منازل مىانداختيم و يا يك سرى مطالب آماده مىكرديم و به جوانها مىداديم كه شبانه روى ديوارها بنويسند و يا در منزلها بياندازند. تا پيروزى انقلاب برنامه ما اين بود؛ اما در هر حال از شهيد حسينى خط مىگرفتيم.
ـ در واقع رهبرى را ايشان بر عهده داشت و سازماندهى مىكرد و فعاليتها انجام مىشد. ظاهراً منزل حضرت عالى در همان روستاى اديمى تحت نظر بوده است؛ و مأمورها دائماً آنجا را تحت مراقبت داشتهاند.
بله! مدت چند ماه، منزل ما به ویژه در شب ها در محاصره مأموران ژاندارمری روستای ادیمی بود اما در اين مدت فعاليت را تعطيل نكرديم. وقتى مىديديم اينها محاصره مىكنند، جاهاى ديگر، دوستانى داشتيم و اعلاميهها را مىداديم و توزيع مىشد. از جاهاى ديگر كمك مىگرفتيم و برنامهها را اجرا مىكرديم. به هر حال با لطف خداى متعال انقلاب پيروز شد و امام هم برگشت و همه سرافراز شدند.
ـ تا اينجا بحثها راجع به انقلاب و بخصوص شهيد حسينى بود كه به هر حال ايشان زحمات فراوانى در سيستان كشيد، هم در امر پيروزى انقلاب و هم در جنبههاى مختلف اجتماعى - سياسى، بعد از انقلاب و قبل از جنگ چه فعاليتهايى داشتيد؟
بعد از آن كه انقلاب به پيروزى رسيد، در مواردى از طرف ايشان، بنده نظارت داشتم به ويژه در انتخابات بنده ناظر بودم. و نيز فعاليتهاى ديگرى كه پيش مىآمد، مثلاً سخنرانى و نيز با مبلغينى كه اعزام مىشدند، همكارى داشتم. بعد جنگ شروع شد و ما بسيج شديم و آموزش ديديم. اولين كسى كه در آن منطقه وارد شد بنده بودم، بعد بقيه روحانيت هم آمدند. پانزده روز آموزش ديديم. بعد از پانزده روز گفتند هر كس در منطقه خودش بسيج تشكيل بدهد. بنده رفتم در روستاى اديمى 600 نفر بسيجى داراى پرونده از جوانها و نوجوانها تشكيل و خودم آنها را آموزش دادم.
ـ بعد از شروع جنگ حضرتعالى چه فعاليتهايى داشتيد و چند بار به جبهه رفتيد؟
وقتى پشت جبهه بودم، همه جا با نیروهای بسیج مستضعفین و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى براى سخنرانى مىرفتم. به يك دبيرستان در زهك رفتم سخنرانى كردم، وقتى صحبتم تمام شد، هشتاد نفر از جوانها آمدند و گفتند ما آمادهايم برويم جبهه. بنده خودم به دفعات و مكرر در جبهه حضور پيدا مىكردم. از طرف سازمان تبليغات، گاهى از طرف بنياد شهيد، يك زمان از طرف جهاد سازندگى و چند دفعه هم از طرف بسيج بود و در مناطق مختلف مانند دهلران، ماهشهر، انديمشك، دشت عباس، دشت آزادگان، شلمچه و....حضور داشتم.
ـ اگر خاطراتى از جنگ داريد براى ما بيان كنيد.
خاطرات جنگ، خاطرات بسيار معجزهآسا و شيرينى است ؛ اگر ياد همه ما باشد امام فرمودند: جنگ نعمت است. جنگ دانشگاه است. در واقع در جنگ همين جوانهايى كه ما در كوچه و خيابان مىبينيم، اينها هر كدام كه جبهه مىرفتند يك نيروى بسيار عظيم و پرقدرتى براى اسلام بودند، از جمله شبهاى عمليات كه مىشد، مىگفتند: آقايان وصيت نامههايتان را بنويسيد. وقتى به چهرهشان نگاه مىكرديم، چهرههايى بود درخشان، خندان، نورانى كه با يك عشق و شوق وصف ناشدنى وصيت نامه مىنوشتند. همين بچهها وقتى زيارت عاشورا مىخواندند، به نحوى گريه مىكردند كه بيهوش مىشدند، دعاى كميل و توسل مىخواندند. تمام اينها خاطرات عجيبى است.
يك روز يك بسيجى تقريباً سیزده ساله را ديدم كه در چادرى كه ما بوديم داشت گريه مىكرد. نام اين بسيجى عبدالحسين بود. گفتم: چرا گريه مىكنى؟ گفت: گريه مىكنم كه آمدم جبهه تا خط مقدم بروم و در عمليات شركت كنم، گفتند تو را نمىبريم. گفتم. خوب شما پشت جبهه باشيد و خدمت كنيد. شما كه نيت خير داشتيد به آن خير رسيدهايد. گفت: نه! من آمدهام كه در عمليات شركت كنم. گفتم: سن تو كم است و عمليات طول مىكشد، خسته، گرسنه و تشنه مىشوى. برايت سخت است. گفت: نه آقا! من همه اينها را مىفهمم. گفتم: گلوله خمپاره همقد تو است. گفت: مسألهاى نيست من آمادهام در عمليات شركت كنم. بعد گفتم: اگر شهيد شدى كه هيچ، اگر اسير شدى چى؟ عراق شما را در صحفه تلويزيون نشان مىدهد. مىگويد ايران نيرو ندارد كه بچهها را مىآورد. اين براى نظام ما نقطه ضعفى است.
بعد يكى از جوانهاى رزمنده را صدا زدم. يك كوله پشتى آورد. بستند به پشتش با تجهيزات كامل: هفت نارنجك، هشت خشاب پر، يك تفنگ ژ.ث. بعد كلاه سر گذاشت كه تا روى لب او بود. گفتم در اين تپهها با اين آقا بدو. ببينم مىتوانى يا نه. هر چه او دويد اين هم دويد. خيلى دويدند. بعد برگشتند. گفتم: عبدالحسين، نمىتوانى. گفت: آقا من كجا عقب ماندم؟ هر چه خواستم كه اين منصرف كنم نتوانستم.
همان جا به دوستان عرض كردم، آقايان، ما نبايد به اين بگوييم بچه، اگر سن و سالش كم و كوچك است ولى قدرت شهامتش زياد است. اميرالمؤمنين هم كه وزير پيغمبر شد، سن و سالش كم بود؛ اما يك عده ايراد گرفتند كه اين سن و سالش كم است. به سن و سال نگاه نكنيد. واقعاً نيرو و انرژى بگيريم. اينها رهبران ما هستند، همان طور كه حضرت امام فرمود كه حسين فهميده رهبر ما است كه نارنجك به كمرش بست و به زير تانك دشمن رفت.
امثال اينها زيادند. مىديدند كه دستشان قطع شده است، اما نمىگفتند: آخ! بياييد به ما كمك كنيد، مىگفتند: شما برويد جلو، نمىگفتند: ما را جمع كنيد. يكى تركش خورده بود و از بدنش خون جارى بود و هنوز پانسمان نكرده بودند. به دكتر مىگفت: كى تمام مىشود من برگردم! گفت: تو صبر كن اين خونها بايستد. مىگفت: نه! آنجا به وجود من نياز است.
اين طور ايثارگرانى بودند، اين طور مردان شجاعى بودند. با جان و دل از دين و وطن دفاع كردند. در جنگ، عزيزان فداكار بسيار خوب اين مملكت به شهادت رسيدند كه نبايد اينهإ؛سسم، فراموش بشوند. اگر اينها را فراموش كنيم، ما ضرر مىكنيم. ضررى كه جبرانناپذير است. ما بايد هر چه مىتوانيم راه شهدا، ياد شهدا، خاطره شهدا و وصيت نامه شهدا را فراموش نكنيم. حقيقتاً اگر دنيا خودش را كر و كور نمىگرفت، هر چه از انقلاب ايران و از جوانهاى ايران و جنگ ايران وعراق مىگفت كم بود.
در اهواز شهركى بود به نام سپنتا كه بيمارستان 1200 تختخوابى داشت. بنده 30 روز آنجا امام جماعت بودم و سخنرانى مىكردم. بعضى مواقع اين تختها از مجروحين شيميايى پر مىشد. بعضىها را اعزام مىكردند به خارج. بعضى را اعزام مىكردند به شهرهاى ديگر كشور، بعضى سرپايى معالجه مىشدند و مىرفتند؛ ولى عدهاى حدود 45 يا 46 نفر ماندند. من يكى يكى بدنهايشان را نگاه مىكردم. بعضى چشمشان را از دست داده بودند، بعضى از آنها گردنشان و شانهشان تا كمر مثل چوب خشك شده بود، پوست ترك خورده بود و....آيا مىشود چنين جنگى را فراموش كرد؟ چنين صحنه هايى را فراموش كرد؟ اگر ما كوتاهى كنيم، اينها روز قيامت از ما مىپرسند كه ما به شهادت رسيديم و جنگيديم و عزت آفريديم؛ شما چه كرديد؟ ما بايد با جان و دل و با چنگ و دندان اين انقلاب را نگه داريم. ما بايد راه آنها، مسير آنها، هدف آنها، رشادتهاى آنها، ايثارگريهاى آنها، وصيت نامههاى آنها را فراموش نكنيم و درس بگيريم و به كار ببنديم.
ـ برگرديم به ابتداى صحبت؛ به ايامى كه شهيد حسينى در زندان بود، فعاليتهايى كه آن ايام صورت مىگرفت وقتى ايشان به زندان رفتند به چه شكل بود، آيا فعاليتها متوقف شد يا روندش ادامه داشت؟ وضعيت حوزه علميه به چه شكل بود؟
وقتى ايشان به زندان رفتند، طلبههاى فاضلى از قم مىآوردند ولى يك يا دو ماه بيشتر نمىماندند و بر مىگشتند. طلبههايى كه آنجا بودند، بيشترشان به قم و مشهد رفتند، منتها حوزه به طور كامل تعطيل نشد. نيمه جان بود. آنهايى كه اطراف شهيد حسينى بودند، بيشترشان را تبعيد كردند. طلبهها هم رفتند. بنده شخصاً آنجا بودم. گفتم اگر من هم بروم در مدرسه بسته مىشود. تا آخر كه شهيد حسينى برگشت؛ اگر چه من هم دائم تحت تعقيب بودم و اذيت مىكردند. خلاصه نگذاشتم در مدرسه بسته شود، تا ايشان برگشت.
ـ به عنوان حسن ختام اگر مطلبى داريد بفرماييد.
ـ راه اين عزيزان و به طور كلى خاطرات، شجاعت، ايثارگريها و تجربههاى اينها بايد در تاريخ ثبت شود تا نسلهاى بعد از ما هم بخوانند. ما امروز بايد تلاش كنيم، آثار آنها را جمع آورى كنيم و در اختيار ديگران قرار دهيم. آنها خون دادند و ما با سر قلمهايمان و با زبانمان بايد اين را به مردم برسانيم و خداوند هم به همه ما توفيق عنايت كند كه ادامه دهنده راه آنها باشيم. خدا كمك كند كه ما هميشه به فضل خدا و كرم خدا با معنويت و خلوص نيت و عقيده خالص حركت كنيم.
ـ از اين كه در اين گفتگو شركت كرديد سپاسگزارم.
گفت و شنود حاضر در سال 1380 توسط این جانب با ایشان انجام شده است.